وجدان، و جایگاه اخلاق در رهبری رفتار انسان
در ژرفای روان انسان نیرویی پنهانی وجود دارد که به چشم دیده نمیشود و با ذرهبین هم دیده نمیشود. علم تشریح و فیزیولوژی هم قادر به کشف آن نیست. یک نیروی معنوی است که انسان در عمق روانش آن را احساس میکند، و این نیرو انسان را به وظیفهاش رهنمون میگردد، چنانکه گویی نورافکنی است که راه انسان را روشن میکند. آدمی را به سوی نیکیها میکشاند، چنانکه گویی عقربۀ مغناطیس است که همواره به طرف شمال میایستد. انسان را آنچنان از بدیها بازمیدارد که گویی صدای پدر است فرزندش را از آسیبها و آفتها برحذر میدارد. یا آن که استاد است و دارد شاگردش را نصیحت میکند، هرگاه نیز که آدمی از فرمان این نیروی باطنی تخلف ورزد، یا کاری را که مورد نهی او است مرتکب شود، همان نیروی وجدان، محکمهای میشود، دادگاهی میگردد، و به نفع او یا علیه او حکم میکند. یا آسایش و شادی و آرامش را به او میدهد، و یا او را به درد و ناآرامی و شکنجه محکوم میکند.
این نیروی روشنگر و راهنما، وادارنده و بازدارنده، برحذردارنده و تشویقکننده، حکمکننده و اجراکننده را علمای اخلاق «وجدان» و «ضمیر باطن» نامیدهاند. و اسلام آن را «قلب» نامیده است. پیغمبر اکرم جدر پاسخ کسی که نزد آن حضرت آمد و دربارۀ کارهای نیک (برّ) و کاری زشت (اِثم) پرسید، فرمودند:
«الْبِرُّ مَا سَكَنَتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ وَاطْمَأَنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ، وَالإِثْمُ مَا لَمْ تَسْكُنْ إِلَيْهِ النَّفْسُ وَلَمْ يَطْمَئِنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ وَإِنْ أَفْتَاكَ الْمُفْتُونَ» وَفِى حَدِيْث آخر: «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَإِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَأَفْتَوْكَ وَأَفْتَوْكَ وَأَفْتَوْكَ»
«نیکی آنست که روان انسان با آن آرام گیرد و قلب با آن اطمینان پیدا کند، و بد آنست که روان انسان با آن آرام نگیرد و قلب انسان با آن اطمینان پیدا نکند. و در حدیث دیگری فرمودند: از قلبت استفتا کن. هرچند که مردم فتوایت دهند و فتوایت دهند و فتوایت دهند! کنایه از این که در برابر فتوای قلبت فتوای هیچکس را نپذیر!»
«وجدان» نیرویی است که پیش از انجام هر کار و در حال انجام آن و پس از انجام آن در کار است پیش از انجام هر کار، انسان را نسبت به انجام وظیفه ارشاد میکند، و از گناه و نافرمانی خدا بازمیدارد. همزمان با انجام کار، آدمی را در جهت به انجامرسانیدن کارهای شایسته دلیر میگرداند، و روحیۀ انسان را تقویت میکند، و اگر به کار ناشایستهای مشغول باشد. سعی میکند که وی را از آن کار بازدارد. پس از انجام هر کار، اگر کاری را که انجام داده است فرمانبرداری از خدا باشد، به انسان آسایش و شادمانی میبخشد، و اگر در کاری که کرده خدا را نافرمانی کرده باشد، آدمی را دچار درد و اندوه و حسرت میگرداند.
این ضمیر باطن یا وجدان یا قلب، ستون اخلاق و نخستین تکیهگاه آن است، و چنانکه دیدیم بر سر دوراهیها و چندراهیها رهنمون انسان میگردد، و انسان را به نیکی ترغیب میکند و از بدی بازمیدارد، و همچون دیدهبانی بیدار به نگهبانی از انسان میایستد. جامعه هم، هر جامعهای که باشد، با تصویب قوانین و صدور بخشنامهها و تنظیم آیین نامهها و بیداری و هوشیاری رجال دولت و ایادی حکومت، راه ترقی و انسجام نمیپیماید، هرچند که جامعه از هیچیک از اینها بینیاز هم نیست. ترقی و انسجام امور و خوشبختی مردم یک جامعه در گرو دلهای زنده، و وجدانهای بیدار فرد فرد مردم آن جامعه است. در امثال و حَکَم آمده است:
«عدالت در متن قانون نیست، بلکه در وجدان قاضی است!» این اهمیت وجدان در رابطه با آن کسانی است که بر مسند قضاوت و حکومت نشستهاند. اما کسانی که تحت فرمانروایی قانوناند، شاعر زبان حالشان را چنین بیان کرده است:
لن يصلح القانون فينا رادعاً
حتى نكون ذوي ضمائر تردع
«هرگز قانون نمیتواند جلودار ما گردد، مگر آن زمان که ما دارای وجدانهای بازدارنده گردیم!»