نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

پاسخ دکتر «هنری لینگ» به مخالفان تربیت دینی

پاسخ دکتر «هنری لینگ» به مخالفان تربیت دینی

پاسخ تفصیلی این مخالفان مکتب‌های تربیت دینی و شیوۀ ادیان را در تربیت انسان، به دکتر هنری لانگ روانپزشک آمریکایی می‌سپاریم. وی نویسندۀ کتاب «بازگشت به ایمان» است و نظریاتی را که بعضی مکتب‌های روانشناسی معاصر رواج داده‌اند، نادرست می‌شمارد. می‌گوید:

«تربیت کودکان از دشوارترین و مهم‌ترین و دقیقترین وظائف اجتماعی است. دشواری‌های تربیت کودکان بسیار پیچیده و سر در گم است، و آنقدر ابعاد گوناگون دارد که پدران برای حل آن مشکلات، بالآخره به یک پشتوانۀ خارجی نیاز دارند. هرچند آن پشتوانه ناچیز و ساده باشد. طبیعی بود که وقتی پدران روشنفکر خود را از عقاید مذهبی بی‌نیاز دیدند، و معتقدات دینی‌شان را دور انداختند، در پی یافتن قبلۀ جدیدی برآیند که آن پشتوانه را از راه دیگری برایشان فراهم گرداند. کسی یا چیزی را در برابر خودشان ندیدند، به جز دانش روانشناسی مخصوص کودکان، اما روانشناسی کودکان هم آمادگی لازم را برای در اختیارگذاشتن آن پشتوانه نداشت؛ زیرا اعتماد به این دانش تا آن وقت هنوز از یک حد اعتمادی نظری نگذشته بود و جنبۀ عملی به خود نگرفته بود، و براهین عملی این دانش با وجود چندگانگی نظریات روانشناسی کودک، هنوز در گهواره بود و دوران شیرخوارگی را می‌گذرانید.

اینجا بود که پدران به تئوری‌های روانشناسی کودک گردن نهادند. شاخص‌ترین تئوری این بود که تنبیه بدنی از جهت روانی زیان آور است. و بهتر است که کودک را برای انجام‌دادن کار مورد نظر به ترتیبی قانع‌کننده نه این که با زور و فشار او را وادار کنند، و نباید کودک را تحت فشار قرار داد. بلکه به عکس باید به او فرصت داد تا خودش را نشان بدهد... و باید به کودکان یک مقرری روزانه یا هفتگی یا ماهیانۀ منظم دارد، تا ارزش پول را درک کنند، و بعضی کودکان طبیعتاً عصبی یا بسیار حساس و زودرنج به دنیا می‌آیند، و اینگونه کودکان را نباید وادار کرد که همان کارهایی را که دیگر کودکان می‌کنند انجام بدهند. اما متأسفانه هیچ برهان علمی یا روانی صحت این نظریات را تأیید نکرد، بلکه به عکس ثابت گردید که همۀ این تئوری‌ها غلط هستند!»

این اندیشمند آمریکایی پس از آن که همۀ این طرز تفکرهای به اصطلاح علمی را که روزگاری رواج یافته بودند، فرو می‌ریزد، ضرورت بازگشت به دین را مطرح می‌کند، و توصیه می‌کند که شیوه‌های دینی در تربیت کودکان و بهسازی رفتار و سازماندهی اخلاق‌شان مورد توجه قرار گیرند.

بنابراین، بهتر از هر تربیت دیگری این است که به او بگوییم: این کار خوب است، زیرا خدا به آن فرمان داده است و آن را دوست دارد و می‌پسندد و برای انجام آن پاداش بهشت می‌دهد. یا: این کار بد است، زیرا خدا از آن نهی کرده و از این کار خوشش نمی‌آید، و نمی‌پسندد، و برای این کار کیفر آتش را در نظر گرفته است. از این رو، شیوۀ پدرانی را که از این روش قانع‌کنندۀ پذیرفتنی دست برمی‌دارند و به روش‌هایی که نه درستی آن‌ها ثابت شده است و نه سودمندی آن‌ها، روی می‌آورند، محکوم می‌کند. می‌گوید: «از بسیاری پدران شنیده‌ایم که می‌گویند: ما فرزندان‌مان را به آموزشگاه‌های دینی یا عبادتگاه‌ها نمی‌فرستیم. تا وقتی که به سنی برسند که همه چیز را تشخیص بدهند. اما وقتی در برابر این سؤال قرار می‌گیرند جوابی ندارند. وقتی از آنان می‌پرسیم: آیا آن وقت فکر می‌کنید این بچه‌ها همان شعور توانای تمیزدادن درست و نادرست را که ما در این محیط‌ها می‌یافتیم، کسب می‌کنند؟ آیا فکر می‌کنید، این بچه‌ها به همان الگوهای اخلاقی واضح و روشنی که ما از آغاز کودکی به آن‌ها ایمان آورده‌ایم، ایمان پیدا می‌کنند؟!

گفتیم که باید به کودکان بگوییم که بعضی کارها خطاست و بعضی صواب، زیرا خدای متعال درست و نادرست را برای ما بیان کرده است، یا در کتاب خدا بیان شده است. ممکن است این شیوه یک شیوه ساده و ابتدائی باشد، اما شکی نیست که تأثیرات مطلوبی دارد که ما با این روش تربیت شدیم، دست کم بسیاری کارهای نیک و بد را به همین وسیله تشخیص دادیم. اما امروزه ما به فرزندان‌مان چه می‌گوییم؟ می‌گوییم: این کار نادرست است، و این کار درست، زیرا ما اینطور تشخیص می‌دهیم! یا برای این که جامعه اینطور تشخیص داده است!!

آیا این توضیح امروزی ما آن توان و قدرت توضیح قدیمی‌ها را دارد؟! آیا همان تأثیر را دارا است؟ و آیا کودکان ما ارزش‌های اخلاقی اساسی را در زندگی بدون آن که به فشار اعتقادات دینی نیازی باشد، فرا می‌گیرند؟ همان ارزش‌هایی را که ما پذیرفته‌ایم و آن‌ها را قبول داریم. حتی پس از آن که ما دیگر پشتوانه‌های الهی آن‌ها را قبول نداریم؟!»

بعد در فصل دیگری که به بررسی اهمیت کمک‌هایی که دین در زمینۀ تربیت فرزندان‌شان، و تهذیب اخلاق‌شان و تکوین شخصیت آنان، در اختیار پدران قرار می‌دهد، می‌پردازد، بار دیگر به سراغ همین مطلب می‌آید و می‌گوید:

«بدیهی است که کودکان باهم تفاوت‌هایی دارند، چه از نظر طبیعت‌هایشان و چه از نظر وراثت. اما هرقدر این طبیعت یا وراثت پاکیزه و خوب باشد، بدون یک نظام و سیستم، عادات اصلی را نمی‌توان در وجود کودک ریشه‌دار گردانید، از طرفی هم، چون کودک عملاً از نظام و سیستم خوشش نمی‌آید، و عکس العمل منفی در برابر آن دارد، هرگاه بخواهیم عادات خوب را در وجود او رشد بدهیم که راهی جز این نداریم، باید از هر وسیله‌ای که بتواند در سرعت بخشیدن به تحصیل این عادت‌های خوب مؤثر باشد یا به نحوی کودکان را به این امر وادار کند، استفاده کنیم. این یک واقعیتی است که بیشتر پدران شدیداً نیازمند پند و اندرز دیگران در اثنای کوشش‌های خودشان برای نشانیدن نهال عادت‌های مطلوب در اخلاق و روحیۀ کودکان‌شان هستند.

اگر مطلوب را از هردو جنبۀ عقلی و روانی آن مورد بحث و بررسی قرار دهیم، درمی‌یابیم که عمده‌ترین منابع این کمک جانبی همان دین است. ایمان به وجود خدا و پیامبران و کتاب‌های آسمانی برای پدر و مادر یک پناهگاه ایمن و قابل اعتماد به وجود می‌آورد که می‌توانند در تربیت فرزندان‌شان به آن پناه برند، و به آنان یک تسلط فوق العاده بر کودکان‌شان می‌بخشد که حتی اگر به مبانی دینی هم ایمان نداشته باشند، به آن نیازمند هستند. این پدرانی که پیاپی سؤال می‌کردند که چگونه عادت‌های اخلاقی فرزندان‌شان را شکل بدهند و به ثمر برسانند، در حالی که خودشان از آن تأثیرات دینی که در دوران کودکی اخلاق آنان را شکل داده است، تهی هستند، در واقع با مشکلی حل‌نشدنی رویاروی‌اند. زیرا تاکنون جایگزین کامل و مطلوبی برای آن نیروی سهمگین که دستاورد ایمان به آفریننده و آن نظام اخلاقی الهی در دل‌های مردمان است، یافت نشده است. پدرانی که تحت تأثیر فرهنگ زمان، و افکار ضد دینی شان، خود را از قید ایمان رهایی داده‌اند، همواره سرگردان خواهند بود و راه به جایی نخواهند برد. آن وقت این آدم‌های سرگردان چگونه می‌توانند پناه‌گاهی برای فرزندان‌شان باشند؟

در صورتی که این پناهگاه قابل اعتماد دینی وجود نداشته باشد یا نخواهند از آن استفاده کنند، پدران تنها راهی که دارند این است که در مورد هر پدیده و شرایطی که روزانه با آن برخورد می‌کنند، و در رابطه با هریک از عادت‌هایی که می‌خواهند نهال آن را در وجود فرزندان‌شان بنشانند، باید بسیار بیندیشند، و تعمق و تأمل کنند، و دست به تحقیق وسیع بزنند تا بتوانند در هریک از آن موارد مرزهای درست و نادرست و خیر و شر را برای فرزندان‌شان مشخص گردانند. و هرقدر که فرزندشان بزرگ‌تر می‌شود و رشد بیشتری پیدا می‌کند، و بیشتر تحت تأثیر سلطه‌های گوناگون جامعه، با اهداف و مقاصد و تمایلات و جهتگیری‌های گوناگون، قرار می‌گیرد، و با مدرسه و همسایگان و دوستان و شهرش روابط بیشتری برقرار می‌کند، کار دشوارتر می‌گردد، و پیچیدگی کار بیشتر می‌شود. زیرا تربیت فرزندان واقعاً تکلیف طاقت‌فرسایی است. همین نابسامانی و تزلزلی که در اندیشه و عمل بسیاری از پدران در این روزگار مشاهده می‌کنیم، گواهی راستین بر این حقیقت است. دین تنها نیرویی است که می‌تواند به انسان در زمینۀ حل آن مشکلات اخلاقی و عقلی که ناگزیر وجود دارند، مدد برساند. مشکلاتی که همواره آسایش و آرامش پدران و فرزندان و همۀ افراد جامعه را برهم می‌زنند. شما در این جهان نابسامان که هرچند یکبار مردم برعلیه رژیم حاکم دست به شورش می‌زنند و خواهان تغییردادن آن می‌شوند، غیر از خدای یگانه پناهگاه زنده و ثابت و پایداری که در معرض تغییر و تبدیل قرار نگیرد، نخواهید یافت.

آن کودکی که از همان آغاز کودکی وجود خدا را پذیرفته، و به عنوان تعیین‌کنندۀ مرز خیر و شر و نیکی و بدی، فرمان خدا را گردن نهاده است، و خوبخود یک عامل پیش‌برنده در درون خویش دارد که او را به سرعت به سوی عادت‌های پسندیده پیش می‌برد، به جای آن که کاخ اعمال و کردارش را بر پایۀ دوست‌داشتنی‌ها و دوست‌نداشتنی‌های خودش استوار سازد، کردارش را براساس درست و نادرست پایه‌ریزی می‌کند. ممکن است روزی ببیند که می‌خواهد از مادرش فرمان نبرد، ولی به خوبی درک می‌کند که دارد اشتباه می‌کند. ممکنست یک روز پس از آن که اجناس مورد نیاز ما را از بازار خریده و آورده است، دوست داشته باشد که بقیۀ پول را به مادر برنگرداند، اما به خوبی می‌داند که این کار درست نیست. ممکنست به هنگام بازی با دوستانش اصلاً دوست نداشته باشد که از اریکۀ منم منم و انانیت خویش پایین بیاید، اما خود را به این امر وادار می‌سازد.

طبیعی است که این روش چندان هم ساده و آسان نیست، اما خیلی زود می‌تواند نیروی تشخیص بین انگیزه‌های مشخص و خودخواهانه و عادت‌های پسندیده را به صورت یک عادت در وجود آنان به وجود بیاورد، و به طور خلاصه، تفکیک میان لذت‌های نفسانی و احساس تکلیف را برایشان میسر گرداند.

جای تردید نیست چیره‌شدن انسان بر تنبلی جسمانی و عقلانی‌اش، و غلبه‌یافتن وی برانگیزه‌های طبیعی نهفته در درون او، شیوۀ درست تحصیل عادت‌های لازم برای یک انسان موفق است. درست به همان اندازه که دین، کودکان را به این صفات پسندیده‌ای که باید بیاموزند ملزم می‌گرداند، و این صفات را بر آنان تحمیل می‌کند، کودکان به سرعت به سوی ویژگی‌های یک شخصیت ارزنده پیش می‌روند. دکتر لینک تأکید می‌کند بر این که دروس دینی، و رفت و آمد به عبادتگاه‌ها عمیق‌ترین آثار را در جان کودک باقی می‌گذارد. و لذیذترین میوه را به بار می‌آورد. چنانکه آزمایش‌های فراوان و مقایسه‌هایی که میان کودکان شده است، این مطلب را به اثبات رسانیده است. در این باره می‌گوید:

«هرقدر بدی‌ها و جنبه‌های منفی که ما در عبادتگاه‌ها سراغ داریم، و اشکالاتی که در شنیدن موعظه‌های دینی به نظرمان می‌رسد، زیاد باشند، به هرحال این اماکن می‌توانند ما را در پایه‌ریزی اصول صحیح تشخیص درست و نادرست، تفکیک انگیزه‌های شخصی و غیر شخصی در وجود کودکان یاری کنند، همچنین در نشانیدن نهال ایمان به خدا و اعتقاد به نظام اخلاقی الهی به عنوان منبع آن اصول به ما کمک می‌کنند. بنابراین، عبادتگاه‌ها دستاوردهای زیادی برای پدران و مربیان جامعه دارند، و بهترین زمینه را برای آنان فراهم می‌آورند، تا پایه‌های اصلی تکوین اخلاق انسانی و شخصیت موفق را در وجود کودکان‌شان بگذارند. روی این حساب، جای شگفتی نیست که آزمایش‌های مذکور ما را به این نتیجه برسانند کودکانی که مرتباً دروس دینی را استماع می‌کنند، نسبت به کودکانی که این دروس را استماع نمی‌کنند، ویژگی‌های شخصیتی بارزی دارند، و کودکانی که پدر و مادرشان به عبادتگاه می‌روند، شخصیتی بهتر و سالم‌تر از کودکانی که پدر و مادرشان به عبادتگاه نمی‌روند، دارند.

پس از مطالعۀ دقیق بر روی ده هزار نفر، برای من روشن شد که کسانی که به طور مرتب به عبادتگاه‌ها می‌روند، از ویژگی‌های شخصیتی بهتر و برتر نسبت به کسانی که به عبادتگاه‌ها نمی‌روند، برخوردارند.

دکتر لینک به این اندازه هم بسنده نمی‌کند. اصرار می‌ورزد که باید هرچه زودتر و در سنین پایین‌تر که نهال وجود کودکان هنوز تر و تازه است، این درس‌ها را به آنان بدهند. هرچند همۀ چیزهایی که به آنان گفته می‌شود نفهمند. به نظر وی، اشتباه و مخاطره‌انگیز است که این دروس دینی را تا سنین بالاتر که بهتر می‌فهمند به تأخیر بیندازند! می‌گوید: مناسبترین وقت برای آن که به کودکان یاد بدهیم که چگونه انگیزه‌های شخصی خودشان را پیرو ارزش‌های والای معنوی سازند، همان سنینی است که کودکان می‌توانند هرچه را که به آنان گفته می‌شود بپذیرند، و بدون این که بفهمند. حال، اگر عقیدۀ پدران بر آن قرار گیرد که فرزندان‌شان را به این کلاس‌های دینی نفرستند تا به سنی برسند که هرچه را می‌شنوند به خوبی بفهمند، در واقع یک اصل مهم را از نظر دور داشته‌اند؛ زیرا وقتی کودکان به سنی برسند که همۀ آنچه را که در اطراف‌شان می‌گذر به خوبی درک کنند، دیگر وقت گذشته است و دیگر نمی‌شود نابسامانی‌های فکری و شخصیتی آنان را اصلاح کرد، و به این ترتیب گرانبهاترین سال‌های عمر کودکان‌شان تباه شده است.

محقق نامبرده، گفتارش را در زمینۀ تعلیم و تربیت با این سطور درخشان به پایان می‌برد:

«میدان تعلیم و تربیت نیاز مبرم دارد به این که ارزش‌ها و واقعیت‌های اساسی را در ارتباط با طبیعت بشری و دسته‌بندی گروه‌های انسانی از نظر اخلاقی و روانی فراهم آورد، تا بتوان آداب و رسوم ارزشمندی را که بنی نوع بشر طی اعصار و قرون، به دست آورده‌اند، محفوظ داشت. و در جای درخور و لایق‌شان قرار داد، و تا بتوان این تاخت و تازهای بی‌رویه و این افکار خودخواهانۀ انسان معاصر را تابع نظامی غیر شخصی برای زندگی انسان گردانید. و شما مکتبی را که بتواند میان ارزش‌های کهن پیشین و اصول ارزش نوین جهان معاصر جمع کند، به جز دین نخواهید یافت».