هـ: خوارشمردن زورمداران و طاغوتها
قدرت ایمان در یک مظهر دیگر نیز جلوه میکند. و آن مقاومت انسانهای با ایمان در برابر طاغوتهای داخلی و جنگاوری زورمداران خارجی است. این پدیده را، بارزو و آشکار، در نمونههای مختلف، در گذشته و در روزگار خودمان مشاهده کرده و میکنیم.
خلیفۀ مشهور اموی، هشام بن عبدالملک روزی طاووس یمانی را به مجلس خویش احضار کرد. وقتی بر او وارد شد، با عنوان «امیرالمؤمنین» که عنوان رسمی خلیفه بود، بر او سلام نکرد و گفت: السلام علیک یا هشام! و رفت در کنار او نشست. بعد گفت: هشام! حالت چطور است؟ هشام سخت خشمناک شد. خلیفه گفت: طاووس! چه چیز تو را واداشت که چنین رفتار کنی؟ گفت: چه رفتاری کردم؟ خشم و ناراحتیاش افزوده شد و گفت: نعلین خود را در کنار جایگاه من از پای درآوری، و دست مرا نبوسیدی، و با عنوان «امیرالمؤمنین» بر من سلام نکردی، و به جای کُنیه نام مرا بر زبان آوردی و بدون آن که به تو اجازه بدهم در کنار من نشستی و گفتی: هشام! حالت چطور است؟! طاووس پاسخ داد: اما این که نعلین خودم را در کنار جایگاه تو از پای درآوردم، هر شبانه روز پنج بار در پیشگاه رب العزۀ همین کار را میکنم. اما این که گفتی دستت را نبوسیدم، از علی بن ابی طالبسشنیدم که میگفت: «روا نیست که مرد دست کسی را ببوسد، مگر دست همسرش را از روی شهوت، یا دست فرزندانش را از روی مهربانی و محبت». اما این که گفتی بر تو با عنوان امیرالمؤمنین سلام نکردم، همۀ مردم به امارت تو راضی نیستند و امارت تو را به رسمیت نمیشناسند. نخواستم دروغ گفته باشم. اما این که گفتی در کنار تو نشستم، از امیرالمؤمنین علی شنیدهام که میفرمود: «اگر خواستی مردی از اهل آتش را بنگری، به آن مردی بنگر که نشسته است و در اطرافش عدهای ایستادهاند». هشام گفت: مرا موعظه کن! گفت: از امیرالمؤمنین علی شنیدم که میفرمود: «در جهنم افعیهایی هستند به اندازۀ کوهها، و عقربهایی هستند به اندازۀ مادیان که مأمور گزیدن امیرانی هستند که در میان رعیت به عدالت حکومت نکنند، این را گفت و از جای برخاست».
در تاریخ معاصر نیز قهرمانانی با چهرههایی گوناگون در کشورهای مختلف دیدهایم. همۀ این قهرمانان از ترس و طمع و آز پیراسته بودهاند، و دنیا و مافیها را به چیزی نمیگرفتهاند و به آنچه نزد خدا است چشم دوخته بودند.
«وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلأَبْرَارِ»
«... و چیزهایی که نزد خدا است برای نیکان بهتر است».
قهرمان مسلمان لیبیایی عُمر مختار (علیه الرحمه) را دیدیم که چگونه با استعمار ایتالیا جنگید و با ارتش پرساز و برگ ایتالیا که به جدیدترین سلاحهای روز مجهز بودند، وی به اتفاق عدۀ قلیلی از انسانهای با فضیلت و مؤمن با سلاح اندک که لشکر و ارتش او را تشکیل میدادند وارد جنگ شد. با اسب به جنگ هواپیماهای جنگی رفت، با شمشیر به جنگ توپخانه رفت، و توانست ضربههای دردناکی بر دشمنان وارد سازد، و هیچگاه به تسلیم در برابر دشمن تن درنداد، با آن که تمام توان مادی او از دست رفته بود، پیوسته به اطرافیانش میگفت: اگر توپ دشمن بتواند شمشیر مرا بشکند، هرگز باطل، حق مرا نمیتواند بشکند!
بیمار و تبدار بود. تب و لرز اندامش را میلرزانید، و بند از بندش جدا میکرد. با این همه، به لشکریانش گفت: مرا با طناب بر پشت اسبم ببندید تا از شما در میدان کارزار عقب نیفتم!
هنگامی که ارتش استعمار بر او دست یافت و حکم اعدام او را صادر کردند، با آغوش باز حکم صادره را پذیرفت، و تبسمی از روی ریشخند بر لب آورد. پیش از اجرای حکم، به او گفتند: تقاضای عفو کن تا آزادت کنیم! با یک دنیا مناعت و بزرگواری گفت: اگر آزادم کنید، دوباره به جنگ شما میآیم!
و در هندوستان دانشمند گرانقدر مولانا ابوالکلام آزاد (علیه الرحمه) را دیدیم که در برابر دادگاه انگلستان که برای محاکمۀ او تشکیل یافته بود ایستاد، دادگاهی که قرار بود او را به خاطر تحریکات و فعالیتهای که در جهت برانگیختن مردم برعلیه حکومت بریتانیا انجام داده بود محاکمه کند، و نطق پرشوری در ۳۶ صفحه خطاب به هیئت منصفه نوشت که مجلۀ «ثقافة الهند» در شمارۀ مارس ۱۹۵۸، ص ۸۸ – ۱۲۴ – آن را منتشر ساخت، این نطق یکی از نشانههای عزت و شکوه ایمان به حساب میآید. از جمله سخنانی که در این نطق تاریخی بزرگ خویش آورده بود، چنین بود:
«آری، من گفتهام: حکومت فعلی ستمگر است. اگر این را گفته باشم و نگویم، چه بگویم؟ شما بگویید! به خدا سوگند یاد میکنم که در شگفتم که چگونه از من میخواهند، اسم چیزها را تغییر بدهم و سیاه را سفید قمداد کنم!...
«من مسلمانم، و چون مسلمانم بر من واجب است که استبداد را بکوبم و زشتی آن را برملا کنم، و بدیهای آن را آشکار کنم ...
«اسلام حقوق بشر را سیزده قرن پیش از انقلاب فرانسه اعلان کرده است و نه تنها اعلان کرده است که یک نظام عملی برای جمهوری راستین که از هر حیث کامل باشد، وضع کرده است.
«به جان خودم، این که از مسلمانی بخواهند که از گفتن حق ساکت بماند و ستم را ستم ننامد، درست مانند آن است که از او بخواهند از زندگی اسلامیش دست بکشد. درجایی که شما این حق را برای خودتان قائل نیستید که از انسانی بخواهید از دینش برگردد، این حق را هم ندارید از مسلمانی بخواهید که خودداری کند و ستم را ستم ننامد؛ زیرا مفهوم این هردو یکی است.
«تصدیق به حق و حقیقت، و اعلانکردن این باور و تصدیق برای زندگی مسلمانی ضروری است. بدون این تصدیق و بدون اعلان آن، زندگی مسلمانی بزرگترین امیتاز خودش را از دست میدهد، زیرا اسلام آن را عنوان و محور ملیت اسلامی قرار داده، و امت اسلام را الگو و گواه بر همۀ جهان قرار داده است. همانطور که گواه نباید در ادای گواهی و شهادتدادن سستی بکند، مسلمانان نیز به هیچ وجه نباید در جهت اعتلابخشیدن کلمۀ حق کوتاهی کنند، و در مسیر ادای این فریضه از هیچ مصیبت و ابتلاء نترسند و نهراسند، و هرجا که هستند و در هر موقعیتی که قرار دارند، جدیت و استقامت کنند، هرچند که در آن راه جان بدهند.
از اینجا است که میبینیم امر به معروف و نهی از منکر بزرگترین فریضۀ اسلامی قلمداد شده است.
«توحید پایه و بنیاد اسلام و محور گردونۀ آن است. شرک هم که مسلمانان با غیظ و نفرت نسبت به آن بزرگ شدهاند، متضاد آن است. توحید به مسلمانان یاد میدهد که ترس و فروتنی جز برای خدای بزرگ روا نیست. نه از غیر او باید ترسید و نه باید در برابر غیر او سرِ تعظیم و تکریم فرود آورد. کسی که از غیر خدا میترسد و میهراسد مشرک است، و غیر خدا را شایستۀ ترس و فرمانبرداری دانسته است، و چنین نگرش و عقیدهای هرگز با توحید سازگار نیست».
«اسلام، از آغاز تا انجام، یک دعوت عمومی به رشادت و جرأت و فداکاری، و مرگ را در راه حق ناچیزشمردن است. قرآن پیاپی و بارها تکرار میکند:
﴿وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩﴾[الأحزاب: ۳۹].
«از غیر خدا نمیهراسند، و خدا برای شمارش بس است».
﴿وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَلَمۡ يَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَۖ﴾[التوبة: ۱۸].
«و نماز را برپای داشت و زکات را داد و به جز از خدا نهراسید».
﴿وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ﴾[المائدة: ۵۴].
«و از سرزنش ملامتگران نمیترسند».
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ﴾[الزمر: ۳۶].
«آیا خدا نمیتواند بندهاش را کفایت کند؟».
﴿وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ ٣٦﴾[الزمر: ۳۶].
«که تو را از خدایانی غیر از او میترسانند. آنکس را که خدا گمراه گرداند، راهنمایی برای او نخواهد بود».
رسول خدا جمیفرماید:
«سيد الشهداء حمزة بن عبد المطلب ورجل قام إلى إمام جائر فأمره ونهاه فقتله»(رواه الحاکم علی شرط الصحیحین)
«سید الشهداء یکی حمزه بن عبدالمطلب است و دیگری، آنکس است که در برابر پیشوای ستمگری بایستد و او را امر و نهی کند و به کشتهشدنش بیانجامند».
«أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ»(ابوداود و الترمذی و ابن ماجه)
«برترین جهاد سخن حق گفتن در برابر فرمانروای ستمگر است».
حضرت رسول اکرم جاز یارانش پیمان میگرفت که هرکجا باشند حق را بگویند.
«چشم روزگار سپید شد و دیگر همانند این قربانیدادنهای بزرگ و فراوان را برای اِعلای کلمۀ حق به خود ندید. قربانیهای بزرگی که امت اسلامی در هر عصر و زمان داشته است، و شرح حال دانشمندان، پیشوایان و بزرگان اسلام همه عبارت از همین قربانیها و فداکاریها است».
دولت انگیس بداند، مسلمانی که پروردگارش به او فرمان داده است که به مرگ سرخ خوشامد بگوید، و خود را به دریای مصیبتها و نابسامانیها بزند، و سکوت از گفتن حق را نپذیرد، مادۀ ۱۲۴ قانون مجازات هندوستان (همان قانونی که مجاهدین را براساس آن محاکمه میکردند) او را نمیترساند و از دین و ادای فریضهای بازنمیدارد...»
ابوالکلام همچنان چون دریا موج میزد، و دلایل و براهین خودش را یکی پس از دیگری ارائه میکرد. سخنانش چون پارۀ آتش بودند که از ایمان به خدا و حق و قضا و قدر و جاودانگی مدد میگرفتند. آنگاه روی به قاضی کرد و گفت: «و تو ای قاضی! چه میتوانم به تو بگویم جز آن سخنی که مؤمنان پیش از من در موقعیتی مانند این موقعیت من گفتند:
﴿فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ إِنَّمَا تَقۡضِي هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَآ ٧٢﴾[طه: ۷۲].
«هر حکمی میخواهی بکن؛ تو تنها در این زندگی دنیا میتوانی حکم کنی!».