نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

داستانی عبرت‌آموز

داستانی عبرت‌آموز

این داستان را از سیرۀ پیامبر اکرم ج(که حافظ ابن قیم در کتاب «زادالمعاد» در بخش مربوط به وفود آورده است) باهم بخوانیم. این داستان گویای آن است که ایمان با دل‌های اهل ایمان چه می‌کند و چگونه گرایش آنان را از دنیا و برخورداری‌های آن و زر و زیور آن به خدا و سرای آخرت برمی‌گرداند... فرستادگان نجیب که از ساکنان یمن بودند و سیزده مرد مسلمان بودند، به مدینه وارد شدند. پیامبر اکرم جاز آمدن‌شان بسیار شادمان شد و آنان را گرامی داشت، و بلال را فرمود تا به خوبی از آنان پذیرایی کند این تازه واردهای یمنی مرتباً از پیامبر اکرم جسؤال می‌کردند و از او می‌آموختند. چند روز ماندند، اما زیاد در مدینه اقامت نکردند، زیرا می‌خواستند زودتر به سوی قوم‌شان بازگردند و آنچه را که رسول خدا جبه آنان تعلیم فرموده به قوم‌شان تعلیم دهند نزد رسول خدا جآمدند تا با آنحضرت وداع کنند. رسول خدا جبلال را فرستادند تا برترین و بهترین جوایزی را که به دیدارکنندگان رسول خدا جمی‌دادند به آنان بدهد. پیامبر فرمود: آیا از شما کسی جا مانده است؟ گفتند: آری، نوجوانی است که او را نزد مرکب‌هایمان و اثاثیه‌مان گذاشته‌ایم و از همۀ ما کوچک‌تر است... پیامبر فرمود: او را نزد ما بفرستید... وقتی نزد اسباب و اثاثیه‌شان برگشتند به آن نوجوان گفتند: نزد رسول خدا جبرو و حاجتت را نزد او روا کن، ما حاجت‌هایمان را نزد او روا ساخته‌ایم و او را وداع گفتیم. آن نوجوان نزد رسول اکرم جشتافت و گفت: یا رسول الله! من مردی از بنی أبذی هستم، همان قومی بود که تازه به حضورتان، درآمده بودند حاجت‌های همۀ همراهان مرا برآورده فرمودی، حاجت من نیز برآورده ساز. فرمود: حاجت تو چیست؟ گفت: حاجت من مانند حاجت همراهانم نیست، هرچند همه گرونده به اسلام‌اند، و زکات‌هایشان را نزد شما آورده‌اند. من از وطن و سرزمینم دور نشده‌ام و به سوی شما نیامده‌ام، مگر برای آن که از خدای عزّ وجل درخواست کنید که مرا بیامرزد و مشمول رحمتش گرداند، و توانگری مرا در دل من قرار دهد. رسول خدا جبه او نزدیک شد و فرمود:

«اللهم اغفر له وارحمه واجعل غناه في قلبه»

«خدایا او را بیامرز و مشمول رحمتت گردان و توانگری وی را در دلش قرار ده».

سپس امر فرمود که به او هم مانند جایزۀ همراهانش را بدهند. آنگاه به سرزمین خودشان و نزد خانواده‌هایشان بازگشتند.

در سال دهم هجرت بار دیگر آن گروه در منی پیامبر اکرم جرا ملاقات کردند و گفتند: ما بنی ابذی هستیم. رسول خدا جفرمود: آن نوجوانی که همراه شما آمده بود چه کرد؟ گفتند: یا رسول الله! هرگز مانند او را ندیده‌ایم، و نشنیده‌ایم که کسی قانع‌تر از او باشد و مانند او به داده‌های خدا راضی باشد. اگر مردم همۀ دارائی‌های دنیا را میان خودشان قسمت کنند، نگاهی به آن‌ها نمی‌کند و توجهی هم به آن‌ها ندارد.

رسول خدا جفرمود: «الحمد لله. من امیدوارم که جمع و جور بمیرد!»

یکی از آنان گفت: یا رسول الله! مگر همۀ انسان‌ها جمع و جور نمی‌میرند؟

رسول خدا جتوضیح فرمود که بعضی از انسان‌ها به هنگام مرگ پراکنده و تکه پاره‌اند. خواست‌ها و گرایش‌های آنان در وادی‌های مختلف دنیا سرگردان است. و اجل که می‌رسد در یکی از آن وادی‌ها گریبانش را می‌گیرد، و خدای عزّ وجل نیز اهمیت نمی‌دهد که در کدامیک از این وادی‌ها به هلاکت برسد! گفتند: آن نوجوان در میان ما به بهترین وضعی زندگی کرد. زاهدترین ما در امور دنیایش بود و از همۀ ما به روزی خدا داده قانع‌تر بود. چون رسول خدا جدرگذشت، و عده‌ای از اهل یمن از اسلام برگشتند، در میان مردم قیام کرد و مردم را به خدا و اسلام متذکر گردانید، و در نتیجه هیچکس از اسلام برنگشت. ابوبکر صدیق دائم یاد او می‌کرد و سراغش را می‌گرفت، تا آن که اوضاع و احوالش را به او گزارش کردند و قیام او را برایش شرح دادند. خلیفه به زیاد بن لبید نامه‌ای نوشت و سفارش او را به خیر کرد.

این داستان جوان با ایمان است که ایمان دلش را آباد گردانیده است، و به جای آن که مانند بسیاری از مردم همۀ توجهش را معطوف به دنیا و زر و زیور آن کند، به آنچه نزد خدا است دل بسته است که آن بهتر و ماندنی‌تر است. وقتی از رسول خدا جحاجت می‌طلبید، حاجتش با حاجت‌های همسفرانش تفاوت داشت، بلکه با حاجت بیشتر مردم تفاوت داشت... حاجت دینش با حاجت دنیایش برای او مطرح بود. حاجت روحش بیشتر از حاجت جسدش و حاجت معنویش برای او بیشتر و بیشتر مطرح بود تا حاجت صوری و ظاهریش. درخواستش از رسول خدا جاین بود که از خدا بخواهد تا او را بیامرزد و مشمول رحمتش گرداند و توانگری او را در دلش قرار دهد!

بی‌شک این درخواست، چشم رسول خدا جرا روشن گردانیده بود. از آنحضرت خدا حافظی کرد و به نزد خانواده‌اش به وطنش بازگشت، اما رسول خدا جکه به روحیۀ مردم آشنا بود، این نوجوان را فراموش نفرمود، و به آن دوری مسافت، و با آن گذشت زمان، از احوال او جویا شد. در موسم حج همانند یک مربی آگاه که احوال یک شاگرد ممتاز خودش را می‌پرسد، سراغ او را از قومش می‌گیرد و پاسخ آنان رسول خداجرا شادمان می‌گرداند و آن حضرت را به حمد و سپاس خدا وامی‌دارد. و آن سخن زیبا و کم‌نظیر را بر زبان می‌آورد و می‌فرماید: «من امیدوارم که جمع و جور بمیرد»!

آری، مردم همانگونه می‌میرند که عمری زندگی کرده‌اند. اگر کسی جمع و جور زندگی کند، جمع و جور هم می‌میرد، و اگر کسی تکه و پاره و جسته و گریخته زندگی کند، همانگونه که زندگی کرده است می‌میرد. گروه کمی از مردم‌اند که از کم کمترند، کسانی که برای یک هدف عالی زندگی کنند، و همۀ فکر و ذکرشان را مصروف یک چیز قرار دهند و برای آن زندگی کنند و برای آن بمیرند. اینان همان مؤمنان آگاهند که مقصدشان را جای گرفتن نزد خدا، و راه‌شان را پیروی از برنامه‌های الهی قرار داده‌اند، و همه چیز زندگیشان برای خدا و با خداست، و سرودشان این است:

﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣ قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ[الأنعام:۱۶۲-۱۶۴].

«نماز من و قربانی و دیگر مراسم عبادت من و زندگانی و مرگم از آنِ خدای رب العالمین است * که شریک و همتایی ندارد و به این کار مأمورم و من نخستین مسلمانم * بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم، حال آن که او پروردگار همه چیز است؟...».

این انسان – و نه هیچ انسان دیگری – همان انسانی است که جمع و جور زندگی می‌کند و جمع و جور می‌میرد!