انسان با ایمان به آنچه الله برایش مقدر کرده خشنود و راضی است
انسان با ایمان همانطور که همه وقت و در هرحال نسبت به نعمتهای خدا احساس امتنان میکند، وقتی ناراحتیها و گرفتاریها به سراغ او میآیند و زلزلههای زندگی او را از جای تکان میدهد، بازهم این احساس امتنان و سپاسگزاری را از دست نمیدهد. او به هرچه خدا برایش مقدر گردانیده باشد، و فرمان رانده باشد، رضایت داده است. زیرا ایمان دارد به این که خدای متعال هیچ کاری را بیهوده انجام نمیدهد و در هیچ موردی از قضا و قدرش دشواری و سختی برای بندگانش نمیخواهد، و خدای سبحان نسبت به بندگانش از مادر نسبت به فرزند مهربانتر است، و خیر در متن همان چیزهایی که ما آنها را مصیبت و بدی میشناسیم و به طبیعت بشری از آنها خوشمان نمیآید درهم پیچیده است.
﴿فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا ١٩﴾[النساء: ۱۹].
«پس چه بسا که چیزی را بد میپندارید و خدا در آن خیر بسیار قرار داده باشد».
بسیاری از مردم مغرب زمین که با مسلمانان نشست و برخاست و آمیزش داشتهاند تأثیر این جنبۀ اعتقادی، یعنی رضا به قضای الهی را در روحیۀ انسان مسلمان دریافتهاند و دیدهاند که چگونه انسان مسلمان با دشواریها و رنجها و مصیبتهای زندگی با روحهیای شکستناپذیر و دلی رنجش ناپذیر مواجه میگردد. از جمله مطالبی است که ف.س. بودلی تحت عنوان «من در بهشت خدا زندگی کردهام» نوشته است:
«در سال ۱۹۱۸ م. به جهانی که در طول زندگی شناخته بودم پشت کردم. و به آفریقای شمال غربی عزیمت کردم و بین اعراب صحرای آفریقا زندگی کردم و مدت هفت سال در آنجا به سر بردم. در طول این هفت سال زبان بیابان نشینان را آموختم. دیگر لباس آنان را به تن میکردم و غذای آنان را میخوردم، و همۀ امور زندگی سر و وضع آنان را به خودم گرفته بودم و یکی از آنان شده بودم. گوسفندانی داشتم. مانند آنان در چادر میخوابیدم، و در مطالعات اسلامی آنچنان به تحقیق پرداختم که توانستم کتابی دربارۀ محمد جتحت عنوان «الرسول» بنویسم. و آن سالهایی که با این بیاباننشینان کوچنشین زندگی کردم بهترین سالهای زندگی من بودند و از همه وقت بیشتر از سلامت و آرامش و رضایت از زندگی به سر بردم.
از این عربهای صحرانشین چیرهشدن بر نگرانیها و اضطرابات را آموختم. اینان به عنوان مسلمان به قضا و قدر ایمان داشتند، و این ایمان به آنان زیستن در امن و امان را به ارمغان داده بود، و میتوانستند زندگی را سهل و آسان بگیرند. در هیچ موردی خودشان را در چنگال اندوه و نگرانی اسیر نمیکردند، ایمان داشتند به این که هرچه مقدر است میشود، و به هیچیک از آنان نمیرسد، مگر آنچه خدا برای او نوشته است، البته معنای این شیوه زندگی آن نبود که در زندگی سهل انگار باشند، یا در برابر پیشآمدها دست بسته بایستند. هرگز! بگذارید مثالی بزنم تا منظورم روشن شود: یک روز طوفان شدیدی درگرفت، ریگهای صحرا را بلند کرد، و از روی دریای مدیترانه گذشت و آن ریگها را به دره رون در فرانسه ریخت. آن باد تند بسیار داغ بود. به قدری داغ که من احساس میکردم از فرط گرمی هوا موهای سرم از ریشه کنده میشوند. در اثر گرمازدگی حالم دگرگون شده بود و احساس میکردم که دارم دیوانه میشوم، اما اعراب اصلاً گله و شکایتی نمیکردند. فقط شانههایشان را تکان میدادند و میگفتند: قضا و قدر نوشته شده است! اما، همین که طوفان تمام شد، با نشاط فراوان به کار افتادند. گوسفندان کوچکتر را پیش از آن که در اثر گرمازدگی از میان بروند، سر بریدند. بعد چارپایان را به سمت جنوب، لب آب بردند. همۀ این کارها را در سکوت و آرامش کامل انجام دادند، بدون آن که حتی یکی از آنان لب به شکایت بازکنند. رئیس قبیله گفت: چیز زیادی از دست ندادیم. ما سزاوار آن بودیم که همه چیز را از دست بدهیم. ولی بحمد الله، هنوز چهل درصد چارپایان مان را در اختیار داریم، و میتوانیم کارمان را از نو شروع کنیم!