نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

احساس رضایت برای صاحب آن مصدر قوت و نیرو است

احساس رضایت برای صاحب آن مصدر قوت و نیرو است

پیش از آن که سخنمان را در باب رضایت و قناعت تمام کنیم. باید دو نتکۀ دیگر را هم روشن کنیم:

نخست این که قناعت به روزی کم و محدود مایۀ ضعف و ناتوانی انسان نیست، چنانکه بعضی کوته‌نظران پنداشته‌اند. هرگز! قناعت منبع نیرویی است برای کسانی که تابع اصولی هستند و رسالتی برای خود قائلند و در راه رسیدن به هدفی تلاش می‌کنند، و در این راه با انواع محرومیت‌ها و مصادره‌ها و فشارها مواجه می‌گردند. شما ملاحظه می‌کنید که چگونه این انسان‌های قناعت‌پیشه، با قامتی راست، و قدمی راسخ و عزمی استوار، برعلیه باطل و ظلم وارد میدان نبرد می‌شوند. علتش این است که می‌دانند اندکی خوراک هرچند که چرب و شیرین نباشد، و یکی دو تکه لباس هرچند زبر و خشن باشد، و کمترین وسائل زندگی برایشان بس است.

به کاخ‌های امیران، و گنجینه‌های پادشاهان و زیورآلات مترفین چنان می‌نگرند که انسانی در هواپیما سوار شده و از اوج فضای بیکران به روستاها و شهرها و مردم می‌نگرد. آن کاخ‌های سر به فلک کشیده را چون جعبه‌های کوچکی می‌بینند، و افراد بشر را مانند مورچگانی در سوراخ‌هایشان می‌نگرند. یکی از فیلسوفان مشرق زمین به یکی از شاگردانش گفت: با برنج و آب زندگی کن. بازویت را متکای خود گردان، تا تکامل روحی نصیب تو گردد. اما ثروتی که ابزارهای زشت و از راه‌های نامناسب گرد آید و شأن و شرفی که از راه‌های نامشروع به دست آید، مانند ابر گذرا است و آبادی و نشو و نمایی برای تو به دنبال نخواهد داشت.

از حضرت عیسی÷نقل شده است که فرمود: «لباس من پشم است، و غذای من جو، چراغ من ماه، و مرکب من دو پای من، و متکای من بازویم... شب در حالتی می‌خوابم که هیچ ندارم و صبح در حالی بیدار می‌شوم که در روی زمین توانگرتر از من وجود ندارد!!

انسانی که ایدئولوژی دارد و رسالتی برای خویش قائل است، هرگاه این قناعت در جانش جای گیرد، دیگر ترس و واهمه‌ای ندارد، و این اشعار امام شافعی/را زمزمه می‌کند:

أنا إن عشتُ لستُ أعدم قوتاً
وإذا متُّ لستُ أعدم قبرا
همتي همَّه الملوك ونفسي
نفس حر ترى المذلة كفرا
وإذا ما قنعت بالقوت عمري
فلما ذا أخاف زيداً وعمرا؟

«من اگر زنده بمانم بی‌قوت و غذا نمی‌مانم، جان آزاده‌ای است که خواری را کفر می‌داند!

من که سراسر عمر با قوت لایموتی قناعت کرده‌ام، چرا باید از زید و عمرو بترسم؟»

امام غزالی در کتاب امر به معروف و نهی از منکر در احیاء العلوم نقل می‌کند: پیرمردی بود در کوچه‌ها راه می‌رفت و هسته‌های خرما را از روی زمین جمع می‌کرد، «عود»ی را که خدمتکاری برای یکی از کنیزکان خواننده و نوازندۀ پادشاه وقت می‌برد، شکست. خبر به پادشاه رسید. از خشم آکنده شد و چشمانش قرمز شد، و فرستاد تا پیرمرد را بیاورند. فرستادۀ او رفت و به پیرمرد گفت: امیر تو را طلبیده است با من بیا. پیرمرد گفت: آری. گفت: بیا سوار شو. گفت: نه. پیاده به راه افتاد تا بر درِ کاخ ایستاد، پادشاه مجلسش را تغییر داد، و دستور داد پیرمرد را وارد کنند. پیرمرد کیسه‌ای را که هسته‌های خرما در آن بود در آستین داشت. خدمتکار گفت: این را از آستینت بیرون بیاور، و بر ایشان وارد شو. پیرمرد گفت: شام امشب من از همین هسته‌های خرما است. گفت: ما به تو شام می‌دهیم. گفت: من نیازی به شام تو ندارم. پادشاه به خدمتکار گفت: از او چه می‌خواهی؟ گفت: در آستینش مقداری هستۀ خرما است، به او می‌گویم آن را بیفکن و به مجلس وارد شو. پادشاه گفت: بگذار نیفکند. پیرمرد وارد شد و سلام کرد و نشست. پادشاه به او گفت: پیرمرد! چه چیز تو را واداشت به آن کاری که کردی؟ گفت: مگر چه کرده‌ام؟ او دید که شرم دارد بگوید: «عود» مرا شکسته‌ای؟ وقتی خیلی اصرار کرد، پیرمرد گفت: من از پدران و نیاکانت شنیده‌ام که این آیه را بر سر منبر می‌خواندند:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ[النحل: ۹۰].

«خدا به عدالت و احسان و دلجویی خویشاوندان امر می‌فرماید و از بدنامی و منکر و جفاکاری نهی می‌فرماید».

من هم منکری را دیدم و تغییرش دادم. پادشاه گفت: کار بسیار خوبی می‌کنی، هر جا منکری را مشاهده نمودی آن‌را تغییر بده!

راوی داستان می‌گوید: به خدا سوگند! غیر از این چیزی نگفت. وقتی بیرون رفت خلیفه یک کیسه که ده هزار درهم در آن بود به مردی داد و گفت: دنبال این پیرمرد برو، اگر دیدی می‌گوید: من به امیر چنین گفتم و او به من چنان گفت، به او چیزی مده، اما اگر دیدی با هیچکس سخنی نمی‌گوید کیسۀ پول را به او بده.

پیرمرد از کاخ بیرون رفت. در کوچه هستۀ خرمایی را دید که در زمین فرو رفته بود. شروع کرد با آن کلنجار برود و با هیچکس سخنی نگفت. آن مرد گفت: امیر به تو می‌گوید: این کیسۀ پول را برگیر. پیرمرد گفت: به پادشاه بگو: آن را از هرجا برداشته به جایش بازگرداند.

به روایت دیگری، این سخن را گفت و دوباره به سراغ آن هستۀ خرمایی که داشت آن را از زمین درمی‌آورد رفت و با خود می‌گفت:

أری الدنيا لمن هي في يديه
هموما كلما كثرت لديه
تهين المكرمين لها بصغر
وتكرم كل من هانت عليه
إذا استغنيت عن شيء فدعه
وخذ ما أنت محتاج إليه

«دنیا را برای کسانی که دنیا دارند، هم و غم انباشته‌ای بیش نمی‌بینم».

«هرکه دنیا را گرامی دارد، دنیا او را کوچ می‌شمارد و اهانت می‌کند، و هرکه دنیا در نظرش خوار باشد، دنیا او را گرامی می‌دارد. از هرچیز که به آن نیازی نداری دست بکش، و آنچه را به آن احتیاج داری برگیر».

به وسیله این انسان‌هایی که به برچیدن هسته‌های خرما از روی زمین قناعت می‌کنند، و زیرِ بار پذیرفتن آلاف و اُلوف از پادشاهان و ملوک نمی‌روند، کلمۀ حق پیروز می‌گردد، و آرمان‌ها و رسالت‌ها به ثمر می‌رسند و تحقق می‌یابند.