مقام و منزلت انسان
در مکتب اسلام در همان آغاز خلقت، مقام و منزلت انسان مشخص شده است. از همان وقتی که خدای متعال به فرشتگان فرمود: «من میخواهم در زمین خلیفه و جانشین بگذارم!» چنانکه پیش از این ذکر آن رفت انسان یک نوع بینظیر از مخلوقات خدا است. نه جماد است و نه گیاه و نه جانور و نه فرشته و نه شیطان. آفریدهای است برتر و مورد احترام و مسؤل. در این جهان چنانکه بعضی از بیدینان پنداشتهاند – تنها و سرگردان نیست. بلکه در پناه پروردگار است که او را به وجود آورده و زندگی او را برنامهریزی کرده است. خدایی که او را در نیکوترین خلقت و با آراستهترین قامت آفریده است، و به او قدرت بیان عنایت فرموده است، و گوش و چشم و مغز به او ارزانی داشته است. انسان برده و بنده و تحت سلطۀ هیچ چیز و هیچکس در این جهان نیست، جز این که او بندۀ خدای یکتا است.
این دیدگاه اسلام است. اما مادیگرایی هرگز چنین دیدگاهی نسبت به انسان ندارد که مخلوقی ارزشمند است که آفرینندهای باعظمت و قدرتمند او را به وجود آورده است. نه! از دیدگاه مادیگرایان و ماتریالیستها انسان یک گیاه خودروی شیطانی است که تنها از عدم به وجود آمده است، و تنها زندگی میکند، و تنها میمیرد، و با مردنش داستان زندگی او به کلی پایان میپذیرند. خلاصه انسان را گاهی حیوان دگرگون یافته و گاهی «حیوان اجتماعی» یا «حیوان پیشرفته» مینامند که به هرحال «حیوان» است... با این تفاوت که با استفاده از علوم تجربی توانسته است که طبیعت را مقهور خویش سازد و بر جهان ماده تسلط پیدا کند. این دانشهای تجربی باعث گردیدهاند که این «حیوان پیشرفته» خود را خدای روی زمین ببیند که هر کاری بخواهد میتواند بکند، و میتواند همه چیز و همه کس را تحت سلطۀ خود درآورد.
این دیدگاه مادی و ماتریالیستی نسبت به انسان، دو احساس کاملاً متفاوت برای انسان پدید آورده است: یکی، احساس پستی و پوچی، و این که انسان خود را حیوانی بیش نمیداند! دوم احساس غرور و خودبزرگبینی، احساسی که انسان را تا سرحد خدا دانستن خودش و از اعتبارانداختن خدای حقیقی جهان پیش میبرد.
انسان با چنین دیدگاهی چنان در عرصۀ جهان تاخت و تاز میکند که گویی خدا است و کارهایش بازخواست ندارد! چنانکه ژولیان هکسلی میاندیشد و در کتاب «انسان در دنیای جدید» ترجمۀ حسن خطاب، به زبان عربی، ص ۲۲۴ مینویسد: «انسان در دنیای جدید تبدیل شده است به خدای آفرینندۀ صاحب اختیار!!» اما وقتی که انسان در قرن اخیر از آن مستی غروری که به واسطۀ پیشرفت علمی و انقلاب صنعتی و شکوفایی مادی، شروع به بهوشآمدن کرد، بحران عجیبی در درون خویش احساس کرد! دریافت که «انسان» است و با حیوانات تفاوت دارد! چنانکه در نوشتههای اندیشمندانی که تمدن غرب و زندگی ماشینی دنیای جدید را به انتقاد گرفتهاند بازتاب آن را میبینیم، مانند آلکسیس کارل در کتاب انسان موجود ناشناخته، اسپنگلر در کتاب فروپاشی تمدن غرب و «توین بی» و «رینه جینو» و «کلن ویلسون» و دیگران.