نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

روانپزشکی در رکاب ایمان

روانپزشکی در رکاب ایمان

برای بسیاری از روانپزشکان با تجربیات مکرر معلوم گردیده است که ایمان به خدا و آخرت از بزرگ‌ترین داروهای مؤثر برای ریشه‌کن‌کردن بیماری‌های روانی است. بسیاری از آنان برای درمان بیماران‌شان از دین استمداد کرده‌اند و بهترین موفقیت‌ها را کسب کرده‌اند، و شرح کارشان را در رساله‌ها و مقالات و کتاب‌ها نوشته‌اند و برای مردم منتشر کرده‌اند.

شاید بهترین نمونه‌ای که هم اکنون در ذهن دارم روانپزشک مشهور آمریکایی دکتر هنری لنک است که روزگاری به دین موروثی خویش کافر گردید و همۀ اعتقادات قدیمی‌اش را درست مانند کسی که نعلین خودش را از پای درمی‌آورد، از خود برکند. چندین سال در مقام الحاد به سر برد و نه به خدا ایمان داشت و نه به آخرت. وی این کار را به نام «علم» که در آن روزگار آن را در ستیز با «دین» می‌دید، یا دست کم فکر می‌کرد که آن را حمایت و تأیید نمی‌کند، انجام داد. به گفتۀ وی، علم نمی‌تواند وجود خدا را اثبات کند، چنانکه نمی‌تواند وجود نداشتن او را هم ثابت کند. بنابراین، انسان خردمند تنها می‌تواند بگوید: من نمی‌فهمم! یعنی شکاک باشد. این مرد که علم او را فرسنگ‌ها از دین دور کرده بود، بار دیگر از راه علم به سوی دین بازگشت، و شرح ماجرای خودش را در کتابی منتشر کرد و در دسترس مردم قرار داد و تا چند سال پیش در امریکا ۴۷ بار به چاپ رسید. وی کتابش را «بازگشت به ایمان» نام نهاد.

حال به سخنان او گوش فرا دهیم تا علل بازگشت خود و شرایط و چگونگی بازگشتش را برایمان شرح دهد (صفحات ۱۴ – ۱۵).

«اینک در اینجا قید می‌کنم که بازگشت من به بارگاه ایمان زاییدۀ تنگنای مالی که مدتی جهان را تحت فشار قرار داده بود، نبود. هرچند که با وجود این اعتراف می‌کنم که آن دوران در جهت قوام‌یافتن برخی حقایق سودمند برای من مؤثر افتاد. پا به سن گذاشتن و سنین پیری رسیدن هم که به صورت دو کابوس غالباً اندیشۀ انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهند، علت اصلی بازگشت من به بارگاه ایمان نبودند. زیرا من هنوز در آغاز چهل و پنجمین سال عمر بودم که به نسبت سنین پائینی به حساب می‌آیند، و هنوز بحمدالله، از سلامتی کامل برخوردار بودم و بنیه‌ای نیرومند داشتم. می‌توانستم ده بار پیاپی روی زمین شنا بروم، یک مایل تمام شنا کنم، و هر غذایی را که دوست دارم بدون آن که از هیچ عارضه‌ای واهمه داشته باشم بخورم.

«بنابراین، بازگشت من به ایمان به از دست‌دادن سلامتی‌ام مربوط نمی‌شد. ارتباطی به دردهایی که احیاناً تحمل کرده بودم، و می‌تواند بر فکر بیمار تأثیر بگذارد، و او را به حالتی بکشاند که آرزوی خلاصی یافتن از این زندگی و گرویدن به زندگی پس از مرگ که سراسر آسایش و آرامش است، بر او چیره گردد، نداشت. همچنین تأکید می‌کنم که بازگشت من به دین به دنبال مصیبتی یا پیشامد ناگواری از قبیل دشواری‌ها و حوادث زندگی نبود. بلکه به عکس، بازگشت من به دین پس از شانزده سال زندگی زناشویی شیرین روی داد. مردی خوشبخت بودم. سه فرزند داشتم که منبع خوشبختی و امیدواری من بودند. بیش از آن مقدار موفقیتی که انتظارش را داشتم نصیبم شده بود. درآمدم بیش از نیازهای زندگی و خواسته‌های افراد خانواده‌ام بود.

با این ترتیب، مشاهده می‌کنید که هدایت‌یافتن من هیچ جنبۀ نمایشی یا تحریک عاطفی نداشت. تجربۀ دردناکی را پشت سر نگذاشته بودم. پیش آمد ناگواری احساساتم را تحریک نکرده بود. اکتشاف جدیدی هم دیدگانم را خیره نکرده بود که گاهی اینگونه عوامل باعث تغییر طرز تفکر انسان‌ها از نوع تغییر طرز تفکر من که اینک به شرح آن می‌پردازم، می‌شوند.

هدایت به صورتی کاملاً ناشناس به سراغم آمد، به طوری که در نخستین مراحل نمی‌توانستم آن را در روح خودم شناسایی کنم. محور این تغییر طرز تفکر، تنها تجربیات پیاپی من در اثنای فعالیت‌های حرفه‌ای به عنوان یک روانپزشک بود».

این مرد روان پزشک دانشمند به روشنی و با اعتماد کامل به سخن خویش عنوان می‌کند که تحت تأثیر یک حالت موقت روحی، یا یک عکس العمل عارضی به جرگۀ اهل ایمان بازنگشته است. همچنین بنابر تئوری‌های روانشناسانه‌ای که پایبند آن‌ها بوده، یا نظریات فلسفی که پذیرای آن‌ها گردیده است، به ایمان بازنگشته است. زیرا آراء و نظریات قابل صدق و کذب‌اند، و احتمال دارد که درست یا نادرست باشند. این مرد به ایمان بازگشته است. بنابر تجربیاتی که خودش مستقیماً آن‌ها را اجرا کرده است، و نیز بنا بر مشاهدات مکرری که با چشم سر آن‌ها را دیده است. این تجربیات و مشاهدات اساس روانشناسی تجربی است که به مطالعۀ پدیده‌های روانی بر پایۀ مقایسه و آزمایش و آمار و ارقام می‌پردازد، و با همین تجربیات و ملاحظات است که مطالعات روانی به صورت «علم» درآمده است و دیگر «فلسفه» نیست.

خود او این مطلب را توضیح می‌دهد و تأکید می‌کند که:

«روانشناسی جدید که بر پایۀ ریاضیات و آمار و ارقام استوار است، و روی انسان پیاده می‌شود نه روی کاغذ، همان عاملی بود که نظریات و اصول فکری مرا دگرگون گردانید، بدون آن که تحولی را که مدت مدیدی است در وجود من پدیده آمده بود، احساس کنم.

«در اینجا، نباید این دانش روانشناسی با روانکاری اشتباه شود که ظهور چندین تئوری فلسفی را به دنبال داشت و دربارۀ درستی آن تئوری‌ها نمی‌توان به قطع و جزم نظر داد. از قبیل تعبیر از خود، عقده‌های سرکوفته، رؤیا، عقل درونی، لیبیدو (انرژی حیاتی انسان که با محرومیت جنسی تبیین می‌گردد و یا به تعبیر دیگر جنبه عقلی برای غریزۀ جنسی)، عقدۀ نقص، تربیت پیشرفته و... مردم چقدر کم اطلاع دارند از روانشناسی علمی که از نظر دقت به همان مراحلی رسیده است که شیمی و علوم طبیعی از یک قرن پیش به آن مراحل رسیده‌اند. علی رغم این که همۀ مردم چیزهایی راجع به تست‌های هوش و اندازه‌گیری هوش شنیده‌اند، بسیار کم‌اند کسانی که مطلب را تا این حد دریافته باشند که بیش از ۱۰۰۰۰ تست روانی را دانشمندان روانشناسی اجرا کرده‌اند، و عمدۀ این تست‌ها امروزه در زندگی عمومی مردم به کار گرفته می‌شوند. نیز بسیار کم‌اند کسانی که بدانند مؤسسۀ راکفلر به گروهی از دانشمندان روانشناس نیم میلیون دلار پرداخت کرد تا تست‌های مشاوره و راهنمایی را که امروزه در بیشتر مدارس دنیا به کار گرفته می‌شوند، تهیه کنند. استادان روانشناسی در دانشگاه مینیسوتا مدت پنج سال به تحقیقات پیگیر پرداختند تا توانستند سه تست روانشناسی برای اندازه‌گیری کفایت شخص در هدایت ماشین، و استعداد طبیعی او برای به کارگرفتن تجهیزات مکانیکی تهیه کنند. هزینۀ این تحقیقات بالغ بر ۱۰۰۰۰۰ دلار گردید که از مجمع تحقیقات ملی و مؤسسات دیگر تأمین شد.

«تقریباً همۀ آن کسانی که ملیون‌ها دلار در مطالعات مربوط به موسیقی هزینه می‌کنند، راجع به اهمیت و دقت تست «سیشور» که برای کشف استعداد موسیقی فطری در وجود انسان تهیه کرده است، چیزی نمی‌دانند. «سیشور» این تست را پس از ۲۵ سال کار توانفرسا توانست آماده کند، و چند تن از روانشناسان بزرگ نیز در این طرح با او همکاری داشتند. بسیار کم‌اند کسانی که راجع به تلاش فداکارانه و ایثارگرانۀ امثال «ردورث»، «شیرستون»، «البورت»، «ولز»، «روث»، «برنرویتر» و دیگران فقط در تحقیقات مربوط به «شخصیت» (منش) چیزی شنیده باشند.

همچنین بهبود قابل ملاحظه‌ای در توانایی روان شناسان در جهت درک شخصیت، و تکامل بخشیدن و پیشرفت دادن آن، در پرتو تست‌هایی که شرح دادیم و به کارگرفتن آن‌ها در درمان بیماران با درمان‌های پزشکی، پدید آمده است. تنها تست اندازه‌گیری و ارزیابی شخصیت در سال ۱۹۳۵ م بر روی نیم میلیون نفر در درمانگاه‌ها و مدارس ایالات متحده آمریکا اجرا گردید.

«این شاخه از روانشناسی است که کشفیات دستاوردهایش به دگرگونی اعتقادات دینی می‌انجامید. این کشفیات و دستاوردهای روانشناسی جدید – همانطور که یکبار دیگر هم گفتم، با آن تئوری‌های جاذبه‌داری که در میان مردم رایج است، کلاً متفاوت است. در این رشته از روانشناسی علمی، خود من نیز همکاری‌هایی را عرضه کردم و مورد پذیرش واقع نشد. اما کشفیات من که از این پس از آن‌ها یاد خواهم کرد، بدون آن تجربیات علمی که روانشناسان دیگر به آن‌ها پرداخته بودند، قابل تحقیق نبود. می‌ماند این مطلب که نتایج حاصله از این تحقیقات بعضی از اعتقادات اساسی دینی را تأیید می‌کند، بلکه دقیقاً با آن‌ها مطابقت دارد، و این هماهنگی و یگانگی را قطعاً با مرور زمان همگان به طور ملموس درخواهند یافت.

«کشفیات روانشناسی به صورت گسترده‌ای روی عمدۀ مشکلات انسان‌ها پیاده شده است. مرکز کاریابی و اشتغال بیکاران در شهر نیویورک یک تست روانی را بر روی ۱۵۳۲۱ نفر مرد و زن بیکار در مدت حد اکثر شانزده ماه اجرا کرد، و در پرتو همین تست‌ها توانستند همۀ آن افراد را در حرفه‌های متناسب با اوضاع و احوال‌شان به کار بگمارند، یا آموزش مورد علاقۀ آنان را در اختیارشان بگذارند تا برای حرفۀ مطلوب‌شان آماده شوند.

«در بسیاری موارد لازم می‌شد که در رابطه با مشکلات و عقده‌هایی که در شخصیت هریک از آنان کشف شده بود، و معمولاً همان مشکلات و عقده‌ها علت اصلی بیکاره‌شدن‌شان بود، برای آنان مشاوره و راهنمایی‌هایی صورت گیرد. این عملیات نیز بیش از ۲۰۰۰۰۰ دلار خرج برداشت که عمدۀ این مبلغ را مؤسسۀ کارنگی و جمعیت کمک رسانی به کارگران بیکار مستقر در شهر نیویورک تأمین کردند. از آنجا که من به عنوان مشاور ویژه در این عملیات تعیین شده بودم و برنامه‌ریزی و سرپرستی مطالعات آماری مربوط به ۱۰۰۰۰ نفر از کسانی که تست شده بودند، به من سپرده شده بود. من روی هم رفته بر روی این افراد ۷۳۲۲۶ تست روانی اجرا کردم و گزارش شخصی جامعی برای هریک از آنان تهیه کردم. در این موقع بود که تازه دریافتم که عقیدۀ دینی در زندگی انسان تا چه اندازه اهمیت دارد. همچنین دریافتم که آمادگی فراوان دارم برای این که تجربیات گذشتۀ خودم را که از بیمارانم، داشتم، با دستاوردهای چشمگیری که این تست‌ها پرارزش که سرپرستی آن‌ها را داشتم، مقایسه کنم. از این تست‌ها ما یک نتیجه بسیار مهم گرفتیم، هرچند که در گزارش نهایی قید نگردید، و آن این بود که: همۀ کسانی که به دین پایبند هستند یا به معبدی رفت و آمد دارند، نسبت به کسانی که دین ندارند یا با هیچ معبدی سر و کار ندارند، از شخصیتی به مراتب نیرومندتر و با ارزش‌تر برخوردارند.

«با توجه به آنچه گفته شد، بازگشت یک انسان گمراه بود که به دین حقی راه یافته باشد. منظورم اینست که این بازگشت، با یک احساس پرشور و شعله‌ور یا یک هیجان عاطفی همراه نبود، بلکه بدبختانه بازگشتی تنها از طریق عقل بود و بس. من فکر نمی‌کنم که همۀ متدینین چنین راه و روشی را پذیرا باشند. حتی من خودم معتقد نیستم که این بهترین شیوه باشد. ایده‌ای که من از «دین» دارم از یک سو، شامل بعضی معتقدات است که ادیان و مذاهب مشخصی آن‌ها را تأیید نمی‌کنند، و از آن سوی دیگر، بعضی از نظریاتی را که بعضی مذاهب معین ضروری و پایه‌ای می‌شناسند، رد می‌کند و کنار می‌زند. با این ترتیب... «دین» چیست؟... باید «دین» را مطابق دریافت خودم از آن «تعریف» کنم...

«(دین) عبارت است از ایمان به وجود یک نیروی برتر به عنوان مبدأ هستی. این نیرو، نیروی خدا، تدبیرکنندۀ امور آفرینش و آفرینندۀ آسمان‌ها. «دین» عبارت است از گردن‌نهادن به دستورالعمل‌های اخلاقی الهی که خدا در کتاب‌های آسمانی پیاپی مقرر فرموده است. «دین» عبارت است از این که تعالیم آسمانی را گرانبهاترین گنجینۀ حقایق دینی بدانیم، و بدانیم که کتاب‌های آسمانی در نشانه‌گرایی حقایق، از همۀ علوم که در کنار یکدیگر فراهم آیند، دقیق‌تر و دوربردتر است» (العودة إلی الایمان، صفحات ۲۳ – ۲۶).

حق مطلب اینست که این فرد، مانند بسیاری دیگر، آن زمان که کافر و ملحد شده است، به دین حق و به این خدا کافر نشده است. در واقع به تحریفاتی که چهرۀ دین را دگرگون کرده و دین را مسخ کرده‌اند، کافر شده است. به دین کلیسا و ضمائم و حواشی و پیرایه‌هایی که رجال کلیسا بر دین خدا افزوده‌اند، و بدعت نهاده‌اند، کافر شده است... زمانی هم که ایمان آورده و به دین بازگشته است، به آن دینی که قبلاً منکر آن شده بود، بازنگشته است، بلکه به دینی بازگشته است که فطرت و عقل او می‌پسندد، هرچند مذاهب رسمی کلیسا آن را نپسندند. کما این که بعضی معتقدات را که از نظر بعضی مذاهب پایه‌ای و اساسی تلقی می‌شوند، کنار می‌زند و نمی‌پذیرد. اگر به این مرد فرصت داده می‌شد تا اسلام را از روی بصیرت بشناسد، به یقین درمی‌یافت که آن دینی که به سویش راه یافته و بازگشت خودش را به بارگاه آن اعلام می‌کند، در واقع همان دین اسلام است، دین فطرت و عقل، دین زندگی و نیرو، دینی که رزمگاه و سلاح نیرومندان است، نه پناهگاه ضعیفان! چنانکه خود او در جای دیگر از کتابش می‌گوید:

«مطالعات عمیق من دربارۀ افراد، مرا به آنجا رسانید که توانستم آن پرتو تابناک نور هدایت را مشاهده کنم. امید و آرزوی قلبی انسان دست‌یافتن به یک شغل مناسب یا امنیت اقتصادی، یا آرامش اجتماعی یا خوشبختی زناشویی، و هرچیز دیگر که باشد، به هرحال، رفاه و آسایش عمومی دست نخواهد داد؛ مگر زمانی که مردم به جنگ سازش ناپذیری با این شیوۀ معمول زندگی امروزی‌شان که در جوامع بشری امروز دارند، کمر ببندند، و نخستین جرقه‌های آتش این جنگ را نمونه‌های عالی عملی صادقانه برافروزند».

«بنابراین، دینی که من از آن سخن می‌گویم، «پناهگاه ضعیفان» نیست، سلاح نیرومندان است. ابزار کارآمد و کاربَر زندگی است که انسان را برمی‌انگیزد تا سرور محیط زیست خود بشود، و بر آن تسلط یابد، نه آن که طعمۀ محیط زیست خود و غلام حلقه به گوش آن باشد» (صفحات ۲۸ – ۲۹).

دکتر هنری لانگ تنها کسی نیست که از طریق تجربه و علم به ایمان بازگشته است، افراد مانند وی بسیارند.

دیل کارنگی، نویسندۀ مشهور امریکایی، نویسندۀ کتاب «چگونه تشویش و نگرانی را از خود دور کنیم» و کتاب‌های دیگر، به ما می‌گوید که موج نگرانی و تردید در بخشی از عمر وی به سراغ ایمان او آمده است، و کم مانده بود که سخت مخالف دین بشود و ملحدانه به ستیز با دین بپردازد. زندگی به نظرش مسیری بی‌انتها و سفری بی‌مقصد می‌آمد، و می‌پنداشته است که افراد بشر فاقد اهداف عالی هستند و مانند دایناسورهای عظیم الجثه‌ای که ۲۰۰ میلیون سال پیش از این، روی زمین زندگی می‌کرده‌اند، روزی نسل‌شان منقرض خواهد گردید.

آنگاه، نسیم ایمان بر پیکر این مرد وزیدن گرفت، و به او این احساس را بخشید که زندگی اگر دشت ایمان در آن نباشد، یک بیابان بی‌سر و ته و یک صحرای شوره‌زار بی‌آب و علف بیش نیست.

از جمله سخنانی که کارنگی در این رابطه گفته اینست:

«من در حال حاضر نعمت‌هایی که دین در اختیار من گذاشته، برایم اهمیت دارند. همان اهمیتی که نعمت‌های دیگر برگرفته از الکتریسیته و غذای خوب و آب صاف و پاک برای من دارند. معلوم است که این برخورداری‌ها ما را کمک می‌کند که زندگی گوارا و دلپذیری داشته باشیم، اما دین به من بیش از این قوت می‌دهد. مرا از لذت روحانی برخوردار می‌کند. به من چنانکه ویلیام جمس گفته، یک انگیزۀ نیرومند برای ادامۀ زندگی می‌دهد، ... یک زندگی پر، هموار، خوش،کامیاب و رضایتبخش. دین به من ایمان و امید و دلیری می‌بخشد، و ترس‌ها و اندوه‌ها و نگرانی‌ها را از من دور می‌کند. به زندگی من هدف و مقصد می‌دهد. افق‌های خوشبختی را در برابر من می‌گشاید، و مرا مدد می‌رساند تا یک دشت حاصلخیز و سرسبز در میان کویر زندگی‌ام بیافرینم».

فیلسوف مشهور، فرانسیس بیکن حق مطلب را ادا کرده است، آنجا که می‌گوید: بخش اندکی از فلسفه عقل انسان را به الحاد و دین ستیزی می‌کشاند، اما تعمق و ژرف‌نگری در فلسفه علی القاعده باید انسان را به دین بازگرداند».

آن فلسفه گرایان قشری و کم اطلاع و مغرور به پوسته‌های دانش و فلسفه‌اند که از خود بی‌باکی نشان می‌دهند و در ورطۀ ارتکاب این اشتباه بزرگ، یعنی شورش برعلیه دین و تمرد بر خداوند، و انکار وجود خدای سبحان می‌افتند. بعضی از این فیلسوف مآبان هم این کارها را برای تظاهر به آزادگی و با انگیزۀ شهرت‌طلبی انجام می‌دهند. بعضی از ایشان هم اینگونه برخورد با دین را توجیهی برای سر تا پا غرق شهوات مادی‌شدن و برای برخورداری‌ها و لذت‌های جسمانی به آب و آتش‌زدن، قرار می‌دهند. این افراد می‌خواهند دین را از پای بست ویران سازند تا سقوط و پوچی و بی‌ارزشی را، بی‌باکانه، بدون آن که شرم و حیایی داشته باشند، یا به فکر وجدان انسانی خویش باشند، برای خود تجویز کنند.

اما دانشمندان راستین و اندیشمندان روشن‌بین، بسی خردمندتر از آنند که خویشتن را از این نور خاموش‌نشدنی، و این توشۀ پایان‌ناپذیر، یعنی نور ایمان و توشۀ یقین جدا سازند.

جای شگفتی نیست، اگر ببینیم دانشمندان بزرگی که با زندگی روانی انسان سر و کار دارند، چه به صورت فلسفی و نظری، و چه به صورت درمانی و پزشکی، گرایش و اعتصام خویش را به عروۀ الوثقی دین اعلان کنند، و با صدای بلند مردم را به سوی دین فرا خوانند.

«ویلیام جیمز»، روانشناس مشهور که با نظریۀ اصالت عمل (پراگماتیسم) خویش شهرت یافته است، می‌گوید:

«میان ما و خدا پیوندی ناگسستنی برقرار است. اگر ما خودمان را تحت اشراف خدای سبحانه و تعالی قرار دهیم، همۀ آرزوها و خواسته‌هایمان تحقق خواهد یافت».

هم او می‌گوید:

«ایمان از جمله نیروهایی است که ناگزیر باید در اختیار انسان باشد، تا آدمی را در زندگی مدد برساند و فقدان ایمان هشداردهندۀ ناتوان‌ماندن از درگیری با زندگی است».

او زمانی که استاد فلسفۀ دانشگاه/ پوهنتون هاروارد بود، گفت:

«بهترین درمان نگرانی، بی‌شک، ایمان است».

کارنگی به دنبال نقل این سخن می‌گوید: «حتماً نباید در هاروارد تحصیل کرده باشی تا این حقیقت را درک کنی. پدر و مادر من این حقیقت را در همان خانۀ روستایی بی‌پیرایۀ خودشان درک کرده بودند. سیل‌ها، بدهکاری‌ها، حوادث آسمانی و زمینی، هیچیک نمی‌توانستند روح نیرومند آن دو را از پای درآورند، و از شادمانی چهرۀ آنان یا احساس پیروزمندانۀ آنان بکاهند. همین الآن من می‌توانم آهنگ ترانه‌ای را که مادرم در اوقاتی که سرگرم کارهای خانه بود، زمزمه می‌کرد، بشنوم:

«آرامش، آرامش، چه زیبا و پرهیبت است آرامش،

آرامشی که خدای رحیم و رحمان در جان ما می‌ریزد»

«از تو درخواست می‌کنم، خدایا که مرا با آرامش فراگیری،

آنچنان آرامش بیکران و فراگیری که دل و جانم را پر گرداند».

باز، دیل کارنگی می‌گوید:

«من آن روزها را به یاد دارم که مردم حرف و سخنی جز جدایی و سازش ناپذیری دین و دانش نداشتند، اما این بگومگوها برای همیشه پایان پذیرفت. امروزه جدیدترین دانش بشری، روانپزشکی، همان حرف‌های ادیان را می‌زند، چرا؟

«زیرا، روانپزشکان درک می‌کنند که ایمان نیرومند، و گرایش به دین و نماز است که می‌تواند نگرانی‌ها و ترس‌ها و پراکندگی‌های عصبی را مقهور گرداند، بیش از نیمی از بیماری‌هایی را که دچار آن‌ها هستیم شفا دهد. آری، روانپزشکان این مطلب را درک می‌کنند. سخنگوی آنان دکتر ا.ا. بریل می‌گوید: انسان دیندار راستین، هرگز دچار بیماری روانی نمی‌شود!

«به نظر من، روانپزشکان واعظانی از نوع جدید هستند. اینان ما را تشویق نمی‌کنند به این که برای آزادشدن از آتش جهنم در سرای آخرت، به دین گرایش پیدا کنیم، به ما توصیه می‌کنند که دیندار باشیم تا از آتش دوزخ که در همین زندگی دنیا برافروخته شده است در امان بمانیم... دوزخ زخم معده، و ضعف اعصاب، و دیوانگی و...»

دکتر «کارل یونگ»، بزرگ‌ترین روانپزشک معاصر در امریکا در کتاب خودش «انسان معاصر در جستجوی روح است» می‌گوید:

«در طی سی سال گذشته اشخاصی از ملیت‌های مختلف جهان متمدن، با من مشاورده کرده‌اند و صدها بیمار را درمان کرده‌ام. حتی یک مشکل از مشکلات این بیماری که به نیمۀ عمر، یعنی سنین ۳۵ سالگی و نزدیک به آن رسیده‌اند، نبوده و نیست که علت اساسی آن فقدان دین و کنارگذاشتن و بی‌اعتنایی‌کردن به تعالیم دینی نباشد... و می‌توان گفت که هریک از این بیماران وقتی طعمۀ بیماری شده است که از آرامش خاطری که دین به انسان می‌دهد، هر دینی که باشد، محروم شده است، و هیچیک از این بیماران بهبود نیافته است، مگر زمانی که ایمانش را بار دیگر به دست آورده است، و برای رویارویی با زندگی از اوامر و نواهی دینی استمداد کرده است».

«چرا ایمان به خدای متعال و اعتماد و توکل بر خدای سبحان، آرامش و آسایش و اطمینان به انسان می‌دهد؟

بهتر است بگذاریم ویلیام جیمز به این سؤال پاسخ بگوید:

«امواج پرسر و صدا و شور و هیجان سطح دریا، هرگز آرامش نقاط ژرف دریا را به هم نمی‌زنند، و به امنیت آن آسیبی نمی‌رسانند. انسان نیز چنین است، وقتی ایمان انسان به خدا عمیق شد، دیگر علی القاعده نباید فراز و نشیب‌های سطحی و زودگذر آرامش او را به هم بزنند. انسان دیندار، در واقع، برعلیه نگرانی و پریشانی شورش می‌کند، همواره توازن و اعتدال خویش را حفظ می‌کند، و پیوسته برای رویارویی با گرفتاری‌هایی که روزگار ممکنست برای او به وجود بیاورد، آماده است».

روزنامۀ الجمهوریه (شنبه ۲۹ / ۱۱ / ۱۹۶۲) تحت عنوان «دانشمندان برای درمان بیماران روانی به دین پناه می‌برند» نوشت:

مایۀ دلخوشی و آرامش خاطر است برای آن کسانی که دین‌شان را محکم نگهداشتند، و در تاریکترین و درخشانترین لحظات تمدن بشر هیچگونه تزلزلی در ایمان‌شان روی نداد. منظورم لحظاتی است که مبلغان تئوری‌های علمی، و پیشاپیش همۀ آن‌ها نظریۀ «تکامل انواع» داروین، حنجره‌های خودشان را پاره می‌کردند و فریاد می‌زدند که دین یک بدعت است و انسان در این جهان می‌تواند به تنهایی، چنانکه ژولیان هاکسلی پنداشته بود، سر پا بایستد.

کارشناسان و متخصصان بیماری‌های روانی، امروزه سلاحی کارآمدتر، و مؤثرتر برای درمان بیماران‌شان، از دین و ایمان به خدا و چشم دوختن به بارش رحمت آسمانی، و گرویدن به عنایت الهی و پناهنده‌شدن به نیروی بی‌پایان آفریدگار، هنگامی که هر نیروی دیگری جز نیروی او آشکارا درمی‌ماند! نمی‌یابند.

نخستین تجربه در بیمارستانی واقع در شهر نیویورک انجام پذیرفت. این بیمارستان به تبهکارانی که در اثر ابتلا به بیماری‌های روانی مرتکب جرم شده‌اند اختصاص داشت.

تجربه از اینجا آغاز شد که «دین» را به عنوان یک وسیله برای درمان بیماران، در کنار شوک‌های الکتریکی که به سلول‌های مخ بیماران می‌دادند، و داروهای مسکن و آرامبخش اعصاب، به کار گرفتند.

نتیجه چشمگیر بود... بیمارانی که درمان‌شان نزدیک به محال می‌نمود... هیچ امیدی نبود که درمان بشوند، از دنیای دیوانگان به دنیای عاقلان انتقال یافتند... بیمارانی که فجیع‌ترین جنایت‌ها را مرتکب شده بودند، و به کلی فاقد اراده بودند، بر اراده و اندیشه و رفتار خودشان تسلط پیدا کردند و اشک ندامت بر گونه‌های خویش باریدند، و یکپارچه امید به رحمت آسمانی و آمرزش خداوندی شدند.

«دانشمندان تسلیم شدند. دست‌هایشان را به سوی آسمان بلند کردند به ضعف خودشان اعتراف می‌کردند و به جهانیان اعلان می‌کردند که دانش به سوی ایمان دعوت می‌کند، و هرگز انسان را به الحاد و دین ستیزی دعوت نمی‌کند».

کار به روانپزشکان هم پایان نپذیرفت. به پزشکان دیگر هم سرایت کرد. پزشکان دیگر هم به این نتیجه رسیدند که ایمان به خدا برای موفقیت‌آمیزبودن درمان بسیاری از بیماری‌های جسمی و عصبی ضروری است، به خصوص اگر ایمان پزشک و ایمان بیمار دست به دست یکدیگر بدهند، دیگر تردیدی نیست در این که زمان درمان کوتاه می‌گردد، و بهبود بیمار و عافیت‌یافتن او نزدیک می‌شود.

دکتر بول ارنست ادولف، استادیار تشریح در دانشگاه سنت جونز و عضو جمعیت جراحان آمریکایی، می‌گوید: من یقین پیدا کرده‌ام به این که درمان واقعی ناگزیر باید روح و جسم را با هم و همزمان فرا گیرد. من دریافته‌ام که وظیفه دارم معلومات پزشکی و جراحی خودم را در کنار ایمان و معرفت خودم به خدا، روی بیمار پیاده کنم. و هردو زمینه را برپایه‌های استوار و متین نهاده‌ام. فقط با همین شیوه، توانسته‌ام درمان کاملی را که بیمارانم به آن نیازمند بودند، به آنان ارائه کنم، و پس از بررسی عمیق به این نتیجه رسیده‌ام که معلومات پزشکی من و اعتقاد من به خدا، دو پایۀ استوارند که سزاوار است فلسفۀ پزشکی جدید بر آن پایه‌ها بنا گردد.

در اثنای کارهای پزشکی خودم، دریافته‌ام که مجهزبودن من به جنبه‌های روحانی و معنوی، در کنار دست‌زدن من به مادۀ دارویی و طبی، به من این امکان را می‌دهد که همۀ بیماری‌ها را درمان کنم، آن هم درمانی حقیقتاً پربرکت. اما هنگامی که انسان پروردگارش را از این محیط دور می‌کند، همۀ تلاش و کوشش و تجهیزات پزشکی او تنها نیمی از درمان را تدارک می‌کنند، بلکه گاهی به این اندازه هم نیست.

«عوامل اساسی بیماری‌هایی که ما آن‌ها را «بیماری‌های عصبی» می‌نامیم کدامند؟

یکی از عوامل اساسی این بیماری‌های عصبی، احساس گناه، واهمه، کینه، ترس، نگرانی، سرخوردگی، تردید، شک، غیرت، خودخواهی و افسردگی است، و بسیار تأسف‌آور است که بسیاری از کسانی که به روان درمانی اشتغال دارند، در ریشه‌یابی عوامل پریشانی روان بیمار که باعث بیماری او شده، توفیق می‌یابند، اما در درمان آن پریشانی‌ها و نابسامانی‌ها شکست می‌خورند؛ زیرا برای درمان آن‌ها به تقویت و تثبیت ایمان در جان این بیماران پناه نمی‌برند». (از کتاب «الله یتجلی فی عصر العلم» ص ۱۳۸ – ۱۳۹).

آن تحصیلکرده‌هایی که در گوشه و کنار میهن ما، به هیچ صدایی به جز صداهایی که از غرب به گوش‌شان می‌رسد، گوش فرا نمی‌دهند، بیایند و این سخنان را بشنوند، و به این نداهای مخلصانه توجه کنند که از حنجرۀ کسانی درمی‌آید که طفیلی بشر نیستند. انسان‌های عامی محکوم عواطف هم نیستند، خیال‌زدگان چسبیده به رؤیاهایشان نیستند که بیرون آب شنا کنند! اینان «دانشمندان!» ژرف نگری هستند که تنها پایبند منطق دانش جدیدند و بس، و دانش امروزه بشر نیز سراسر متکی بر مشاهده و آزمایش و استقرار است.

شگفت این است که این فریادها از کشوری برخاسته است که از نظر پیشرفت‌های علمی و ثروت مادی و رفاه اقتصادی، در مقایسه با کشورهای دیگر، طراز اول است و در اوج قرار دارد؛ دولتی که توانسته است پای افراد کشورش را به سطح کرۀ ماه برساند! کشوری که به پراگماتیسم (اصالت عمل) و واقعگرایی در زندگی ایمان دارد، نه به «مدینۀ فاضله» و «مُثُل» افلاطونی. در عین حال، بزرگان و دانشمندان این سرزمین - چنانکه دیدیم - منادیان ضرورت گرایش به ایمان شده‌اند. هم برای پیشگیری و هم برای درمان، هم به عنوان توشه و هم به عنوان اسلحه، هم هدایت و هم نور، هم همراه و هم دلیل راه!.

پس بیایید برای همیشه و با تمام توان، بدور بیندازیم، آن افسانۀ دروغین بزرگ را که هنوز هم این سوی و آن سوی، توسط انسان‌های چشم و گوش بسته و کوردل بازگو می‌شود که «دانش با ایمان در تناقض است» یا «بشر می‌تواند از ایمان بی‌نیاز گردد»، هیهات، هیهات، از آن ادعاهایی که می‌کنند.