نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

- در بازرگانی و داد و ستد

- در بازرگانی و داد و ستد

امام غزالی از محمد بن مُنکدر روایت می‌کند که لباس‌هایی داشت، بعضی پنج‌درهمی و بعضی ده‌درهمی. در غیاب او غلامش لباسی را از پنج‌درهمی‌ها به یک عرب بیابانی به ده درهم فروخت. وقتی محمد بن مُنکدر بازگشت و از ماجرا باخبر شد، تمام روز در پیِ آن مرد بیابانی به جستجو پرداخت. تا بالآخره او را یافت. به او گفت: این غلام اشتباه کرده است و جنس پنج درهمی را به تو به ده درهم فروخته است! آن مرد بیابانی گفت: ای مرد! من به رضایت معامله کردم! گفت: هرچند که تو به رضایت معامله کرده باشی! ما چیزی را که برای خود نمی‌پسندیم برای دیگران هم نمی‌پسندیم! یکی از سه کار را بکن! یا یکی از آن لباس‌های ده‌درهمی را برگیر در برابر ده درهمت، یا این که ما به تو پنج درهم برمی‌گردانیم، یا این که لباس ما را پس می‌دهی و ده درهمت را بازپس می‌گیری! بالآخره پنج درهم به او پس داد و آن مرد بیابانی به راه خویش برفت.

سرگذشت دیگری را هم در همین رابطه، امام غزالی نقل می‌کند که یونس بن عبید حُلّه‌های گوناگون داشت یک نوع از حُلّه‌هایش هرکدام ۴۰۰ درهم قیمت‌شان بود. و نوع دیگر، ۲۰۰ درهم. برای نماز برفت و برادرزاده‌اش را در دکان گذاشت. یک مرد بیابانی آمد و از او حُلّۀ ۴۰۰ درهمی خواست. به او حُلّۀ ۲۰۰ درهمی داد. خوشش آمد و پسندید، و آن را به ۴۰۰ درهم خرید و به راه افتاد. یونس در راه او را بدید، و فهمید که حُلّه را از دکان او خریده است، به او گفت: حُلّه را به چند خریده‌ای؟ گفت: به ۴۰۰ درهم! گفت: بیشتر از ۲۰۰ درهم نمی‌ارزد برگرد و آن را پس بده! گفت: در ولایت ما این حُلّه ۵۰۰ درهم قیمت دارد. و من به این معامله راضی هستم! بالآخره، او را به دکان بازگردانید و ۲۰۰ درهم به او برگردانید، و برادرزاده‌اش را مؤاخذه کرد که آیا شرم نکردی؟ آیا از خدا نترسیدی؟ سود صد درصد می‌خواهی، و خیرخواهی نسبت به مسلمانان را رها می‌کنی؟! گفت: به خدا با کمال رضایت آن حله را خرید و رفت! گفت: چرا آنطور که دوست داری با خودت رفتار کنند با او رفتار نکردی؟!

بازرگانان معمولاً عشق به سود و درآمد، در حد حرص، و حتی گاهی در حد خیانت و ظلم و ستم، بر وجودشان غالب است، اما وقتی ایمان غلبه می‌کند، ثروت و دارائی در راه رسیدن به مقامات عالی معنوی و فضائل اخلاقی برتر، دیگر بهایی ندارد.

این نمونه‌ها اختصاصی به قرون نخستین اسلام و دوران زندگی سَلَف صالح ندارد. تا همین امروز و عصر حاضر هم در هر شهری از شهرهای اسلامی با کم و بیش اختلافی، همین آثار از ایمان مشاهده می‌شود. استاد ابوالحسن ندوی بعضی از این آثار ایمان و وجدان دینی را در یکی از مقالاتش آورده است، می‌گوید: یکی از افراد موثق که عمری طولانی کرده و دوران حکومت اشراف را در حجاز درک کرده بود، برای من تعریف کرد که بازرگانان مکه در آن روزگار به شکل عجیبی با همکاران‌شان مواسات داشتند و منافع آنان را در نظر می‌گرفتند و خالصانه نسبت به یکدیگر ایثار می‌کردند، او می‌گفت: بعضی از بازرگانان اگر وقت عصر، مشتری برایشان می‌آمد، و به اندازۀ مخارج روزانه و سود و درآمد معمولی روزانه که انتظار داشتند برایشان رسیده بود، و همسایگان‌شان اتفاقاً در آن روز فروش نداشته بودند، به آن مشتری با نهایت آرامی و خوشخویی می‌گفتند: به سراغ آن دکان که در همسایگی من است برو! همۀ چیزهایی را که ما داریم او هم دارد، و ما امروز شاهد بوده‌ایم که مشتریانش کم بوده‌اند. بنابراین، او سزاوارتر است به این که از او خریداری کنی!

محمد اسد نمساوی وقتی دربارۀ دمشق به عنوان یک شهر اسلامی عربی بزرگ سخن می‌گوید: برداشت‌های خودش را چنین توضیح می‌دهد:

«من یک نوع آرامش روحی و روانی در زندگی ساکنان دمشق دیدم. آرامش درونی مردم در شیوۀ رفتار کسبه و دکانداران با یکدیگر قابل رؤیت بود. بازرگانانی که در دکان‌های کوچک به کسب و کار مشغول بودند، علی الدوام رهگذران را برای خرید اجناس‌شان صدا می‌کردند. به نظر می‌رسید که ذره‌ای ترس و حسادت در وجودشان نیست. حتی دیده می‌شد که صاحب دکان، وقتی کاری داشت و می‌خواست مدتی از دکانش بیرون برود، دکان را به امید همسایه و رقیبش رها می‌کرد و می‌رفت بارها دیدم که یک مشتری در برابر دکانی که صاحبش نبود، می‌ایستاد و با خودش می‌گفت: منتظر بمانم تا صاحب این دکان بیاید یا به دکان مجاورش بروم. بازرگان همسایه، هر بار می‌آمد، و از مشتری می‌پرسید که چه می‌خواهد و جنس مورد نظر مشتری را به او می‌فروخت. البته نه از کالای دکان خودش، بلکه از کالای موجود در دکان رفیقش که در دکان نبود، و پول جنس فروخته شده را روی تشک او می‌گذاشت. کجا انسان در اروپا می‌تواند نمونه‌ای از چنین رفتاری را در کسب و تجارت ببیند؟!»