روشنبودن هدف و راه نزد مؤمن
انسانی بیایمان در این دنیا با اندیشه و اندوههای بسیار دست به گریبان است، و در میان هدفهای گوناگون سرگردان، یکی به راستش میبرد، و آن یک به چپش میکشاند. همواره در درون خویش دچار پیکاری پیوسته است، و در میان غریزههای متعدد و متنوعش سرگردان و درمانده است. کدامیک از غریزههایش را ارضا کند؟ غریزۀ عشق به زندهماندن، غریزۀ نوع دوستی، غریزه ستیزهطلبی، یا... گاهی سرگردان میشود که غرائز خودش را ارضا کند یا به خواستههای جامعهای که در آن زیست میکند رسیدگی کند؟ گاه نیز متحیر میگردد که در مقام خشنودگردانیدن جامعه کدام صنف را راضی گرداند؟ و به ساز کدامیک از گروههای اجتماعی برقصد؟ زیرا، رضایت و خشنودی همۀ مردم که هدفی دست نایافتنی است.
إذا رضي عني كرام عشيرتي
فلا زال غضبانا علي لئامها
«اگر نیکان و برگزیدگان خاندان و قبیلۀ من از من خشنود گردند»
«زبونان و فرومایگان همچنان بر من خشمناک خواهند ماند»
و به عکس، طبعاً، اگر اینان از او خشنود گردند، آنان بر او خشم خواهند گرفت. در این زمینه داستان مشهوری آوردهاند. داستان آن پیرمرد و پسر و الاغش: پیرمرد سوار شد و پسر به دنبال الاغ میرفت. پیرمرد با سرزنش چند زنی که بر سر راهشان نشسته بودند مواجه شد. پیاده شد و پسر سوار شد و پیرمرد به دنبال الاغ به راه افتاد. پسر مورد سرزنش چند مردی که در راه به آنان برخورد کردند قرار گرفت. هردو سوار شدند، مورد سرزنش افراد حمایتکننده از حیوانات قرار گرفتند. هردو پیاده شدند و الاغ را جلو خودشان به راه انداختند و میرفتند، مسخرۀ بچههای محل شدند. پسر پیشنهاد کرد که باهم الاغ را به دوش کشند تا از همۀ آن سرزنشها بیاسایند. پدر پیر گفت: اگر این کار را هم بکنیم، خودمان را به رنج میاندازیم، و مردم ما را دیوانه میخوانند که اینان چگونه به جای آن که بر الاغ سوار شوند به الاغ سواری میدهند؟!
پسر جان، مردم را نمیتوان راضی کرد!
ومن في الناس يرضي كل نفس
وبين هوى النفوس مدي بعيد؟
ترجمه: «کدام انسان است که بتواند همۀ مردم را خشنود گرداند؟
در حالی که بین خواستههای هریک از آنان فرسنگها فاصله است؟!»
انسان با ایمان از همۀ اینها آسوده است. همۀ هدفها را تحت لوای یک هدف گرد آورده است و فقط به خاطر آن تلاش میکند، و به سوی آن میشتابد، و آن عبارت از «خشنودی خدای متعال» است، دیگر کاری به این ندارد که مردم از او خشنود باشند یا بر او خشم گیرند. شعار انسان با ایمان چنین است که شاعر گوید:
فليتك تحلو والحياة مريرة
وليتك ترضى والأنام غضاب
وليت الذي بيني وبينك عامر
بيني وبين العالمين خراب
إذا صح منك الود فلكل هين
وكل الذي فوق التراب التراب
«ای کاش تو شیرین میشدی، زندگی گو تلخ باش!
ای کاش تو خشنود میشدی، همگان گو خشمگین باشند!
و ای کاش بنای ارتباط من و تو معمور باشد،
بنای ارتباط من و جهانیان گو ویران باش!
اگر دوستی تو پابرجا باشد، همه چیز قابل تحمل است،
و همه کس و همه چیز که بر پهنۀ خاکاند، خاکاند!»
انسان با ایمان همۀ فکر و اندیشهاش را متوجه یک مقصد میکند که آن عبارت است از سلوک طریق «رضای خدای متعال»، و در هر نماز، به تکرار از الله میخواهد که او را به این ﴿صِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾[الفاتحة: ۶]. هدایت کند و توفیق راهپیمایی در آن را به او عنایت فرماید:
﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ﴾[الأنعام: ۱۵۳].
«و آن که این راه مستقیم من است، در آن گام زنید و به راههای دیگر نروید که شما را از جادۀ اصلی که به خدا منتهی میگردد دور سازد».
این دو انسان چقدر با یکدیگر تفاوت دارند! یکی هم مقصد را شناخته، و هم راه را یافته و آسوده و سبکبار در راه است، و آن دیگری، گمراه است، و افتان و خیزان، چون کوران، بیهدف و بیبرنامه، نمیداند که راه از کدام طرف است، و مقصد در کدام سوی؟
﴿أَفَمَن يَمۡشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجۡهِهِۦٓ أَهۡدَىٰٓ أَمَّن يَمۡشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٢٢﴾[الملك: ۲۲].
«آیا آن که افتاده بر روی و صورتش میپیماید، راه یافتهتر است یا آن که استوار و راست بر صراط مستقیم گام میزند؟».
انسان با ایمان برای رسیدن به چنین مرحلهای همۀ سختیها را آسان مییابد، و همۀ نیشها را نوش جان میکند، و هر قربانی و فداکاری را روا میدارد، و با خنشود و شادمانی از آنها استقبال میکند.
خبیب ابن زیدس را نمینگرید که مشرکان بر دارش آویختهاند، و اطرافش را گرفتهاند، و به او دشنام میدهند و شماتت میکنند. میپندارند که اعصاب وی درهم میریزد، و پریشان میشود. اما او از روی یقین به آنان نگاه مسخرهآمیزی میافکند و میگوید:
ولست أبالي حين أقتل مسلما
على أيّ جنب كان في الله مصرعي
وذلك في ذات الإله، وإن يشأ
يبارك على أوصال شلو ممزّع
«وقتی که مسلمان کشته میشوم، چه باک دارم که در راه خدا به کدام پهلو درمیافتم، من قربانی خدا میشوم، و او خود اگر بخواهد، رحمت و برکتش را بر پیکر قطعه قطعه شدۀ من شامل خواهد گردانید».
یا آنمرد بزرگوار صحابی یا تابعی را نمینگرید که چگونه خود را دستخوش امواج دریای نبرد میگرداند، و از رعد و برق مرگ نمیهراسد و میگوید:
﴿وَعَجِلۡتُ إِلَيۡكَ رَبِّ لِتَرۡضَىٰ ٨٤﴾[طه: ۸۴].
«و به سوی تو شتافتم پروردگار من، تا تو خشنود گردی».
یا سخن آن یکی را نمیشنوید که وقتی نیزه در سینهاش فرو رفته و تا پشتش رسیده، فقط همین را میگوید که «سوگند به پروردگار کعبه، رستگار شدم».
در جنگ احزاب که مسلمانان سخت گرفتار آمده بودند، و در میان هجوم دشمنان که از بالا و پائین به سوی آنان میآمدند، محاصره شده بودند، چشمانشان جایی را نمیدید، و دلها به گلوگاهها رسیده بود، و مردم به خدا گمانها روا میداشتند، و منافقان نقاب از چهره برفکنده بودند، و میگفتند: «هذا ما وعدنا الله ورسوله»وعدههای خدا و رسول او جز برای فریب ما نبوده است.
چه چیز به این مجاهدان آرامش بخشید؟ و آنان را در میان شعلههای کارزار آسوده نگهداشت؟ و در کام مرگ از آن چنان آرامشی برخوردار ساخت؟ جز «ایمان» چیز دیگری نیست. فرموده خدا راست و درست است که میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٤﴾[الفتح: ۴].
«اوست که آرامش را در دلهای مؤمنان فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند، و لشکریان آسمانها و زمین از آنِ خداست، و خدا علیم و حکیم است».
﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَنۡ أَنَابَ ٢٧ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ ٢٨﴾[الرعد: ۲۷-۲۸].
«بگو: خدا هرکه را خواهد گمراه گرداند، و آنان را که به سوی او بازگردند هدایت میفرماید * آن کسانی که ایمان آوردهاند و دلهایشان با یاد خدا آرام میگیرد، جز این نیست که دلها آرام گیرد به یاد خدای».
انسان با ایمان مصقد را شناخته است، و یکسره به آن دل بسته است و راه را شناخته است و آسوده خاطر در آن پای نهاده است. همان راهی که راه برخورداران از خوان نعمت الهی یعنی پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان است. همان صراط مستقیمی که محمد جبه سوی آن هدایت میفرماید:
﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ ٱلَّذِي لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ﴾[الشوری: ۵۲-۵۳].
«و توبه صراطی مستقیم رهنمون میگردی * راه خدایی که از آنِ او است هرآنچه در آسمانها است و هرآنچه در زمین است».
در این صراط مستقیم، انسان با ایمان در اخلاق و رفتارش از اطمینان و آرامش کامل برخوردار است و هیچ پریشانی ندارد. ثابت قدم است و پیوسته جا به جا نمیشود. همه چیز برایش روشن است و تردیدی ندارد. مستقیم است و کج و معوج نیست. ساده است و از تکلف بدور. تناقض راه و روشهای گوناگون او را سرگردان نمیگرداند، و برخورد تمایلات مختلف او را عذاب نمیدهد، و پیکار درون وجودش شخصیت او را خرد نمیسازد که بکنم یا نکنم؟ اصول و ضوابطی مشخص دارد و معیارهای ثابتی دارد که در هر کار و در هرکرداری از آنها الهام میگیرد و برایش چراغ میزند. اگر راه را برایش باز کردند، قدم میگذارد و اگر چراغ قرمز بر سر راه خویش دید، خطر را درمییابد و خودداری میکند. او را بس که راهنمایش کتاب خدا و معلمش رسول خدا جباشد.
﴿قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ ١٥ يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٦﴾[المائدة: ۱۵-۱۶].
«به راستی که از سوی خدا برای شما نور و کتاب مبین آمده است * که خدا با آن نور و کتاب مبین کسانی را که در پی خشنودی او باشند، به راههای سلامت و سعادت رهنمون میگردد، و آنان را با اذن خود از تاریکیها به روشنایی میبَرَد، و به صراطی مستقیم هدایت میفرماید».
علاوه بر این، انسان با ایمان وجدانی بیدار و دلی روشن دارد که در موارد ابهام از وجدان بیدار و دل آگاهش استفتا میکند، و مشکلاتی را با مراجعه به دل آگاه و وجدان بیدارش حل میکند، انسان با ایمان مانند عقربۀ مغناطیسی است که همواره نیک میداند که به کدام سمت باید بایستد و به کدام سوی باید روی آورد.
«واستفت قلبك، وإن أفتاك الناس وأفتوك وأفتوك».
«و از دل خویش استفتا کن. هرچند که مردم برای تو فتواها صادر کنند و نظرها بدهند و پیشنهادها داشته باشند».
معیارهای اخلاقی انسان با ایمان واضح و ثابت است، و همۀ معیارهای پندار و کردار و گفتار او در خشنودی پروردگار و فرمانبرداری اوامر، و دوری از نواهی او خلاصه میشود. انسان با ایمان معتقد است که سعادت دنیا و آخرتش با این شیوۀ زندگی تأمین میگردد، و خیر او و خیر همۀ افراد بشر در همین است. انسان با ایمان بر سرحد و مرزهای خدایی از رفتن بازمیایستد و از حدود خداوندی خارج نمیشود، و در اجرای اوامر پروردگارش فرمانبردارانه شتاب میکند، هرچند که از دستدادن بهرۀ زودگذری را موجب شود، یا مقهورکردن شهوت سرکشی را ایجاب کند، یا مقاومت در برابر عاطفهای نیرومند یا غریزهای پرتوان یا عادتی جاافتاده را به همراه داشته باشد. این چنین است ایمان راستین و استوار و آنچه برشمردیم برخی از ثمرات آن است. داستان شگفتانگیزی از زندگانی یک پدر و پسر با ایمان (ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام) را باهم به مطالعه مینشینیم که نمونۀ درخشانی است از یقین تردیدناپذیر، و شتاب بازگشت ناپذیر، بدور از هرگونه سرگردانی یا واماندگی در اطاعت فرمان خدا.
پیرمردی سالخورده سالیان دراز مشتاقانه در انتظار داشتن فرزندی به سر برده و پیوسته از پروردگارش درخواست میکرده که به او فرزندی عنایت کند. خداوند در سنین پیری این فرزند را به او داده، و سروش آسمانی به او مژده داده است که خدا به او پسری بردبار خواهد داد. حالا پیرمرد به این پسر دل بسته و هرچه مهر و محبت داشته به پای او ریخته است. هرچه بزرگتر میشود محبت پدر هم نسبت به او افزایش مییابد. پسر به سن نوجوانی میرسد، و در دل پدر پیر نیز امیدها و آرزوها جوانه میزنند. اما حکمت الهی بنا دارد که این پدر و پسر را در بوتۀ یک آزمون دشوار و ناگوار بگذارد. پدر مأمور میشود که در پیشگاه خدا قربانی کند! قربانی هم پسر او است! باید با دست خودش پسرش را در قربانگاه سر ببرد، و همۀ عشق و امید و آرزویش را به همراه او قربانی کند! آیا پدر پیر در برابر چنین فرمانی از رفتار باز میایستد؟! یا حتی لحظهای میان ندای عاطفه و ندای ایمان متردد میگردد؟ یا درمیماند که به ندای وحی از بالای سرش گوش جان بسپارد، یا به ندای پدری که از درون قلبش برمیآید؟ آیا پسر در برابر اجرای فرمانی که به قیمت جانش تمام میشود هیچ تمردی نشان میدهد؟ و یا در روح پاک و روان تابناکش هیچ کارزار و نبردی در میان دو جبهۀ رویاروی عشق به زندگی و امتثال فرمان الهی روی میدهد؟
نه! هرگز!! یقین این پدر و پسر بسیفراتر و برتر از آن است که تمایلات درونی و عوامل تردیدآور در برابر آن عرض اندامی بکند. پدر پسر را به قربانگاه میبرد. پسر گردنش را زیر چاقوی پدر مینَهد!
این داستان سرگذشت ابراهیم خلیل الله÷و فرزندش اسماعیل ذبیح الله÷است.
بهترین و دلانگیزترین تصویر را از این دو روح با ایمان، و آرامش خیرهکنندۀ آندو در تاریکترین لحظات سختی و گرفتاری، و ثبات اخلاقی پدیدارشان، و صحنۀ قربانیشدن پسری صابر و فرخنده فال به دست پدری بزرگوار و نیکوخصال، قرآن مجید به دست داده است:
خدای متعال در براۀ ابراهیم و فرزندش اسماعیل چنین میفرماید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡيَ قَالَ يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ قَالَ يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٠٢ فَلَمَّآ أَسۡلَمَا وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِينِ ١٠٣ وَنَٰدَيۡنَٰهُ أَن يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآۚ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٠٥ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِينُ ١٠٦ وَفَدَيۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِيمٖ ١٠٧ وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ ١٠٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ١٠٩ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١١٠ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١١١﴾[الصافات: ۱۰۱-۱۱۱].
«بالآخره، به او مژدۀ پسری بردبار را دادیم * چون پسر همپای پدر گردید، پدر گفت: پسر جان، من در خواب میبینم که تو را قربانی میکنم. بنگر چه نظری داری؟ گفت: پدرجان! همان که تو را فرمان دادهاند بکن. مرا اگر خدا بخواهد، از شکیبایان خواهی یافت * تا آنگاه که هردو تسلیم فرمان خداوندی شدند و پدر پیشانی پسر را بر زمین نهاد * و ما ندایش دادیم که ای ابراهیم * رؤیایت را تحقق بخشیدی! ما این چنین نیکوکاران را پاداش دهیم * این آزمون بینظیر روشن است * و او را با قربانی بزرگ فدیه دادیم * و برای آیندگان از او برجای نهادیم * سلام بر ابراهیم * اینچنین نیکوکاران را پاداش دهیم * او یکی از بندگان با ایمان ما است».
ملاحظه میکنید، تمام راز داستان، و کلید رمز آن همه قربانی و ایثار در پایان داستان آمده است: او یکی از بندگان با ایمان ما است!
بندگی خدا و بس. ایمان به خدا و بس. «او یکی از بندگان با ایمان ما است!»
بندگی خدا یعنی، خود را از تبعیت هرکس و هرچیز به جز خدا خلاصیدادن. آنچنانکه انسان در برابر هیچ آفریدهای در زمین و آسمان کرنش نکند. وقتی چنین شد، حتی شیطان وسواس خناس هم دیگر را هی به کشور وجود این بندگان خدا ندارد.
﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ﴾[الإسراء: ۶۵].
«به راستی که بندگان من را، تو بر آنان سلطهای نداری».
بندگی خدا یعنی، سرسپردن به فرمان و ارادۀ خدای سبحان، با طیب خاطر و از صمیم قلب، بدون آن که کوچکترین دشواری و دودلی در کار باشد. زیرا انسان با ایمان باور دارد به این که تدبیر خدا برای او بهتر از تدبیر خودش برای خودش است، و خدای متعال از پدر و مادر به او مهربانتر است، و خدای سبحان بهتر میداند که چه چیز به کار او میآید و در رشد و تکامل و تعالی او مؤثر است.
مؤمن راستین آن کسی است که شرایط اینچنین بندگی را رعایت کند، و روی دل مشتاقانه به سوی خدای کند که آسمانها و زمین را پدید آورده است. و همۀ بتها را در خانۀ دلش بشکند و همۀ طاغوتها را از دور زندگیش خارج گرداند، و به ربوبیت و سرپرستی جز خدا رضایت ندهد، و جز خدا را به ولایت نپذیرد، و جز خدا را به فرمانروایی و داوری نشناسد. دیدگان بینایش راه را یافته و صراط مستقیم را در برابرش دریافته باشد. نه ابهامی و نه پیچیدگییی، نه کژییی و نه کاستییی.
﴿قُلۡ إِنَّنِي هَدَىٰنِي رَبِّيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ دِينٗا قِيَمٗا مِّلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۚ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٦١ قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣ قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ﴾
[الأنعام:۱۶۱-۱۶۴].
«بگو: به راستی که مرا پروردگارم به راهی راست هدایت نموده است * دینی استوار، آئین حنیف ابراهیم که از مشرکان نبود * بگو: نماز و نیایش مناسک من و زندگانی و مرگ من همه برای خدای پروردگار جهانیان است * که شریکی ندارد، و به این مرا فرمان دادهاند، و من نخستین مسلمانم * بگو: آیا جز خدا پروردگاری بطلبم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟.».
با این گرایش قاطع و دور از هرگونه ابهام، همۀ عقدههای روانی انسان با ایمان گشوده میشود و همه گرههای کلاف زندگیش باز میشود. راه را شناخته و با بینش تمام در آن گام میزند. هیچ تردیدی به دل راه نمیدهد، هیچ پریشانی و اضطرابی ندارد. راه زندگی شتافتن به سوی فرمان خداست، و تسلیم مطلق ارادۀ او شدن و یقین پیداکردن به این که خیر دنیا و آخرت در پیروی از فرمان خدا و رضایت دادن به سرپرستی مطلق او است.
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ﴾[الأحزاب: ۳۶].
«و نبوده است که مرد یا زن با ایمانی به هنگام تصمیم و ارادۀ خدا و رسولش سلیقۀ خودش را در سامان دادن کارهای خویش مطرح سازند».
﴿إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٥١﴾[النور: ۵۱].
«سخن مؤمنان به هنگامی که نزد خدا و رسول فرا خوانده شوند تا میان آنان داوری و حکم فرماید، جز این نیست که بگویند: شنیدیم و فرمان بردیم، و هم آنان رستگارانند».
آری، اینان رستگارانند: رستگارانند در آخرت با رسیدن به بهشت برین و خشنودی خدا که از همه چیز برتر و باارزشتر است. و رستگارانند در دنیا با نعمتهای که خدا به آنان ارزانی داشته است از قبیل آسایش روانی، و آرامش دل، و شرح صدر، و ... .