نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

آزادی شخصی و ره‌آوردهای آن

آزادی شخصی و ره‌آوردهای آن

اما «آزادی شخصی» که هواداران اندیشه‌های مادی و الحادی ادعا می‌کنند، آن را در پرتو «خلاصی یافتن» از دین و ایمان و اعتقاد به غیب و اخلاق ارتجاعی مذهبی به دست آورده‌اند؛ چیزی که ما می‌خواهیم دربارۀ آن بگوییم، اینست که اگر آزادی به معنای برخورداری بی‌حساب و کتاب از شهوات باشد و بیشرمانه به دنبال بهره‌برداری‌های جسمانی‌رفتن و از قید فضائل و اخلاق و ارزش‌های والای معنوی که پربهاترین میراث انسانیت در تاریخ طولانی زندگی بشر است، بیرون آمدن! این آزادی دیگر درآمدی نخواهد بود که به دنبال آن بدوند! یا غنیمتی نخواهد بود که برای دست‌یافتن به آن حرص بزنند. این یک خسارت سهمگین است که بر بشریت تحمیل شده است، و عقب‌نشینی نازیبای مفاهیم انسانی است که انسان با آن مفاهیم «انسان» شده است.

قید و بندهایی که دین بر انسان تحمیل می‌کند، نمی‌خواهد کسی را شکنجه کند یا محروم سازد. دین می‌خواهد انسان را از این زندگی حیوانی پست بیرون کند و به یک زندگی انسانی برتر و والاتر برکشد، تا بخش آسمانی انسان بر بخش زمینی‌اش پیروز گردد. روح نورانی‌اش بر پیرکۀ ظلمانی‌اش غلبه یابد. عقل و اراده‌اش بر شهوت حیوانی و درنده خویانه‌اش چیره گردد.

این پیروزی بر نفس، گذشته از ارزش ذاتی و اخلاقی که دارد، انسان را از لذتی عمیق‌تر و با دوام‌تر از لذت برخورداری‌های حسی و جسمانی که لذت آن‌ها چندلحظۀ کوتاه بیشتر دوام نمی‌یابد، و طولی نمی‌کشد که شرارۀ آن فرو می‌نشیند و خاکستر می‌گردد، برخوردار می‌کند.

بگذریم از این که قید و بندهای دینی مفهوم دیگری نیز دارند که زندگی اجتماعی بشر بدون آن سامان نمی‌پذیرد. زندگی هیچگاه خالی از قید و بند نیست.

برخورد منافع و همجواری انسان‌ها با یکدیگر، به هرحال، قید و بندهایی را به وجود می‌آورد. ممکن نیست که انسان بتواند آزاد و رها از هرگونه قید و بندی به سر ببرد، مگر آن که به فرض انسانی را، تصور کنیم که تنهای تنها در یک دشت وسیع مانند قهرمان داستان «حی بن یقظان» زندگی کند.

ما مشاهده می‌کنیم که اتومبیل‌ها موظف‌اند در سمت راست جاده راه بروند. و پای هر چراغ قرمز بایستند، و برحسب مقررات راهنمایی و رانندگی در جاهای معینی دور بزنند. این انتقام‌گرفتن از اتومبیل‌ها و صاحبان‌شان نیست. صرفاً یک سازماندهی است که جلوگیری از تصادف اتومبیل‌ها با یکدیگر و سوارها با پیاده‌ها آن را اقتضا کرده است. اگر فرض کنیم یک جاده‌ای باشد که همیشه از عابر پیاده یا اتومبیل دیگری خالی باشد، آن وقت یک راننده می‌تواند با اتومبیلش در چنان جاده‌ای هرجا و به هرگونه که بخواهد براند.

دین هم، به همین ترتیب، در آزادی فردی دخالت می‌کند. در بعضی موارد چراغ‌های قرمزی در برابر انسان روشن می‌کند، تا عبور و مرور انسان را تنظیم کند، و مسیر و حرکت او را در جادۀ زندگی به نظم درآورد. این کار برای پیشگیری از تصادف او با دیگر مردمان است و برای حمایت او از خطری که ممکن است به او برسد، یا در اثر بی‌قید و بندی او به دیگران برسد.

هر جامعه‌ای که خودش را از این قید و بندها خلاص کند، یا این مقررات را تحقیر کند، خودش را به مخاطره انداخته است، و به لبۀ پرتگاه نزدیک ساخته است، هرچند تا زمان نگذرد و تجربه‌هایی شکل نگیرد، خطرهایی که در پیش هستند خود را نشان نمی‌دهند، و آثار هولناک بی‌قید و بندی آشکار نمی‌گردد.

برای ما همین بس که در روزنامه‌ها چنین اخباری را بخوانیم:

الف. جمعیت بریتانیایی درمان انحرافات جنسی، در گزارش روزنامه‌اش آورده است: یک میلیون مرد در بریتانیا، و شاید هم بیشتر، مبتلا به انحراف جنسی هستند (الأهرام، قاهره، ۷ / ۵ / ۱۹۶۵).

ب. ۷۲ میلیون امریکایی، الکلی هستند و ۲۰ میلیون از این تعداد که به نحوی کارمند دولت هستند خسارتی بالغ بر دو بلیون دلار را به دولت آمریکا تحمیل می‌کنند که علت آن عدم حضور در محل کارشان است. (الأهرام، قاهره، ۳ / ۵ / ۱۹۶۵).

ج. زنان سوئدی دست به یک تظاهرات عمومی که همۀ نواحی سوئد را در بر می‌گرفت، زدند، تا رهبران سوئد را متقاعد کنند که باید آزادی‌های جنسی در سوئد برقرار گردد. در این تظاهرات بیش از ۱۰۰۰۰۰ زن شرکت کرده بودند (اخبار الیوم، قاهره، ۲۴ / ۴ / ۱۹۶۵).

د. افزایش جرم و جنایت در ایالات متحدۀ آمریکا لکۀ ننگ و مُهر ذلتی است بر پیشانی این کشور. دفاتر پلیس آکنده از شرح حوادث سرقت از اماکن تجاری به هنگام خرید، جیب بری و زدن کیف خانم‌ها است. و سالن‌های دادگاه‌ها از فراوانی موارد تصرف عدوانی و کشتار و خونریزی، به لجن نشسته است.

خلاصه این که با هر معیار و از هر زاویه‌ای که بنگریم، آمارها هولناک‌اند، و آثار این جرم و جنایت‌ها در زندگی امریکاییان در سطوح اجتماعی مشهود است. از هر شش نوجوان، یک نفر به خاطر ارتکاب جرم روانۀ دادگاه می‌شود، و این به جز جرائم رانندگی است که نوجوانان مرتکب می‌شوند و مربوط به قبل از سن هجده‌سالگی است!!

در بسیاری از مناطق مسکونی آباد و پر از سکنه، بیش از نیمی از ساکنان منطقه، از غروب خورشید به بعد، از خانه بیرون نمی‌آیند؛ زیرا می‌ترسند که در اثنای رفت و آمد پیاده یا عبور و مرور با اتومبیل شان مورد تجاوز قرار گیرند.

یک سوم از سکنه وقتی که یک چهرۀ ناآشنا را در محلۀ خود می‌بینند، می‌خواهند از ترس قالب تهی کنند!!

یک پنجم از سکنه به قدری دچار ترس و پریشانی شده‌اند که کوچ‌کردن و گریختن را ترجیح می‌دهند، ولی نمی‌دانند کجا می‌توانند امنیت پیدا کنند.

همه ساله به شیوۀ فوق العاده‌ای، نسبت کسانی که برای حمل و نگهداری سلاح‌های گرم و تفنگ در خانه‌ها و اتومبیل‌هایشان جواز می‌گیرند، بالا می‌رود. سگ‌های نگهبان عظیم الجثه و درنده، وجودشان در خانه‌ها، درست مانند نگهداری گربه و خرگوش و امثال آن، عادی شده است.

بالاتر از همۀ این‌ها، روز بروز این احساس در وجود مردم نیرومندتر می‌گردد که دولت در همۀ سطوح ایالتی و ولایتی‌اش، نمی‌تواند یا نمی‌خواهد، از شهروندان عادی حمایت کند، یا هرگز هم نخواهد کرد!! حتی اگر به بهترین شکل، وضعیت را تصور کنیم محال می‌نماید، و حقیقت به شدت هولناک است!!

این آرماهایی است که کمیتۀ ریاست جمهوری جانسون که به منظور مبارزه با تبهکاری تشکیل شده بود، پس از هجده ماه تحقیقات پیگیر و مصاحبه‌های متعدد، و دیدارهای فراوان از دادگاه‌ها و زندان‌ها و مراکز پلیس، به دست آورد. کمیتۀ مذکور به سادگی یادآور گردید که سرگذشت تبهکاری در ایالات متحده قابل توصیف و گزارش نیست!! زیرا این آمارها تنها جرم‌هایی را در بر گرفته‌اند که به طور علنی صورت گرفته‌اند، و جنایت‌های اساسی‌تر همواره به طور غیر علنی و پشت درهای بسته و پرده‌های صخیم، سری صورت می‌پذیرند که احدی نمی‌تواند رموز آن را کشف کند.

ملاحظاتی جانبی گزارش کمیتۀ مذکور که در ۳۰۰ صفحه تهیه شده بود، سخت ترسناک بود، وضعیت را بسیار تاریک و سیاه نشان می‌داد، تا حدی که کم مانده بود جامعۀ «جانسونی» که ریاست جمهوری آن زمان در آمریکا رؤیای آن را در سر می‌پرورانید، از هم فرو پاشد.

نسبت ارتکاب جرم سال به سال، به طور سرانه، بالا می‌رود. در سال ۱۹۶۶ در کنار نام سه ملیون نفر از ساکنان آمریکا یک سرقت بزرگ ثبت شده بود، یعنی از هر هفتاد نفر شهروند آمریکایی یک نفر «دزد سابقه‌دار» است.

در نظر یک شهروند عادی آمریکا، در شروع یک راه حل منحصر به فرد باید این کارها صورت بگیرد:

۱- همۀ شهرهای بزرگ باید ریشه‌کن شوند، زیرا یک ششم آدم‌کشان و یک سوم دزدان و جیب برآن آمریکا را در خود جای داده‌اند.

۲- مراقبت و جداسازی و منع آمیزش و معاشرت نوجوانان دختر و پسر، زیرا نوجوانان بزرگ‌ترین مجموعۀ ولگرد جامعه هستند که هیچ قید و بند اخلاقی و رفتاری ندارند.

۳- همۀ اتومبیل‌ها را باید از میان برد. زیرا میانگین سرقت اتومبیل در سال بیش از نیم میلیون دستگاه است.

۴- جلوگیری از اجرای پروژه‌های بزرگ تجاری و مالی، زیرا با اطلاع این مؤسسات یا بدون اطلاع آنان، این پروژه‌های عظیم مشوق نیرنگ‌های مالی هستند، و فرصت‌های درخشانی برای استثمارهای مالی به دست خدایان اختلاس و سرقت می‌دهند!! (الشهاب، لبنان، به نقل از مجلۀ «تایم» آمریکا، شمارۀ ۱۶، سال اول، ۱۵ / ۹ / ۱۹۶۷).