نقش ایمان در زندگی فردی پیشدرآمد
آیا میتوانیم مشخص و معین کنیم: مهمترین چیزی که فرد انسان برای خودش میخواهد چیست؟ در زندگی به دنبال چه گمشدهای است؟ و آنچه که فرد انسان به سوی آن میرود، و نهایت کوشش و تلاش خود را برای تحقق پیداکردن آن هدفهای بزرگ و مقاصد دور به کار میگیرد چیست؟
آری، میتوانیم، فقط کافی است که به خود و به دیگر افراد بشر دور و بر خود بنگریم، و حالات گوناگون انسانها را در تاریخ نوین و دیرین بشر به طور فراگیر مطالعه کنیم. میتوانیم وقتی که به این شناخت واقف گردیم که منظور ما از «فرد» یک انسان معمولی است نه یک آدم استثنائی یک انسان سالم نه یک آدم بیمارگونۀ آشفتۀ پریشان.
«فرد» میخواهد که انسانبودن خودش را احساس کند، و با ویژگیهای انسانی زندگی کند. میخواهد احساس شخصیت و اعتماد به نفس داشته باشد. و این که در این جهان هستی ارزش و بهایی دارد. میخواهد احساس کند که برای بودنش هدفی است، و در زندگیش رسالتی دارد، و در میان این همه چیزهای گوناگون این جهان برای خودش کسی است. و مخلوقی است متمایز از میمونها و چارپایان و حشرات! و بر روی این زمین بیهوده و بیمصرف آفریده نشده است، و بیحساب و نسنجیده به او عقل و خرد و قدرت بیان ارزانی داشته نشده است. گمشده «فرد» انسان ارجمندی و کرامت است. در کنار آن به دنبال نیرومندی و قدرت نیز هست. قدرت و نیرومندی در برابر طبیعت و در برابر حوادث، قدرتمندی در برابر سرکشیهای دیگران، نیرومندی در برابر شهوات نفسانی و آرزوهای خودش، در برابر همۀ اینها، میخواهد تاب و توان آن را داشته باشد که آرمانهایش را تحقق بخشد، وظائفش را انجام بدهد. آن نیرو و قدرت و تاب و توان که بتواند ناتوانی جسمانی «فرد» انسان را جبران کند، و درماندگی فیزیکی و نارسایی طبیعی او را در برابر مقدرات و سرنوشت و در برابر مرگ، و در برابر جامعه با نیروهای گوناگون که دارد و فشارهای مختلفی که بر «فرد» وارد میآورد، حمایت کند.
علاوه بر اینها یک «فرد» انسان گمشدۀ دیگری نیز دارد. همان چیزی که همۀ افراد بشر خیال دستیابی به آن را در سر میپرورانند: او به دنبال سعادت میگردد، و در همین دنیا نه فقط در زندگی آخرت و بس... نمیخواهد که این فرصت چند روزۀ دنیا را در بدبختی و درد و رنج بسر ببرد. میخواهد که در زندگانیش از نعمت آرامش و اطمینان بهرهور گردد. میخواهد آنچنان امنیتی در درونش حکمفرما باشد که همه اعضاء و اجزاء بیرونی و درونیش را بپوشاند. میخواهد آنچنان رضایتی در درون خویش احساس کند که کشور روحش را فرا گیرد میخواهد از آنچنان امیدواریی برخوردار باشد که سراسر زندگیش را روشن گرداند، و میخواهد از آنچنان عشقی بزرگ سرشار باشد که با روشنایی و پرتوافکنی خودش همۀ نواحی و زوایای وجودش را آباد سازد و دنیایش را از هر جهت روبراه گرداند. اینهاست آن مهمترین و بزرگترین چیزهایی که یک «انسان» سالم برای خود و عزیزان و خاندان و انسانهایی که دوستشان دارد میخواهد و به دنبالش میگردد. اما آن آدمهای استثنایی که میخواهند همانند چارپایان بخورند و بیاشامند و خوش بگذرانند، و بالاخره مانند چارپایان بمیرند! و هم آنان که میخواهند مانند گرگها و درندهها زندگی کنند، و با منطق چنگ و دندان بدرند و بزنند و یورش برند و بر دیگران سلطه پیدا کنند. و از این بیرحمیها و ستمگریهایشان لذت ببرند! اما، اینها و امثال اینها، معیار و مقیاس تمام بشریت نیستند... تازه با وجود این هیچ بعید نیست که یکی از هم اینان نیز ناگهان به هوش بیاید و خود را بازیابد و از خودش بپرسد که من کی هستم؟ و همراه آن انسانهای راستین، به جستجوی کرامت انسانی و نیرومندی شایستۀ انسان به تکاپو بیفتد، و در طلب خوشبختی و آرامش برود، و مفاهیم والای انسانیت را جویا گردد، همانهایی که اگر نباشند، انسان خود را باز نمییابد، و مزۀ زندگی را نمیچشد، و بودنش برای او هیچ معنا و مفهوم و ارج و ارزشی پیدا نخواهد کرد.
حال ببینیم که آیا «ایمان» در زندگی «فرد» انسانی برای رسیدن به این مفاهیم بزرگ و این آرمانهای بلند تأثیری دارد؟
این همان پرسش است که به خواست خدا در فصلهای آیندۀ این کتاب در پی پاسخگویی آن هستیم.