ایمان و محبت
«وَالذَّي نَفْسِي بِيَدِهِ لَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ حَتَّى تؤمنُوا وَلَنْ تَؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا»
(رواه مسلم)
«سوگند به آن که جان من در دستِ اوست، به بهشت هرگز درنخواهید آمد، تا آن که ایمان آورید، و ایمان نخواهید آورد تا آن که به یکدیگر محبت ورزید».
«حدیث نبوی»
عشق و محبت معنایی خاصتر از رضایت دارد و تأثیرش نیز ژرفتر است. گاهی انسان از چیزی یا شخصی راضی است و به آن یا به او رضایت میدهد، اما این رضامندی به دوستداشتن و علاقۀ قلبی پیداکردن به آن چیز یا به آن شخص نمیانجامد. محبتورزیدن وادی دیگری است غیر از وادی رضامندی.
عشق و محبت عبارتست از روح هستی، کیمیای دلها، و سند این امن و امان برای بنی نوع است. همانطور که قانون جاذبۀ عمومی نمیگذارد که زمین و ستارگان و افلاک به یکدیگر برخورد کنند و همدیگر را بیندازند یا بسوزند و از میان بروند، قانون محبت نیز زمام روابط انسانی را به دست میگیرد، تا مبادا با یکدیگر برخورد کنند و بسوزند یا خون میانشان ریخته شود. این همان محبت است که مردم دیروز و امروز ارزشش را شناختهاند و گفتهاند: اگر محبت حاکمیت مییافت، مردم نه به عدالت نیازی داشتند و نه به قانون.
قرنها پیش مولانا جلال الدین رومی (چنانکه ابوالحسن ندوی در کتاب رجال الفکر والدعوة فی الاسلام ص ۲۸۸ به بعد آورده) در این رابطه اشعاری سروده است.
«از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت لجن گلشن شود
بیمحبت روضه گلخن میشود
از محبت سنگ روغن میشود
بیمحبت موم آهن میشود
از محبت مرده زنده میشود
وز محبت شاه بنده میشود»
«جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خَرّ موسی صَعِقا»
«ملک دنیا تن پرستان را حلال
ما غلام ملک عشق بیزوال»
شاد باش ای عشق خوشسودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما»
در عصر حاضر استاد محمد زکی عبدالقادر ادیب و روزنامه نگار مصری در یکی از یادداشتهای روزانهاش در روزنامۀ «الأخبار» قاهره که در زمینۀ روانشناسی است، نوشته است:
«از دور پرتوی نورانی در میان دریا به چشم خورد که گویی ستارۀ راهنمایی بود. آرزو کردم که ای کاش برای زندگی آیندهام چنین ستارهای را میداشتم... کدامیک از ماست که آرزو نداشته باشد که در زندگی آیندهاش یک ستارۀ راهنمایی نداشته باشد...؟ یک ستارۀ راهنما برای روزهای باقیماندۀ زندگی... خوب. آن ستاره چه باشد؟
فلسفه... به ما چه میدهد به جز یک منطق خشک؟
حذر... به ما چه میدهد به جز یک ترس دائمی؟
کار و عمل... به ما چه میدهد به جز عرقی که از سر و رویمان بریزد و کینۀ این و آن را در دلمان بکارد؟
مال و ثروت... به ما چه میدهد به جز ترس و وحشت و عرقریختن و کینهتوزی؟
محبت و دوستداشتن... تنها گوهری است که به ما امنیت و آرامش و سلامتی و صلح و صفا میدهد.
همه چیز را دوست داریم... همۀ انسانها را... حتی مصیبتها را همانطور که نعمتها و برخورداریها را، مصیبتها در ما نیروی مقاومت را بیدار میکنند و جانمان را به هیجان میآورند و برای پرش آماده میکنند... و نعمتها و برخورداریها نسیمهای لطیفی هستند که گرمای صحنه را تعدیل میکنند. همۀ هستی را دوست داریم، آغازش را و انجامش را، مرگش را و زندگیاش را! آیا کسی میتواند چنین محبتی داشته باشد؟ اگر بتواند، یک فرشته است...»
ما این سؤال آخری ایشان را پاسخ میدهیم و میگوییم: آن کسی که میتواند چنین محبت همه جانبهای را در وجود خویش جای دهد یک گروه از بنی نوع انسان هستند؛ همان گروهی که دلهایشان به آب و هوای ایمان طراوت یافته است. ایمان به تنهایی سرچشمۀ محبت بیآلایش و جاودان است، و تنها انسان با ایمان است که میتواند همه چیز را و حتی مصیبتها را دوست بدارد. همۀ هستی را دوست بدارد، و آغازش را و انجامش را، مرگش را و زندگیاش را...