نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

اولاً، میدان دانش از میدان ایمان جدا است

اولاً، میدان دانش از میدان ایمان جدا است

دانش دارای محدودۀ ویژه و میدان مخصوص است که از آن درنمی‌گذرد. میدان دانش محدود به مادیات و محسوسات است که مشاهده و آزمایش در آن دخالت دارد، و از انسان فرمان می‌برد، و می‌توان آن را مورد آزمایش قرار داد، و نتایجی از آن به دست آورد. اما از دایرۀ محسوسات و مادیات که درگذریم، دیگر کار دانش نیست و از محدودۀ دانش بیرون است. از اینجا به بعد، دیگر کار فلسفه یا وحی است. اگر یکی از رجال دانش بگوید: من دلیل علمی برای وجود خدا یا راستگویی پیامبران یا وجود فرشتگان نیافته‌ام، به او می‌گوییم: از حد خود تجاوز کردی و به علمت خیانت کردی، چرا که آن را در جایی به کار گرفته‌ای که کار او نیست. آیا در لابراتوار خودت این را یافتی که خدا وجود ندارد؟!

البته دانش برای شناختن ماده روش درستی است، اما برای شناختن ماورای ماده اصلا شیوۀ درستی نیست. دانش می‌تواند بفهمد که اشیاء چگونه سیر می‌کنند، اما از سیردهندۀ کائنات چیزی نمی‌داند. همچنین از کسی که اشیاء را به حرکت درآورده و در این مسیرها سیر می‌دهد، چیزی نمی‌داند.

به گفتۀ صاحب کتاب «فیض الخاطر»، دانشمندان با روش‌های علمی خودشان به «چرخ» جهان به درستی روی آورده‌اند، و آن را مورد آزمایش و تجربه و امتحان قرار می‌دهند. اما به «موتور»ی که این «چرخ» جهان را به حرکت درمی‌آورد، راه نیافته‌اند، و با تکیه بر دانش، به تنهایی، دانش متکی بر مشاهده و آزمایش، نمی‌توانند دست روی «موتور» بگذارند. زیرا آن موتور دیدنی نیست و با حواس انسان درک نمی‌شود، و داخل کارخانه نمی‌شود، و در لوله‌های آزمایش ریخته نمی‌شود.

دوردست‌ترین منطقه‌ای که دانش می‌تواند فتح کند، همین است که نیمی از حقیقت را بفهمد که عبارت از «ظاهر» جهان است و پاسخ به «چگونه»، اما نیمۀ دیگر که مهمتر است و عبارت از «باطن» جهان است و پاسخ‌دادن به «چیست؟» نه «چگونه است؟»، دانش در این مرحله سخت درمانده است و ناتوان، و نمی‌تواند حتی یک حرف بر زبان بیاورد.

کسی که تنها به دانش ایمان آورده است و بس، و ماورای دانش بشری، همه چیز را انکار می‌کند. کسی که به قوانین علمی ایمان آورده است، و فراتر از آن را به رسمیت نمی‌شناسد، سخنش قابل اعتنا نیست که بگوید: من می‌توانم جهان را از «الف» تا «ی» تفسیر کنم. زیرا تفسیری که می‌تواند ارائه دهد یا تفسیر ماشین است، بدون تفسیر موتور آن، و یا تغییر تحولات و تغییرات هستی است، بدون تفسیر چگونگی پدیدآمدنِ آغازینِ آن. و این نوع تفسیرکردن و پاسخ‌دادن، یاوه‌ای بیش نیست. یا به بهترین تعبیر، مانند سخن کودکی است که می‌گوید: نمی‌دانم، چرا که می‌خواهد بداند.

انکارکردن و به رسمیت‌نشناختن علت نخستینِ جهان و عقل تدبیرکنندۀ جهان، بار سنگینی را بر دوش ما می‌گذارد که توان حمل آن را نداریم.

«دانشمندان در حقیقت بر شگفتی‌های ما را می‌افزایند و حل نمی‌کنند. مگر این کیهان شناس بادانش و دقت و محاسبات و رصدخانه و تجهیزاتش، چه کرده است؟ معلوم کرده است که میلیون‌ها ستاره در آسمان با نیروی گریز از مرکز در جای خود ایستاده‌اند، یا در مدار خودشان سیر می‌کنند. نیروی جاذبۀ جهان توازن این ستارگان را حفظ می‌کند، و از برخورد آن‌ها با یکدیگر ممانعت می‌کند. توانسته‌اند جِرم خورشید و ستارگان را اندازه‌گیری کنند. حجم خورشید و ستارگان، سرعت‌شان و فاصلۀ آن‌ها تا زمین را بازگفته‌اند، و بر شگفت‌زدگی ما در برابر عظمت جهان آفرینش افزوده‌اند. اما نیروی جاذبه چیست؟ چگونه پدید آمده است؟ این‌ها سؤالاتی هستند که دانشمند کیهان‌شناس از پاسخ‌دادن به آن‌ها شانه‌خالی می‌کند، زیرا از حل آن‌ها عاجز است. دانش زمین‌شناسی با خواندن خطوط صخره‌های زمین روشن کرده است که چند میلیون سال از عمر زمین گذشته است تا سرد شده است. چند هزار سال دوران یخ‌بندان زمین طول کشیده است و چگونه آب بیشتر سطح زمین را فرا گرفته است، و چگونه خشکی پدیدار شده است. علت به وجودآمدن آتشفشان و زلزله‌ها چیست؟ همچنین دانشمندان جانورشناس دربارۀ زندگی جانوران و دانشمندان روانشناس دربارۀ روان انسان، مگر بیش از رویه و ظاهر، چیزی را تفسیر کرده‌اند؟ و آیا جز بر شگفتی‌های ما چیزی افزوده‌اند؟ از همۀ این دانشمندان، آن سؤال ژرفی را که خرد انسان پیوسته به دنبال پاسخ آن است، سؤال کنید؛ مؤلف این کتاب آکنده از شگفتی‌ها و عجایب که بعضی از آن‌ها را شرح کرده‌اید و از شرح و تفسیر بیشتر آن شگفتی‌ها درمانده‌اید، کیست؟ آیا تألیف بدون مؤلفی است؟ نظام بدون نظم‌دهنده‌ای است؟ ابتکار بدون مبتکری است؟ چه کسی هستی را در این جهان پدید آورده است و در رگ و پیِ این جهان دوانیده است؟ مغز متفکر تدبیرکنندۀ امور این جهان چیست یا کیست؟

«توضیح‌دادن راجع به نشو و نما و تحولات جهان نمی‌تواند تفسیرکنندۀ مُبدع و مبتکر آفرینش باشد. همۀ این‌ها می‌توانند وحدت و یکپارچگی جهان و یگانگی مبدأ آفریشن را تفسیر کنند. هرچه بیشتر اسرار جهان کشف شوند، و وحدت جهان آشکارتر گردد، و یکی‌بودن نظام جهان و یکنواخت بودن تدبیر امور جهان معلوم شود، بر شگفت‌زدگی انسان می‌افزاید، و بر آن سؤال قبلی که مطرح کردیم بیشتر اصرار می‌ورزد، و پس از کشف اسرار جهان و دریافتن ناتوانی و درماندگی دانش بشر در شرح و تحلیل رازهای جهان آفرینش، دیگر قانع نخواهد شد، مگر به این که از اعماق جانش این فریاد برآید که «او» خدا، پروردگار جهانیان است» (فیض الخاطر، ج ۴، صفحات ۱۶۰ – ۱۶۱).