نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

ایمان و اصلاح

ایمان و اصلاح

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡۗ[الرعد: ۱۱].

ترجمه: «خدا اوضاع و احوال هیچ ملتی را دگرگون نمی‌گرداند، تا آن که اوضاع و احوال خودشان را دگرگون سازند».

(قرآنکریم، رعد: ۱۱)

اصلاح جامعه و مردم گزاف نیست و بی‌ضابطه صورت نمی‌پذیرد.

ملت‌ها از رکود درنمی‌آیند و جنبش نمی‌کنند. از ناتوانی درنمی‌آیند و نیرومند نمی‌شوند، از سراشیبی رهایی نمی‌یابند و راه ترقی نمی‌پیمایند، مگر به دنبال یک تربیت اصیل راستین، و به عبارت دیگر، یک دگرگونی روانی و اخلاقی ریشه‌دار که رکود را به حرکت، خواب آلودگی را به بیداری، بی‌خبری را به آگاهی، سستی را به قاطعیت، بی‌بری را به تولید و مرگ را به زندگی مبدل گرداند. دگرگونی در جان روان و درون انسان شباهت بسیاری به انقلاب یا کودتا در جهان مادی دارد، این دگرگونی برخورد، اخلاق، تمایلات و عادات را تغییر می‌دهد. این دگرگون روانی، ناگزیر با هر جنبش و نهضت یا انقلاب سیاسی و اجتماعی همراه باشد، و بدون آن، نهضت یا انقلاب، مرکبی بر روی کاغذ یا سخنی میان تهی که در هوا از میان می‌رود، بیش نخواهد بود.

این یک سنت فراگیر و جهان شمول، از سنت‌های الهی در جهان آفرینش است که قرآنکریم آن را در یک عبادت مختصر و رسا توضیح داده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡۗ[الرعد: ۱۱].

«خدا اوضاع و احوال هیچ ملتی را دگرگون نمی‌گرداند، تا آن که اوضاع و احوال خودشان را دگرگون سازند».

اما، این تغییر موضوع ساده و آسانی نیست. بار سنگینی است که شانه‌ها زیر بار آن خم می‌شوند. انسان آفریده‌ای مرکب و پیچیده است، و بزرگ‌ترین مشکل، دگرگون‌کردن روانِ انسان یا دل یا طرز تفکر او است.

کار مدیریت و اجراء در رابطه با آب‌های یک رود بزرگ، یا تغییر مسیر آن، یا حفاری زمین یا بریدن کوه‌ها یا هرگونه تغییری در مظاهر آفرینش به مراتب ساده‌تر از تغییردادن روان آدمیان و دگرگون‌کردن دل‌ها و افکار مردمان است.

ساختن کارخانه‌ها و مدارس و سدها و انواع مؤسسات ساده است و آسان و توانستنی و شدنی است. اما کاری که به راستی دشوار است، ساختن انسان است... ساختن انسانی که بر خویشتن مسلط باشد و بر خواسته‌هایش فرمان براند. انسانی که با زندگی داد و ستد داشته باشد، و همانگونه که حقش را می‌طلبد، تکلیفش را نیز انجام بدهد. انسانی که حق را بشناسد و به آن ایمان داشته باشد و از آن دفاع کند. انسانی که خوبی‌ها و امتیازات را بشناسد و همانطور که خوبی‌ها را برای خودش می‌خواهد برای دیگران نیز بخواهد، و در راه اصلاح مفاسد اجتماعی فشارهای لازم را تحمل کند و در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر و جانفشانی و صرف مال و نثار دارایی‌ها در راه حق احساس مسؤولیت کند. ساختن چنین انسانی کار بسیار دشواری است و هرگز آسان نیست.

با این همه، ایمان – به تنهایی – آفرینندۀ همۀ این شگفتی‌ها است. ایمان است که انسان‌ها را آماده می‌سازد تا اصول صحیح زندگی انسانی را بپذیرد، هرچند در آن سوی پذیرش این اصول، وظایف و تکالیف فراوان برعهده‌اش گذاشته شود، و فداکاری‌های بسیار بطلبد، و دشواری‌های فراوان برایش به وجود بیاورد. ایمان یگانه عنصری است که جان و روان انسان را یکپارچه تغییر می‌دهد، و به گونۀ دیگری درمی‌آورد، و در قالب جدیدی می‌ریزد. هدف‌هایش را به کلی دگرگون می‌سازد، راه و روش‌هایش را کاملاً تغییر می‌دهد. آرمان‌ها و شیوه‌های زندگی‌اش را عوض می‌کند. حتی ذوق و سلیقۀ او و مقیاس‌ها و معیارهایش را نیز دستخوش تغییر می‌سازد. به طوری که اگر شما با یک شخص در هردو دوران، در دوران کفر و در دوران ایمان روابط نزدیک داشته باشید، خواهید دید که این انسان دوران ایمان، با آن انسان دوران کفر به کلی متفاوت است و این دو انسان در نام و نشان و مشخصات و قیافۀ ظاهری دیگر وجه اشتراکی ندارند.

همچنین، ایمان آن مراحل و شرایط سنی را که روانشناسان و کارشناسان و متخصصان علوم تربیتی تدارک کرده‌اند و آن را شرط پیروزی یک تلاش تربیتی دانسته‌اند قبول ندارد. کارشناسان مسائل تعلیم و تربیت سن معینی را به عنوان سنین عادت پذیری و تشکیل عادت‌های خوب و بد در شخصیت انسان مطرح می‌کنند که عبارت از همان دوران و سنین کودکی است که می‌خواهند بگویند، هنگامی که فرد ی با ویژگی‌های روحی و اخلاقی بخصوصی بزرگ شد، دیگر بعید خواهد بود که در آن ویژگی‌ها تغییر قابل ذکری پدید آید. هرکه با هر خلق و خوی و عادتی به سنین جوانی رسید با همان خصوصیات نیز به پیری می‌رسد، و هرکه با هر خلق و خوی و عادتی به سنین پیری رسید، با همان خصوصیات از دنیا می‌رود.

وينفع الأدب الأحداث في صغر
وليس ينفع عند الشيبة الأدب
إن الغصون إذا قومتها اعتدلت
ولن تلين إذا قومتها الخشب

«تعلیم و تربیت تنها در خردسالی و بر کودکان تأثیر دارد،

و چون به پیری رسند، دیگر تعلیم و تربیت سودی نبخشد».

«شاخه‌های درختان را تا وقتی تر و تازه‌اند، اگر راست گردانی، راست خواهند آمد، ولی چوب خشک هرگز نرم نخواهد شد اگر بخواهی آن را راست بگردانی».

اما، فقط یک چیز است که از این قوانین روانشناسان و کارشناسان تعلیم و تربیت سرباز می‌زند، و آن «ایمان» است. «دین» است. اگر ایمان در دلی جای گرفت، و در اعماق وجود کسی ریشه دوانید، جهتگیری او را در زندگی تغییر می‌دهد، و نگاهش را بر جهان آفرینش و زندگی انسانی‌اش دگرگون می‌سازد. راجع به چیزهایی که در اطراف خود می‌نگرد و پدیده‌هایی که با آن‌ها مواجه می‌گردد، و کردارهایی که از خود و دیگران مشاهده می‌کند، احکام دیگری صادر می‌کند و رفتارش را با خدا و خلق تعدیل می‌کند، و جوانی و میانسالی و پیری هیچکدام مانع این دگرگونی نمی‌شوند.

داستان جادوگران فرعون را که شنیده‌اید. خدا داستان‌شان را در قرآنکریم برای ما بیان کرده است:

﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعۡبَانٞ مُّبِينٞ ٣٢ وَنَزَعَ يَدَهُۥ فَإِذَا هِيَ بَيۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِينَ ٣٣ قَالَ لِلۡمَلَإِ حَوۡلَهُۥٓ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِيمٞ ٣٤ يُرِيدُ أَن يُخۡرِجَكُم مِّنۡ أَرۡضِكُم بِسِحۡرِهِۦ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ ٣٥ قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَٱبۡعَثۡ فِي ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِينَ ٣٦ يَأۡتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٖ ٣٧ فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِيقَٰتِ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ٣٨ وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ ٣٩ لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن كَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِينَ ٤٠ فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن كُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِينَ ٤١ قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّكُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٤٢ قَالَ لَهُم مُّوسَىٰٓ أَلۡقُواْ مَآ أَنتُم مُّلۡقُونَ ٤٣ فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِيَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٤٤ فَأَلۡقَىٰ مُوسَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلۡقَفُ مَا يَأۡفِكُونَ ٤٥ فَأُلۡقِيَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِينَ ٤٦ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٤٨ قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَكُمۡۖ إِنَّهُۥ لَكَبِيرُكُمُ ٱلَّذِي عَلَّمَكُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَرۡجُلَكُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ أَجۡمَعِينَ ٤٩ قَالُواْ لَا ضَيۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ٥٠ إِنَّا نَطۡمَعُ أَن يَغۡفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَٰيَٰنَآ أَن كُنَّآ أَوَّلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥١[الشعراء: ۳۲-۵۱].

«موسی عصایش را افکند و ناگهان اژدهایی بزرگ گردید * و دستش را از گریبان بدر آورد و تماشاکنندگان آن را درخشان و تابان دیدند * فرعون به اشراف مصر و اطرافیانش گفت که این مرد جادوگر دانایی است * می‌خواهد شما را از سرزمین‌تان با سحر و جادویش بیرون گرداند. شما چه می‌فرمایید؟ * گفتند: او و برادرش را بازداشت کن و جارچیان را در شهرها برانگیز * جادوگران دانا را از هر کران نزد تو آورند * جادوگران در موعد مقرر و معین گرد آمدند * به مردم گفته شد: آیا شما فراهم می‌آیید؟ * تا جادوگران را همراهی کنیم، اگر پیروز شدند * جادوگران چون آمدند، به فرعون گفتند: ما حتماً دستمزدی خواهیم داشت اگر ما پیروز شدیم؟ * گفت: آری، و شما در آن صورت از مقربان خواهید بود * موسی به جادوگران گفت: بیفکنید هرچه را که می‌خواهید بیفکنید * ریسمان‌ها و چوبدستی‌هایشان را افکندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند که ما حتماً پیروز خواهیم گردید * موسی نیز عصایش را افکند، و ناگهان دیدند که همۀ ساخته و پرداخته‌های جادوگران را می‌بلعد * جادوگران به سجده درافتادند * گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم * پروردگار موسی و هارون * فرعون گفت: ایمان آوردید پیش از آن که من اذن‌تان دهم * او همان بزرگِ جادوگران است که شما را جادو آموخته است. خواهید دانست * دست‌ها و پاهایتان را چپ و راست قطع خواهم کرد و همۀ شما را یکجا به دار خواهم آویخت * گفتند: باکی نیست! ما به سوی پروردگارمان بازگشته‌ایم * ما در طمعِ آن به سر می‌بریم که پروردگارمان کجروی‌هایمان را به خاطر آن که پیش قراول ایمان‌آورندگان به موسی بوده‌ایم، بیامرزد».

این تهدید فرعون در قرآنکریم به صورت دیگری نیز آمده است:

﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَكُمۡۖ إِنَّهُۥ لَكَبِيرُكُمُ ٱلَّذِي عَلَّمَكُمُ ٱلسِّحۡرَۖ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَرۡجُلَكُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ فِي جُذُوعِ ٱلنَّخۡلِ وَلَتَعۡلَمُنَّ أَيُّنَآ أَشَدُّ عَذَابٗا وَأَبۡقَىٰ ٧١ قَالُواْ لَن نُّؤۡثِرَكَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلَّذِي فَطَرَنَاۖ فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ إِنَّمَا تَقۡضِي هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَآ ٧٢ إِنَّآ ءَامَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغۡفِرَ لَنَا خَطَٰيَٰنَا وَمَآ أَكۡرَهۡتَنَا عَلَيۡهِ مِنَ ٱلسِّحۡرِۗ وَٱللَّهُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ٧٣[طه: ۷۱-۷۳].

«دست‌ها و پاهایتان را چپ و راست قطع خواهم کرد و در لابلای شاخه‌های درختان خرما به دارتان خواهم زد و خواهید فهمید که کدامیک از ما بیشتر و جانکاه‌تر شکنجه خواهد داد * گفتند: هرگز تو را بر دلایل روشنی که به ما رسیده -سوگند به آن که سرشت ما را آفریده است-، ترجیح نخواهیم داد. تو نیز هرچه فرمان خواهی بران! تو بر همین زندگی دنیا می‌توانی فرمان برانی * ما به پروردگارمان ایمان آورده‌ایم تا کجروی‌های ما را و این جادوگری‌هایی را که تو به آن‌ها وادارمان کردی، بیامرزد، و خدا بهتر و ماندگارتر است».

بنگرید! چگونه شخصیت‌هایشان دگرگون شده است؟ چگونه معیارهایشان تغییر کرده است؟! تمام همت‌شان مال و ثروت دنیا بود «ما حتماً دستمزدی خواهیم داشت؟» و تمام امید و آرزوهایشان به فرعون وابسته بود (به عزت فرعون سوگند که ما حتماً پیروز خواهیم گردید» این منطق پیش از ایمان‌شان بود... وقتی که شیرینی ایمان را چشیدند، در برابر آن تهدیدها و وعده و عیدها سخنان‌شان در نهایت سادگی و در مقام یقین چنین بود: «... هرگز تو را بر دلایل روشنی که به ما رسیده ترجیح نخواهیم نهاد».

تمام همت‌شان دنیا بود، اینک تمام همت‌شان آخرت شده است: «تا کجروی‌های ما را بیامرزد» و هم آنان که به عزت فرعون سوگند می‌خوردند، حال دیگر می‌گویند: «سوگند به آن که سرشت ما را آفریده است». جهتگیری و منش تغییر کرده است... منطق تغییر کرده است... رفتار تغییر کرده است... گفتار تغییر کرده است... اینان گویی گروه دیگری هستند، جز آنان که نخست بودند... و این نیست مگر ساخته و پرداخته ایمان.

در آن داستان کوتاهی نیز که در صحیح مسلم آمده است، برهان بزرگی است برای اثبات تأثیر به سزای ایمان. داستان چنین است که مردی به مهمانی حضرت رسول اکرم جدرآمد. فرمود تا شیر گوسفندی را بدوشند و شیر را نوشید فرمود تا گوسفند دیگری را دوشیدند و تمام شیرش را به او دادند. همه را نوشید. فرمود تا سومین و چهارمین گوسفند را نیز دوشیدند. تا بالاخره تمام شیر هفت گوسفند را دوشیدند و او همه را نوشید. آن مرد شب را در خانۀ رسول خدا جبه صبح رسانید، و دلش به اسلام گروید. بامداد روز بعد، مسلمان شد و ایمان خودش را به خدا و رسول علنی گردانید. به صحابه پیامبر اکرم جفرمود تا گوسفندی را دوشیدند و او تمام شیرش را نوشید. دومی را نیز فرمود تا دوشیدند، ولی آن دومی را نتوانست به طور کامل بنوشد. اینجا بود که حضرت رسول اکرم جآن سخن جاویدشان را فرمودند:

«إن المؤمن ليشرب في معي واحد والكافر ليشرب في سبعة أمعاء»

«انسان با ایمان با یک معده می‌نوشد و کافر با هفت معده».

در فاصلۀ یک شبانه روز، مرد از آن حرص و آزی که داشت و بر پرکردن شکمش آنچنان اصرار می‌ورزید، حال به مرد معتدلی تبدیل شده که عفت و قناعت می‌ورزد. کدامیک از اعضای او تغییر کرده است؟ ... قلبش تغییر کرده است. کافر بوده، و حال مؤمن شده است. با این ترتیب، آیا شما پدیده‌ای مؤثرتر از ایمان سراغ دارید؟

ایمان جدید، وی را به هدف و رسالتی که در جهان دارد و وظایف و تکالیفی که بر عهدۀ او است متوجه گردانید، و آنچنان این ایمان جدید در اعماق دل و جانش نفوذ کرد که دیگر از اندیشۀ شکمش رهایی یافت، و از پرخوری و پرنوشیدن کناره‌گیری می‌کند. تازه، این یک ماجرای فردی نیست یک ماجرای نادر نیست. مگر کسی می‌تواند تأثیرات ایمان را در امت عرب منکر شود یا فراموش کند؟

تاریخ‌نویسان غربی و غرب‌گرا، سخت دچار شگفتی شده‌اند و نتوانسته‌اند بفهمند کدام راز شگفت بود که این امت را از چوپانی گوسفندها به چوپانی ملت‌ها و فرمانروایی کشانید و این قبایل بدوی را به یک جامعۀ متمدن تبدیل کرد، و راه پیروزی بر خسرو ایران و قیصر روم را در برابرش هموار گردانید، و دروازۀ حاکمیت و نفوذ و سروری این ملت مسلمان را به سوی بخش عمدۀ دنیای قدیم گشود، آن هم تنها در خلال چند ده سال، نه در طول دها‌ها قرن!

البته اهل شناخت و معرفت نه جا می‌خورند و نه حیرت می‌کنند. راز این مطلب شناخته شده است. و علت این امر معلوم و معین است. بازگشت همۀ این‌ها به «اکسیر ایمان» است. ایمانی که محمد جدر جام جان یارانش ریخته است، و آنان را از حالی به حالی کرده است؛ از بت‌پرستی به توحید، و از جاهلیت به اسلام.

برای درک این تحول عظیم، یک مرد و یک زن بسیار معروف را هم در عهد جاهلیت و هم در عهد اسلامی مثال می‌زنیم:

مثال از مردان، عمر بن خطاب که آورده‌اند، در عصر جاهلیت چندان دچار انحراف عقلانی بود که از حلوا بتی ساخته بود. یک روز که گرسنه گردید آن بت حلوایی را خورد. و چندان دچار انحراف عاطفی بود که یکبار وقتی از کندن گودال فراغت حاصل کرد، دختر کوچکش را در حالی که غبار را از ریش وی می‌زدود زنده به گور کرد.

همین عمر بن خطاب از جاهلیت به اسلام می‌آید و آنچنان عقل آزاده‌ای پیدا می‌کند که درخت رضوان را که پیامبر اکرم جدر روز حدیبیه زیر آن درخت با اصحاب‌شان بیعت کرده بودند از جا قطع کرد تا مبادا در دوران‌های بعدی مورد تقدیس قرار گیرد! و در برابر حجرالاسود می‌ایستد و می‌گوید: آهای سنگ! من تو را می‌بوسم در حالی که می‌دانم تو قطعه سنگی بی‌سود و بی‌زیان هستی. و اگر نبود که دیدم رسول خدا جتو را می‌بوسید، هرگز تو را نمی‌بوسیدم!

باز، همین عمر فاروقس، از حیث رشد عاطفی و نرمیِ دل و خشیت الهی به جایی رسید که صفحات تاریخ را از نمونه‌های مهر و محبت فراگیرش که مسلمان و غیر مسلمان نمی‌شناخت، و انسان و حیوان را یکسان فرا می‌گرفت، آکنده گردانید، تا جایی که می‌گفت: اگر اَسترَی در شط فرات بلغزد و زمین بخورد، من خودم را در برابر خدا مسؤول می‌بینم... که چرا راه را برایش هموار نکردم؟!

این مثال از میان مردان، اما مثال از میان زنان:

خَنساء... زنی که برادرش صخر را در جاهلیت از دست داد و آفاق را از گریه و ناله و اشعار سوزناکش پر کرد و دیوانی از خود برجای نهاد که در شعر مرثیه و تعزیه در نوع خود بی‌نظیر است:

يُذكرني طلوع الشمسِ صخرا
وأذكره بكلِّ غروب شمس
ولولا كثرة الباكين حولي
على إخوانهم لقتلتُ نفسي

«طلوع خورشید مرا به یاد صخر می‌اندازد،

و هر بار به هنگام غروب خورشید به یاد او می‌افتم.

اگر نمی‌دیدم که در اطرافم بسیارند گریه‌کنندگانی که،

بر برادران‌شان می‌گریند، خودم را می‌کشتم».

اما، پس از آن که اسلام آورد، او را زنی دیگر می‌یابیم... مادری را می‌نگریم که جگرگوشه‌هایش را به جبهه تقدیم می‌دارد و روانۀ میدان مرگ می‌سازد، در کمال رضایت و اطمینان، و در حالی که رزمندگان را تشویق می‌کند، بلکه به دفاع در برابر دشمن می‌پردازد ... .

مورخان نوشته‌اند که خنساء در جنگ مسلمانان با پارسیان در قادسیه زیر پرچم سعد بن ابی وقاصس حضور داشت، و چهار پسرش همراه او بودند. در یکی از آن شب‌های سرنوشت‌ساز در کنار آنان نشسته بود و پندشان می‌داد و به مجاهدت و استقامت تشویق‌شان می‌کرد. از جمله سخنانش خطاب به فرزندانش این بود: «پسران عزیزم! شما داوطلبانه اسلام آوردید و از روی اختیار مهاجرت کردید. به آن که جز او خدایی نیست سوگند، شما فرزندان یک مرد هستید همانگونه که فرزندان یک زن هستید. به پدرتان خیانت نکرده، و دائی/ مامای‌‌تان را رسوا نکرده‌ام، و حسب شما آسیب ندیده، و نسب شما تغییر نکرده است. خودتان هم خوب می‌دانید که خداوند چه پاداش ارزنده‌ای برای مسلمانان در جنگ با کافران تدارک دیده است. این را نیز بدانید که سرای باقی بهتر و برتر از سرای فانی است، و خدای متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٢٠٠[آل‌عمران: ۲۰۰].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صبر پیشه کنید به اهواءتان و بر دشمنان‌تان با صبر غالب آیید و مرزها را با هوشیاری پاسداری کنید و خدای را در نظر بگیرید تا رستگار شوید».

بامدادان که به خواست خدا، به سلامت از جای برمی‌خیزید، با دیدگان باز هرچه زودتر، به سوی کارزار با دشمنان‌تان بشتابید، و اگر دیدید که جنگ آستین‌هایش را بالا زده است، شما نیز بر تنور جنگ تیمم کنید، و با سرکردۀ لشکریان دشمن درافتید، تا در سرای جاوید به غنمیت دست یابید...»

بامداد روز بعد، فرزندان او با دل‌های جوان و سربلند یکپارچه همت و غیرت، به میدان کارزار پیوستند. هرگاه یکی از آنان می‌خواست به سستی گراید، برادرانش سفارش مادر پیرشان را به یاد می‌انداختند. بار دیگر مانند شیر می‌غُرید، و مانند تیر می‌پرید، و مانند صاعقه برمی‌جهید، و چون قضای لایزال الهی بر سر دشمنان کردگار فرود می‌آمد. این چهار برادر همچنان جنگیدند تا یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند.

خبر مرگ هر چهار فرزند قهرمان را در یک روز به مادر دادند. نه دست بر گونه نواخت، و نه گریبان چاک ساخت، با ایمان صابرانه و صبر مؤمنان خبر را با آغوش باز استقبال کرد، و گفت: «سپاس خدای را که با کشته‌شدن‌شان مرا مشرف گردانید، و از پروردگارم امیدوارم که ما را در قرارگاه رحمتش فراهم آورد».

چه چیز بود که آن عمر قدیمی را دگرگون کرد و عمر جدید را ساخت؟

چه چیز بود که خنساء نوحه‌گر و گریان را به خنساء فداکار و ایثارگر تبدیل کرد؟

همان آفرینندۀ اعجازهای بزرگ همان ایمان!!