نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

- در اعتراف به جرم و تحمل کیفر

- در اعتراف به جرم و تحمل کیفر

قانون برای کسانی که مرتکب جرم می‌شوند. کیفرهایی مادی قرار داده است که از ارتکاب جرائم جلوگیری بشود. اما مخالفان قانون همواره از دست قانون فرار می‌کنند، و از تحت فرمان او خارج می‌شوند، و دور از چشم قانون و مجریان آن، به کارهای خودشان می‌پردازند، گاهی کارهای خود را پنهان می‌کنند، و گاهی به صورت علنی دست به ارتکاب اعمال خلاف قانون می‌زنند، و به تبهکاری‌هایشان لباس قانون می‌پوشانند، یا به صاحب‌منصبی متوسل می‌شوند تا از آنان شفاعت کند، یا دفاع کند، و دیگر انواع فرار از دست قانون! اما وقتی به سراغ کیفرهایی که ایمان برای انسان با ایمان مقرر می‌کند، می‌رویم، وضعیت دیگر و منطق دیگری مشاهده می‌کنیم. آنجا، می‌بینیم که انسان با ایمان، وقتی که پایش می‌لغزد و مرتکب جرمی می‌شود، چرا که او هم بشر است، گاهی درست عمل می‌کند که گاهی نادرست، خیلی زود وجدانش بیدار می‌شود، و او را شتابان و دوان دوان به دست عدالت می‌سپارد. و به جرم خودش اعتراف می‌کند و برای خود تقاضای کیفر می‌کند تا از آلودگی‌های گناه پاک گردد، و آثار نافرمانی خدا از وجودش محو گردد و امیدش اینست که این کار کفاره گناه او گردد، و با این اعتراف در پیشگاه پروردگار از او شفاعت کند، و با آن که می‌داند اعتراف او به تازیانه و شلاق‌خوردنش یا بریده‌شدن دستش یا از دست‌دادن جانش منجر می‌شود در این کار تردیدی به خود راه نمی‌دهد.

این مرد عرب بادیه‌نشین، ماعز بن مالکس را بنگرید. نزد رسول خدا جمی‌آید و می‌گوید: ای رسول خدا! بر خودم ستم نمودم و زنا کردم! می‌خواهم که مرا تطهیر فرمایی! رسول خدا جبه او می‌گوید: شاید فقط دست بازی کرده‌ای؟ شاید فقط بوسه‌بازی کرده‌ای؟ شاید فقط با پا و ران زن بازی کرده‌ای؟ و هر بار اظهارات وی را رد می‌فرماید، اما او بر اعتراف بر گناهش اصرار می‌ورزد، و اصرار دارد که رسول خدا، حد الهی را بر او جاری کنند، و او را از این آلودگی پاک کنند، هرچند که با سنگسارکردن باشد. و رسول خدا بالاخره، فرمان می‌دهند که حد الهی بر او جاری گردد، و او صبورانه و امیدوار به عفو و مغفرت الهی به حساب خدا، آن شکنجۀ طاقت‌فرسا را می‌پذیرد.

این یکی یک زن عرب بادیه‌نشین است که به «غامدیه» معروف است. مرتکب زنا می‌شود. و جنینی از زنا در شکم او به حرکت در می‌آید. وجدان با ایمانش رهایش نمی‌کند و از او دست برنمی‌دارد، مگر آن که از آلودگی کار زشتی که مخفیانه مرتکب شده است، به صورت علنی، تطهیر گردد. نزد رسول خدا جمی‌آید و به آنحضرت عرض می‌کند: من زنا کرده‌ام، مرا تطهیر فرما! رسول خدا او را وادار به مراجعت می‌فرماید. فرا می‌آید و می‌گوید: ای رسول خدا! چرا مرا از نزد خویش می‌رانی؟ شاید می‌خواهید اظهارات مرا همانگونه که اظهارات ماعز را رد کردید رد کنید، به خدا سوگند! من آبستن هستم! پیامبر جبه او می‌فرماید: برو تا بزایی! و زن می‌رود و منتظر زایمان می‌ماند. روزها و ماه‌ها می‌گذرد و بدون این که آتش وجدانش فرو نشیند. به مجرد آن که می‌زاید، بچه‌اش را در پارچه‌ای می‌پیچد و نزد رسول خدا جمی‌آید و می‌گوید: بچه را زاییدم! رسول خدا جبه او می‌فرماید: برو، شیرش بده تا زمان از شیرگرفتنش برسد. زن به خانه و کاشانه‌اش برمی‌گردد، و فرزندش را شیر می‌دهد، و دوران شیرخوارگی که معمولاً دو سال تمام است، می‌گذرد. و در طول بیست و چهار ماه، رفت و آمد شب و روز نمی‌تواند آن گناه و آلودگی را از یاد آن زن ببَرد. بدون آن که دادگاه احضاریه‌ای بفرستد یا فرمانروایی مجازات کند، یا عسکر و پلیسی در کار باشد، زن از روی رغبت و اختیار نزد رسول خدا جمی‌آید، تا به سرنوشتی که به آن رضایت داده است برسد. و بچه را در حالی که پاره‌ای نان در دست دارد، به دست رسول خدا جمی‌دهد و می‌گوید: بفرمایید ای پیامبر خدا! او را از شیر گرفته‌ام. غذاخور شده است! و پیامبر اکرم جچاره‌ای نیافت و فرمان اجرای حد زن را صادر فرمود. و مردم را فرمود تا او را سنگسار کنند. گودالی کندند و او را تا سینه در خاک فرو کردند. خالد بن ولید جلو آمد و سنگی به طرف او پرتاب کرد. سنگ به سرش اصابت کرد و خون او به صورت خالد پاشید. خالد دشنامش داد... پیامبر اکرم جدشنام‌دادن وی را شنید... فرمود:

«مهلاً يا خالد، فوالذي نفسي بيده... لقد تابت توبةً لو قسمت بين سبعين من أهل المدينة لوسعتهم، وهل وجدت توبة أفضل من أن جادت بنفسها لله تعالى!»

«بس کن ای خالد سوگند به آن کسی که جانم در دست او است. این زن توبه‌ای کرد که اگر در میان هفتاد نفر از اهل مدینه تقسیم شود، همۀ آنان را فرا می‌گیرد. آیا توبه‌ای برتر و با فضیلت‌تر از این سراغ داری که این زن جان خودش را در راه خدای متعال داد؟» (مسلم روایت کرده است).