رهنمونشدن انسان با ایمان به راز هستی خویش
از اعماق وجود هر انسانی صداهایی به گوش دل او میرسد که او را فرا میخوانند، و پرسشهایی را با پیگیری و اصرار مطرح میسازند و منتظر پاسخند، پاسخهایی را میطلبند که اضطراب و نگرانی را در درون او از میان ببرند، و روح روان او را به آرامش برسانند. جهان چیست؟ انسان چیست؟ جهان و انسان از کجا آمدهاند؟ چه کسی جهان را و انسان را درست کرده است؟ چه کسی مدیریت جهان را برعهده دارد و انسان را سرپرستی میکند؟ هدف جهان و هدف انسان چیست؟ چگونه آغاز گشتهاند؟ به کجا و چگونه پایان مییابند؟ زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ پس از این زندگی چه آیندهای که در انتظار ما است؟ آیا بعد از این زندگی زودگذر خبر دیگری هم هست؟ رابطۀ ما با ابدیت و جاودانگی چیست؟ اینها سؤالاتی هستند که از نخستین روز آفرینش انسان بسیار جدی مطرح بودهاند، و همچنان نیز تا زمانی که طومار این زندگی دنیا درهم بپیچد مطرح خواهند بود، و جز در مکتب ادیان الهی به جوابهای شافی و کافی نخواهند رسید. فقط «دین» است که گره بزرگ و کور «هستی» را میگشاید. دین تنها مرجعی است که میتواند برای این سؤالات درونی ما آنچنان که باید و شاید پاسخهایی ارائه کند و فطرت ما را راضی کند، و مرهمی بر روی زخمهای درون سینۀ ما بگذارد. بویژه، اسلام – آیین آسمانی ما مسلمانان – بهترین دینی است که پاسخهای کافی و شافی به این سؤالات داده است. پاسخهایی که فطرت نورانی و عقل سلیم انسان را راضی میگردانند. بالاتر از این، پاسخهایی که از اعماق فطرت خود انسان میجوشند. از این هم فراتر قرآن اعلام کرده است که این دین «اسلام» همان فطرت اصیل انسانی است. ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ﴾[الروم: ۳۰]. «پس با تمام وجود از همه چیز و همه کس خود را جدا ساز و به دین روی آور. آن فطرت خدایی که سرشت مردم را با آن سرشته است».
اگر فطرت انسان به حال خودش رها گردد، و هیچ عامل خارجی روی آن کار نکند، خود به خود به همان «اسلام» آیین خدا رهنمون خواهد شد. در این رابطه حدیث صحیح از رسول کریم جنقل است که «هر نوزاد انسانی با فطرت توحیدی و اسلامی به دنیا میآید، و این پدران و مادرانند که آن نوزادان مسلم و موحد را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میگردانند» فطرت و عقل انسان میگویند: مردم از «عدم» پدید نیامدهاند و بالاخره از چیزی ساخته شدهاند. خودشان هم خودشان را نساختهاند، و چیزهایی که در اطرافشان هست هم خلق نکردهاند. حتی ذرهای در زمین یا آسمان!. و قرآن میگوید:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ﴾
[الطور: ۳۵-۳۶].
«آیا از عدم (هیچ چیز) پدید آمدهاند یا این که خودشان، خودشان را آفریدهاند؟ یا این که اینان آسمانها و زمین را نیز آفریدهاند؟!».
فطرت و عقل انسان میگویند: حتماً باید این انسان عجیب آفریننده و سازندهای داشته باشد. باید این جهان پهناور آفریدگاری داشته باشد. و باید آفریدگار انسان و جهان دانشی فراگیر و خِرَدی کارساز و ارادهای گیرا، و توانی بس عظیم داشته باشد و قرآن میفرماید:
﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَكُونَ ٦٢ كَذَٰلِكَ يُؤۡفَكُ ٱلَّذِينَ كَانُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٦٣ ٱللَّهُ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡۖ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦٤﴾[غافر: ۶۲-۶۴].
«ین است خداوند، پروردگار شما که آفریننده همه چیز است؛ هیچ معبودی جز او نیست؛ با این حال چگونه از راه حق منحرف میشوید؟!(۶۲) اینچنین کسانی که آیات خدا را انکار میکردند (از راه راست) منحرف میشوند! (۶۳) الله ذاتی است که زمین را برای شما جایگاه امن و آرامش قرار داد و آسمان را همچون سقفی (بالای سرتان)؛ و شما را صورتگری کرد، و صورتتان را نیکو آفرید؛ و از چیزهایی پاکیزه به شما روزی داد؛ این است خداوند پروردگار شما! جاوید و پربرکت است خداوندی که پروردگار عالمیان است! (۶۴)».
فطرت و عقل انسان میگویند: این آفریننده حکیم حتماً باید برای سر همکردن این جهان، و قراردادن انسان در آن، حکمت و منظوری داشته باشد، و حکمت خداوند سبحان بالاتر و فراتر از آنست که این همه آفریدگان را بیهوده آفریده باشد. و قرآن میگوید:
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا لَٰعِبِينَ ٣٨ مَا خَلَقۡنَٰهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٩﴾[الدخان: ۳۸-۳۹].
«و ما آسمانها و زمین و موجودات میان آسمان و زمین را از روی بازیگری درست نکردهایم. آسمان و زمین را ما نیافریدهایم، مگر به حق، ولی بیشتر آنان نمیدانند».
این حقیقتی که آسمانها و زمین به خاطر آن افریده شدهاند، همان حقیقتی است که عقل انسان آن را آشکارا در مییابد و سرشت و فطرت انسان آن را احساس میکند. هرچند که این احساس قدری پیچیده باشد. این «حقیقت» عبارت از این است که انسان در این جهان مسؤولیت و رسالتی دارد و حامل پیامی است که باید آن را به اجرا درآورد. این «حقیقت» عبارت است از این که در ماورای این زندگی – زندگی پر رنج و دردسر و زودگذر – زندگی دیگری خواهد بود که آن مقصد و سرمنزل زندگی است، و در آن سرای است که درستکاران پاداش درستکاری خویش را و تبهکاران کیفر تبهکاری خویش را بازمییابند، تا پاک و ناپاک و نیکوکار و گنهکار در یک ردیف قرار نگیرند، و اقتضای حکمت هم همین است. قرآن نیز میگوید:
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ ٢٧ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ ٢٨﴾[ص: ۲۷-۲۸].
«و نیافریدهایم آسمانها و زمین را و آنچه میان آسمان و زمین است به باطل، این پندار کسانی است که کافری پیشه کردهاند، پس وای بر آن کسانی که کافری پیشه کنند از آتش دوزخ. یا این که قرار دهیم کسانی را که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، همانند فسادکنندگان در جهان؟ یا این که قرار دهیم پارسایان را همچون نابکاران؟».
﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ ١١٥﴾[المؤمنون: ۱۱۵].
«پس آیا چنین پنداشتهاید که ما شما را بیهوده آفریدهایم، و این که شما به سوی ما بازنمیگردید؟».
فطرت و عقل انسان درمییابد که این آفریدگار بزرگ – به خاطر آفریدن بندگانش و ارزانی داشتن نعمتهای بیشمارش به آنان بر گردن آنان حقی دارد، و آن حق ایجاب میکند که بندگان و آفریدگانش او را بشناسند، و سپاس او را بگذارند، و نادیدهاش نیانگارند، و از او فرمان ببرند و نافرمانیش نکنند، و تنها او را بندگی کنند و برای او شریک قرار ندهند. قرآن مجید نیز عموم مردم را مخاطب قرار میدهد و میگوید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ٢١ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾[البقرة: ۲۱-۲۲].
«ای مردم بندگی کنید پروردگارتان را که آفریده است شما را و کسانی را که پیش از شما بودهاند، شاید به مقام تقوی نائل آیید. آن پروردگاری که زمین را برای شما بستری قرار داد و آسمان را سرپناهی. و فرو فرستاد از آسمان، آبی را پس بیرون آورد به وسیلۀ آن انواع میوهجات را برای روزی شما پس برای خدا رقیبها و شریکها قرار ندهید، در حالی که خودتان میدانید».
قرآن مجید هدف از آفرینش آسمانها و زمین و جهان را به طور کلی، و آفرینش جن و انس را به خصوص، چنان بیان میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّۖ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا ١٢﴾[الطلاق: ۱۲].
«الله همان ذاتی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را؛ فرمان او در میان آنها پیوسته فرود میآید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد!».
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧﴾[الذاریات: ۵۶-۵۷].
«و نیافریدیم جن و انس را مگر برای آن که مرا بندگی کنند. نه از آنان میخواهم که بهرهای از روزیشان به من بدهند و نه میخواهم که مرا غذا بدهند!».
با این سؤال و جوابهای قرآنی، انسان با ایمان به راز هستی خودش، و راز هستی جهان پی میبرد. انسان با ایمان خدا را شناخته است، پس هرچیز را در پرتو خداشناسی میشناسد، و هر دشواری را با خداشناسی آسان میگرداند، و با مشعل ایمان که فرا راه خود دارد، به هر خیر و نیکی دست پیدا میکند. جهان مملکت خداست، و هرچه در آن است از آثار رحمت خداست، و انسان خلیفهی خداست. برای بندگی خدا آفریده شده و عهدهدار امانت الهی گردیده است. زندگی موهبتی است از خدا، مرگ هم برنامهای است از سوی خدا، دنیا مزرعه فرمانبرداری از خداست، و آخرت فصل درو است، و گرفتن پاداش از خدا. خوشبخت آن کسی که با برنامههای خدایی، راه زندگیش را پیدا کند، و بدبخت آن کسی که از یاد خدا رو میگرداند.
انسان در این دار فانی گرفتار و مورد بازخواست است. از او خواستهاند که در این گیر و دار دنیا خودش را صیقل دهد و برای زندگی ابدی در آن سرای باقی آماده گردد، و مرگ عبارت است از پلی که این دو سرای را به هم میرساند.
مسألهای که فلاسفه همۀ زندگیشان را وقف آن کردهاند، و شمع زندگیشان را پای آن سوزانیدهاند، بدون آن که به راه حلی برسند که بتواند اندیشه گرسنۀ آنان را سیر گرداند، انسان با ایمان با خیال راحت و در عین حال آرامش و آسایش این موضوع را برای خود حل کرده است. خوب میداند که از کجا آمده است؟ آمدنش بهر چه بوده است؟ به کجا میرود؟ برای چه زندگی میکند؟ و برای چه چه میمیرد؟ و آنجا چه چیزی در انتظارش است؟ پاسخ همۀ این سؤالات و حل همۀ این مسائل را از منبع اصلی حل مسائل و پاسخ سؤالات که گمراهی و فراموشی عارض آن نمیشود، یعنی از سرچشمۀ وحی خدای عزّ وجل آموخته است، و بدیهی است، و هرکس حقیقت هستی را از پروردگار هستی یاد گرفته باشد، به صراط مستقیم راه یافته است.
یکی از فیلسوفان شکاک را حالت احتضار فرا رسید، از مرگ و پیامدهای مرگ به هراس افتاد، و زبان حال خود را در دو بیت شعر چنین بیان کرد:
لعمرك ما أدرى – وقد أذن البلى
بعاجل ترحالي – إلى أين ترحالي؟
وأن محل الروح بعد خروجه
عن الهيكل المنحل، والجسد البالي؟
به جانم سوگند، در حالتی که فرسودگی بدن و افسردگی روان، درگذشت مرا به زودی اعلام میکنند، هیچ نمیدانم که به کجا کوچ خواهم کرد؟
و کجاست منزلگاه روح من پس از آن که از این پیکر از کار افتاده، و بدن پژمرده بیرون میآید؟
وقتی این سخنان وی به هنگام مرگ، به گوش عارفی شایسته رسید، گفت: ما را چه باک که او نمیداند؟! اگر او نمیداند که به کجا کوچ میکند؟ ما خوب میدانیم که ما به کجا کوچ میکنیم و او به کجا کوچ میکند. خدای متعال فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٖ ١٣ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٖ ١٤﴾[الإنفطار: ۱۳-۱۴].
«نیکان در نعمت نعیماند، و نابکاران در زحمت حجیم».
در حقیقت دین آمده تا فطرت را کامل کند، و دستگیر عقل انسان باشد. و هیچگاه رو در روی فطرت نمیایستد، و با عقل انسان زد و خوردی ندارد! چیزهایی را که فطرت انسان به صورتی مبهم و پیچیده احساس میکند، دین با بهترین و جامعترین بیان آن را تبیین کرده است. چیزهایی را که عقل انسان به گونهای اجمالی و سردرگم دریافته است، دین آن را با بهترین روش شرح و تفصیل داده است، و کلاف آشفته و درهم ریختۀ آن مطالب را از یکدیگر گشوده است، و توهمات عقل، و اشتباهات حواس انسان را از میدان بررسی و تحقیق بدور گردانیده است، و هدف را مشخص کرده و راه و رسم کار را معلوم گردانیده است. فطرت انسان نه تفکر خالص است و نه احساس محض، فطرت آمیختهای است از تفکر و احساس. دین آمده است تا با همۀ ابعاد فطرت انسان سخن گوید، تفکر و احساس را در کنار هم مخاطب قرار دهد، و عقل و قلب انسان هردو را طرف سخن خویش میداند. کسانی که برای رسیدن به یک باور درستِ ریشهدار، و یک طرز تفکر فراگیر و روشن که بتواند معماهای هستی را حل کند، فقط بر ابزار عقل تکیه میکنند، از حد و مرز و تخصص عقل فراتر رفتهاند و یک جنبۀ مهم از فطرت انسان را که جنبۀ احساس و وجدان و قلب است، بیکاره رها کردهاند، چنانکه دروازه بزرگی را که شدیداً به آن نیازمندند و به خاطر روینیاوردن به آن بسیار زیان دیدهاند و میبینند، بر روی خود بستهاند که همان دروازۀ بزرگ و پربرکت وحی آسمانی است.
عقل انسان – هرچند از زیرکی و توان آزمایش و بررسی و سنجش و نتیجهگیری برخوردار باشد. بالآخره محدود به حد و مرز توان و طاقت بشری است، و در قید و بند مکان و زمان و وراثت و محیط است. عقل انسان همواره به یک تکیهگاه و مددکار نیازمند است که هرگاه اشتباه کند، او را ارشاد کند، و هرگاه گمراه شود، او را راهنمایی کند، و هرگاه به بیراهه رود، او را به راه بازگرداند، و این تکیهگاه قابل اعتماد همان وحی آسمانی است که پایه و اساس دین است.
وحی، انسان را از رنج کاوش و تحقیق دربارۀ مسائل و مطالبی که قدرت و توانش را تحلیل میبرد، بدون آن که به چیزی که او را سیر سازد و قانع گرداند دست یابد، آسوده ساخته است، و از تدارک سفرهای طولانی و طاقتفرسا و حرکت در مسیرهای پیچ در پیچ و ناهمواری که انسان نداند او را به کجا میرسانند، معاف داشته است. و مطالبی را دربارۀ مبدأ و مقصد آفرینش جهان و زندگی انسان، و انگیزه و اسرار آن که شایسته است انسان بداند، ولی به هیچ وجه از عهدۀ کشف آن اسرار برنمیآید! تصفیه شده و گوارا، بدور از جدالهای جدل گرایان، و موشکافیهای فلسفهبازان و حدس و تخمینهای ظاهرسازان، به انسان ارزانی داشته است.
دلم میخواهد بدانم که اگر انسان به تنهایی راه میافتاد، و راهنمای راه خود را وحی قرار نمیداد، دربارۀ هستی خودش و دربارۀ جهان بزرگی که او را در بر گرفته است. و دربارۀ صاحب این جهان بزرگ آفرینش خدای سبحان چه اطلاعی میتوانست به دست آورد؟! شک نیست که خویشتن را همچون مسافری در کویر مییافت که راه به هیچ جایی نمیبرد، و جز سرابهایی که او را به طمع دستیابی به آب به سوی خود میکشاندند، به چیزی دست نمییافت، و به سراغ هرکدام که میرفت، میدید از آب خبری نیست. (نور: ۳۹). و در دریای ظلمات دست و پا میزد و به هیچ ساحلی راه نمییافت و به هیچ آرامش و آسایش نمیرسید. خدای سبحان این پیشبینی را در کتاب خود چنین آورده است:
﴿أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ ٤٠﴾[النور: ۴۰].
«یا همانند ظلمات – اعماق دریای خروشان که موجها دم به دم سطح آن را میپوشانند و فراتر از آن موجها، موجهای دیگر، و فراتر از آن موجهای دیگر ابرهای بهم پیوسته، تاریکیهایی برفراز یکدیگر برآمده، هرگاه دستش را برآورد نتواند آن را ببیند! و کسی را که خدا برای او نوری قرار نداده باشد، نوری ندارد».
آری، بسیاری از متفکران قدیم و جدید تلاش کردهاند تا معماهای هستی را حل کنند، و از طریق فلسفۀ بشری و بدور از هدایت خدایی، و پیامهای وحی آسمانی، به آرامش روانی و آسایش فکری دست یابند. اما درماندند و کاری از پیش نبردند.
امام فخر رازی – در کتاب «اقسام اللذات» پس از آن که سالیان سال به مطالعۀ دقیق و بررسی و تحقیق در دستاوردهای اندیشههای گذشتگان و معاصران و متقدمان و متأخران پرداخت، و خود به صورت دائرۀ المعارف ناطقی درآمد که همۀ علوم و معارف فلسفی و کلامی زمان خودش را به کمال در اختیار داشت، چنین گفته است: من همۀ کتابهای کلامی و روشهای فلسفی را مورد بررسی و تحقیق قرار دادم. اما در آنها ندیدم که تشنهای را سیراب کنند یا دردمندی را شفا بخشند! و یافتم که نزدیکترین راه، راه قرآن است... و هرکسی که مانند من این کار را تجربه بکند، به شناختی مثل شناخت من خواهد رسید. دیگری، وضع اسفناک از پای درافتادگان فلسفه و فیلسوف بازی را به زبان شعر چنین توصیف کرده است:
لقد طُفت في تلك المعاهد كلها
وسرحت طرفي بين تلك المعالم
فلم أر إلا واضعاً كف حائر
على ذقن أو قارعا سن نادم!
«در یکایک آن انجمنها بسی رفت و آمد کردم: و در میان آن دار و دستهها بسی دیده خوابانیدم».
«هریک از آنان را که دیدم، یا دست حیرت زیر چانه نهاده بودند، یا دندان پشیمانی بر هم میفشردند!» یکی دیگر از آنان در پایان عمر آرزو میکرد که ای کاش ایمانی همچون ایمان پیرزنان بیسواد نصیب او میشد: ملاحظه میکنید که فلسفهگرایان حتی بر ایمانی در سطح ایمان پیرزنان بیسواد نمیتوانند دست یابند!.
این چنین است که فلسفههای بشری درماندهاند و نتوانستهاند «آرامش» را که نخستین عنصر خوشبختی انسان است به قلب انسان ارزانی دارند، و این محال است که انسان در شرایطی که شکها و تردیدها، مانع از خواب شب او میشوند و پریشانی و اضطراب روزش را تاریک میکنند و مانع میشوند از اینکه به سعادت دست یابد. اندیشمندان منصف دریافتهاند که نزدیکترین و امنترین و سرراستترین راهها برای دستیابی به آرامش، همانا طریق وحی الهی است که از هر خطا و اشتباهی مصون است. پیامهای وحی آسمانی واکسن مصونیت از بیماریهای مهلک و دردناک شک و تردید و اضطراب و پریشانی است.
﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤٣﴾[الزخرف: ۴۳].
«به هرآنچه به تو وحی میشود پایبند باش، تو بر صراط مستقیم هستی».
﴿فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّكَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِينِ ٧٩﴾[النمل: ۷۹].
«بر خدا توکل کن تو بر حق مبین هستی».
«حق مبین» عبارت است از حقیقتی که نشانههایش آشکار و راهش روشن باشد و از پیچیدگی و ابهام و اختلاف و تردید پیراسته شده باشد. این که انسان درک کند و اعتقاد پیدا کند که او بر «حق مبین» و بر «صراط مستقیم» است، امتیازی است که تنها به اهل ایمان اختصاص دارد. و کسانی که از هدایتها و رسالتهای الهی بدور افتادهاند.
﴿كَٱلَّذِي ٱسۡتَهۡوَتۡهُ ٱلشَّيَٰطِينُ فِي ٱلۡأَرۡضِ حَيۡرَانَ لَهُۥٓ أَصۡحَٰبٞ يَدۡعُونَهُۥٓ إِلَى ٱلۡهُدَى ٱئۡتِنَاۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۖ﴾[الأنعام: ۷۱].
«مانند آن بیچارهای هستند که شیاطین او را در بیابانی بیسر و ته سرگردان کردهاند، از هر سوی عدهای دم از دوستی با او میزنند و او را فرا میخوانند که اگر میخوهی راه را بیابی، به سوی ما بیا. بگو: هدایت الله است که هدایت حقیقی است».
«وحی» به تنهایی بزرگراه رسیدن به یقین در مسائل بزرگ هستی است. بدون وحی هرگز یقین وجود نخواهد داشت، و بدون یقین هرگز آرامش پیدا نخواهد شد. و بدون آرامش، سعادتی در کار نخواهد بود. از طریق وحی است که انسان با ایمان به درجۀ «علم الیقین» میرسد، و گاه روحش ارتقای بیشتری مییابد و شفافتر و سبکبالتر میشود و به «عین الیقین» یا «حق الیقین» نیز میرسد. اینجا است که یکی از بزرگان میگوید: «اگر پرده از پیش چشمان من برداشته میشد، بر یقین من افزوده نمیشد» علتش این است که آنچنان ایمانی به وحی آورده است که در پرتو آن همۀ حقیقتهای هستی در برابر چشم دلش نمودار گردیده است، چنانکه گویی با دو چشم سر آنها را مینگرد و همه در برابر او ظاهر و حاضرند، درست مانند خورشید نیمروز که ابر و مِه پرتوش را نپوشانیده باشند. یکی از بزرگان گفته بود: «من بهشت و دوزخ را به راستی دیدهام. به او گفتند: چگونه در حالی که خود در دنیا هستی، بهشت و دوزخ آخرت را دیدی؟ گفت: رسول خدا جآنها را با دو چشم خویش دید و دیدن با دو چشم رسول خدا جنزد من درستتر است از دیدن با دو چشم خودم. زیرا چشمهای من گاهی خطا میکنند و گاهی گزاف میبینند، اما دیدگان رسول خدا جنه خطا میکنند و نه گزاف میبینند.