نقش ایمان در زندگی

فهرست کتاب

نیرومندی انسان به اندازۀ ایمان او است

نیرومندی انسان به اندازۀ ایمان او است

ایمان شخص مسلمان به خدایی که شکست‌ناپذیر است، و به حق و حقیقتی که خواری و ذلت نمی‌پذیرد، و به جاودانگیی که نقطۀ پایان ندارد، و به قضا و قدری که تغییرپذیر نیست، و به برادری راستینی که سستی نمی‌پذیرد، چشمه‌های جوشانی هستند که نیروی معنوی از آن‌ها فوران می‌کند، و با نیروها و سلاح‌های مادی قابل مقایسه نیستند.

اما بهرۀ هرکس از این نیروی نامحدود، به اندازۀ بهره‌ای است که از ایمان دارد. این توانمندی ایمان را در وجود ممتازترین فرد مسلمان پس از رسول خدا جآشکارا مشاهده می‌کنیم. توانمندی او در موقعیت‌هایی آنچنان شاخص گردید که عمر فاروقس را با آن سطوت و هیبتی که خود داشت وادار کرد که دربارۀ او بگوید: «به خدا سوگند، اگر ایمان ابوبکر را با ایمان همۀ این امت بنسجند، افزونتر خواهد بود».

موضع‌گیری ابوبکر صدیقس را در روز رحلت حضرت رسول اکرم جملاحظه کنید. مسلمانان خود را باخته بودند، و سختی و شدت درد آنان را از حالت عادی خارج کرده بود. آورده‌اند که عمر فاروقس گفت: «هرکس بگوید محمد مرده است، گردنش را با این شمشیر می‌زنم» در آن موقعیت بحرانی صدیق اکبرس در برابر مردم ایستاد و با صدای بلند اعلان کرد که: «هرکس محمد را می‌پرستیده، اکنون محمد مرده است، و هرکس خدا را می‌پرستیده، خدا زنده است و نمی‌میرد...» و این آیه را تلاوت کرد:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ[آل عمران: ۱۴۴].

«و نیست محمد مگر فرستاده‌ای که پیش از وی فرستادگان متعددی آمده و گذشته‌اند، پس اگر روزی بمیرد یا کشته شود. شما به قهقرا بازمی‌گردید، و هرکه به قهقرا بازگردد و ارتداد پیشه کند، به خدا زیانی نرسانیده است».

موضع‌گیری دیگر ابوبکر پس از رحلت پیامبر اکرم جاین بود: مسلمانان تردید کردند در این که لشکر اسامه را که پیامبر پیش از بیماری و مرگ آماده فرموده بود به جنگ بفرستند یا نفرستند. از ابوبکر درخواست کردند که این لشکر را متوقف کند. دلیل‌شان هم این بود که روزهای آینده آکنده از پیشامدها و احتمالات هستند، و کسی چه می‌داند که مردم عرب در بیابان‌ها و شهرها چه خواهند کرد، وقتی که بفهمند پیامبر رحلت فرموده است!.. اما ابوبکر با عزمی قاطع در پاسخ آنان گفت: «سوگند به آن که جان ابوبکر در دست اوست... اگر می‌دانستم که درندگان مرا در می‌ربایند، لشکر اسامه را همانطور که رسول خدا جفرمان داده است به راه می‌انداختم، حتی اگر در همه شهرها و آبادی‌ها کسی جز من پیدا نشود، این کار را خواهم کرد».

موضع‌گیری او را در جنگ با مرتدین و مانعان زکات، درست در همان زمانی که شاخ‌های عصبیت جاهلی چون شاخ‌های شیطان سر برکشیده بود. مسلمانان پس از رحلت پیامبرشان – چنانچه عایشه صدیقهلتوصیف کرده است – وضع یک گلۀ گوسفند را در شب تاریک و بارانی داشتند.

حتی بعضی از مسلمانان به ابوبکر گفتند: ای خلیفه رسول خدا جتو نخواهی توانست که با همۀ عرب بجنگی! در خانه‌ات بنشین، در را بر روی خود ببند، و تا مرز یقین (هنگام مرگ) به پرستش خدای متعال مشغول باش... اما آن مرد باوقار کهنسال که مانند اشک فروتن، مانند نسیم صحبگاهی نرم، مانند حریر لطیف و ملایم و مانند قلب مادر مهربان بود، طی چند لحظه به مردی انقلابی چون دریای مواج، شورشگر چون شیر نر، تبدیل می‌گردد و بر سر عمر فریاد می‌کشد و می‌گوید: «در جاهلیت فرمانفرما و در اسلام خوار و فرمانبر؟ ای پسر خطاب؟! وحی پایان پذیرفته و کامل گشته... من زنده باشم و بگذارم وحی الهی دچار کاستی بشود؟!... به خدا سوگند! اگر حتی یک عقال شتر را که در زمان حیات رسول خدا جبه آنحضرت، به عنوان زکات می‌داده‌اند، از من بازدارند و به من بازندهند، تا زمانی که بتوانم شمشیر در دست بگیرم، بر سرش با آنان نبرد خواهم کرد!!»