نمونۀ نخست:
روشی که امیرالمؤمنین عثمان بن عفان پیش گرفت. شورشیان خانهاش را محاصره کردهاند. عبدالله بن سبای یهودی کار خودش را کرده است، و افرادی را برای شورش مسلحانه برعلیه خلیفۀ محترم و سالخورده تحریک کرده است. اما خلیفه از این که زور را با زور پاسخ بگوید، اِبا کرد، و حاضر نشد با اسلحه به جنگ اسلحه برود، هرچند که به ریختن خونش بیانجامد. گویند: در آن روز (یوم الدار) عبدالله بن عمر زره پوشید و شمشیر حمایل کرد. عثمان از او قول گرفت که از خانۀ وی بیرون برود، و سلاح بر زمین نهد، و دست از دخالت در این امر بکشد، او هم چنین کرد.
زید بن ثابت بر او وارد شد و گفت: این انصارند که بر درِ خانه ایستادهاند. سخن ما اینست که اگر تو بخواهی میتوانیم بار دیگر انصار الله بشویم! گفت: نیازی ندارم، دست بدارید!
عامر بن ربیعه گفت: من در خانۀ عثمانس نزد او بودم. گفت: «از هرکس که فکر میکند باید از من حرف شنوی داشته باشد و فرمانبرداری کند، قول بگیرد که دست نگهدارد و سلاح بر زمین بگذارد!» همه سلاحهایشان را بر زمین گذاشتند.
بعضی از یاران وی گفتند: امیرالمؤمنین عثمان نگذاشت که ما پاسخ آنان را بدهیم، اگر عثمانس به ما اجازه داده بود، آنچنان به آنان ضربت میزدیم که از سرزمینهایمان بیرون بروند.
به این ترتیب خلیفه خونریزی را نپذیرفت، هرچند که در مقام یاری او و دفاع از او باشد، و خواست شورشیان را با حکمت و موعظۀ حسنه و جدال بالتی هی احسن از اقدام خویش منصرف گرداند.
یک روز بر روی بام آمد و خطاب به شورشیان گفت: ریختن خون یک فرد مسلمان جز در سه مورد روا نیست: کفر پس از ایمان، زنای پس از احصان (با وجود زن یا شوهر داشتن)، یا کسی را بیگناه کشتن. آیا هیچیک از این موارد شامل من میشود؟» پاسخی نداشتند که بدهند.
یک بار هم خطاب به آنان گفت: «آهای مردم! اگر به حق میدانید که پای مرا در زنجیر بگذارید، بگذارید!» پاسخی نداشتند که بدهند. آنگاه گفت: اگر من ستم کردهام، از خدا آمرزش میخواهم، و اگر به من ستم کردهاند، من بخشیدم!!»
خلیفه به شکیبایی متوسل شد، حاضر نشد که شمشیر بکشند و از او حمایت کنند، تا بالآخره شورشیان زمین را با خونش رنگین کردند. این همه به خاطر آن است که نمیخواست در حالی که خون کسی به گردنش باشد خدا را ملاقات کند.
معبد خزاعی به علی بن ابی طالبس گفت: چگونه این کار خودت را توجیه میکنی که عثمان را کشتند و تو یاریش نکردی؟ گفت: عثمان امام بود، و از کشتار و پیکار نهی کرد، و گفت: هرکس شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد از من نیست. اگر به حمایت از او میجنگیدم نافرمانی او کرده و معصیت کرده بودیم.
معبد گفت: عثمان کارش چه توجیهی داشت که تسلیم شد تا او را کشتند؟ گفت: همان توجیهی که پسر آدم (هابیل) داشت که بر برادرش گفت: «حتی اگر دست به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من دست به سوی تو دراز نخواهم کرد تا تو را بکشم. من از خدای رب العالمین میترسم». (مائده – ۵)