(۲-۸) شروط صحّت نماز جمعه
وقتی که شرایط وجوب نماز جمعه (ذکوریّت، عقل، بلوغ، حریّت، سلامتی جسمی و مقیم بودن) مهیا باشند، نماز جمعه بر انسان واجب بوده ولی باید شرایطی بر نماز جمعه حاکم باشد تا نماز جمعه صحیح باشد، البته برخی از این شرایط اختلافی میباشند، این شرایط و ضوابط حاکم بر آنها عبارتند از:
۱- مکان برپایی نماز جمعه
همۀ فقها در وجوب نماز جمعه در شهر اتفاق نظر دارند ولی در برپایی آن در روستا اختلافنظر دارند، دیدگاه فقها و استدلالهای مربوطۀ آنها در این زمینه عبارت است از:
دیدگاه اوّل: حنفیّه بر این باور است که نماز جمعه بر اهالی روستا واجب نیست و خواندن نماز جمعه در روستا باطل است و در صورتیکه ندای جمعه را از منابر بشنوند باید به شهر مجاور مراجعه و در آنجا نماز جمعه را بخوانند. برخی گفتهاند: در صورتیکه روستای مجاور ۳ میل (هرمیل حدود ۱۶۰۰ متر است) از محل ندا و أذان جمعه فاصله داشته باشد بر اهالی آنجا واجب است. و برخی هم گفتهاند: در صورتی که قبل از شب بتوان به خانه برگشت. [۳۸۱] با این وصف نماز جمعه فقط بر اهالی شهر (مصر) و روستایی که ندای جمعه را از شهر میشنوند واجب است، البته در بین فقهای حنفیّه در این زمینه نیز اختلافنظرهایی وجود دارد صاحب " فتاوای غریبه" از امام أبوحنیفه/ چنین نقل میکند: «اهل هر روستایی که خراج آن با خراج اهل شهر یکجا جمعآوری میشود، باید نماز جمعه بخوانند.» [۳۸۲] ابن نجیم در "بحر الرائق" به نقل از "فتاوی الحجة" میگوید: برگزاری نماز جمعه سه حکم دارد: بر عدهای فرض، بر بعضی واجب و بر برخی مستحب است. بر اهل شهرها فرض و بر اهل حومه و نواحی شهرها واجب و بر اهل روستاهای بزرگ و واجد شرایط مستحب میباشد. [۳۸۳] و در "القنیه" بیان نموده است که: حضور در نماز جمعۀ روستا لازم است و مطابق این سخن امام علیس باید عمل نمود که میگوید: کاری نکن که در دلها نفرت ایجاد کند. هر چند برای کار خود، دستاویزی داشته باشی؛ زیرا مردم گوش شنوا ندارند که هر عذر را بپسندند. [۳۸۴]
اساس و بنیان مذهب حنفیّه به قرار زیر است:
۱- علی بن ابی طالبس روایت کرده است: «قال رسول الله ج: لاَ جُمُعَةَ إِلاَّ فِى مِصْرٍ.» [۳۸۵] «جمعه جز در شهر جایز نیست.»
اما این روایت از حیث سند هیچ اصلی ندارد.
۲- علی بن ابی طالبس روایت کرده است: «لاَ جُمُعَةَ وَلاَ تَشْرِيقَ إِلاَّ فِى مِصْرٍ جَامِعٍ.» [۳۸۶] «نماز جمعه و نماز عید قربان جز در شهر جامع (یا شهر بزرگ) جایز نیست.»
وجه استدلال به این روایتها از چندین جهت اشکال دارد:
اوّل: این روایت منتسب به پیامبر خدا ج نیستند و در انتساب آنها به پیامبر خداج هیچ اصلی وجود ندارد و ثابت نمیباشد.
دوّم: این روایتها گفتۀ علیبن أبی طالبس است که بنابر رأی فقها و اصولیون حنفیّه قول صحابی وقتی حجیّت دارد که مخالف نصّ قرآن و سنّت نباشد، که در این رابطه احادیث و روایات صحیح و صریحی وجود دارند که دلالت بر صحّت نماز جمعه در روستا مینمایند و این روایات با سند و وجه استدلال در ادامه بدانها اشاره خواهد شد.
سوّم: جدای از سنّت پیامبر ج اقوال صحابههای زیادی همچون عمر، عثمان، ابن عمر، ابن عباس و ... ش مخالف دیدگاه علیبن أبی طالبس میباشد که استدلال آنها در خور توجّه میباشد.
۳- ابوهریرهس روایت کرده است: «خَمْسَةٌ لا جُمُعَةَ عَلَيْهِمْ: الْمَرْأَةُ، وَالْمُسَافِرُ، وَالْعَبْدُ، وَالصَّبِيُّ، وَأَهْلُ الْبَادِيَةِ.» [۳۸۷] «پنج (صنف) نماز جمعه بر آنها واجب نیست: زن، مسافر، برده، کودک، اهل بادیه.»
این روایت جدای از اینکه با روایت صحیح که دلالت بر جواز نماز جمعه در روستا میکند در تعارض میباشد از حیث سند هم منکر و غیر قابل احتجاج میباشد.
۴- ام عبداللهل روایت کرده که پیامبر ج فرمودهاند: «الْجُمُعَةُ وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ قَرْيَةٍ فِيهَا إِمَامٌ، وَإِنْ لَمْ يَكُونُوا إِلاَّ أَرْبَعَةً حتى ذكر النبى (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) ثلاثة.» [۳۸۸] «جمعه بر هر اهل روستایی که در آن امام باشد واجب است و در غیر اینصورت چهار نفر (جمعیت) داشته باشند تا اینکه پیامبر ج فرمود: سه نفر.»
۵- یکی از صحابهس روایت کرده است: «أَمَرَنَا النَّبِيُّ أَنْ نَشْهَدَ الْجُمُعَةَ مِنْ قُبَاءَ.» [۳۸۹] «پیامبر ج ما را امر کرد که از قباء (برای جمعۀ مدینه) حضور پیدا کنیم.»
وجه استدلال به این روایت این است که قباء که خارج مدینه و شهر بوده خواندن نماز جمعه در آن جایز نمیباشد ولی جدای از اینکه این روایت واهی و غیر قابل احتجاج و استناد میباشد بلکه میرساند که نماز جمعه بر اهالی روستا فرض بوده که میبایست به مدینه برای برپایی آن بروند و با این وصف دلیلی بر خلاف ادعا میباشد.
با همۀ این دلایل جدای از تعارض با احادیث صحیح و صریح و ضعف سند و غیر قابل احتجاج بودن باید اشاره کرد که در تعریف مصر (شهر) در مذهب حنفیّه اختلاف نظر وجود دارد به گونهای که ابویوسف که رأی اکثر فقهای حنفیّه نیز میباشد، میگوید: شهر به محلی اطلاق میشود که بزرگترین مسجد آن محل، گنجایش افراد نمازگزار را نداشته باشد. [۳۹۰] ولی حصکفی در این زمینه مینویسد: برای صحّت جمعه، مصر (شهر) بودن شرط است. مصر یعنی؛ محلی که بزرگترین مسجد آن، گنجایش افراد مکلَّف آن محل را نداشته باشد. فتوای اکثر فقها نیز همین است و از ظاهر مذهب چنین به نظر میرسد که مصر به محلی گفته میشود که امیر و قاضی داشته باشد، سرخسی میگوید: ظاهر مذهب در تعریف مصرِ جامع این است که در آن سلطان یا قاضی برای اقامۀ حدود و تنفیذ احکام باشد. [۳۹۱] و ابن عابدین از قول ابوسعید میگوید: اگر تعریف شهر این باشد که بزرگترین مسجد آن گنجایشِ افراد مکلَّف را نداشته باشد. این تعریف بر بسیاری از روستاها نیز صدق میکند. [۳۹۲]
اطراف و اکناف شهر نیز حکم شهر را دارند و نماز جمعه بر آنها فرض است و اطراف شهر، روستای اطراف شهر و متصل بدان که مصالح و مایحتاج خود را از آن برطرف میکنند شامل میشود البته به شرط آنکه بین آن شهر و روستا فاصلۀ زیادی نباشد به گونهای که اهالی روستا بتوانند در نماز شرکت کنند و در همان روز بدون هیچ زحمتی بتوانند برگردند. [۳۹۳]
پس نماز جمعه بر اهالی روستایی که از توابع شهر و نزدیک آن نباشند نه تنها واجب نیست بلکه در صورت انجام صحیح نمیباشد. [۳۹۴]
با دقّت در استدلال حنفیّه و تحلیل آن میتوان دریافت که در شریعت اسلام چنین شرطی برای صحّت نماز جمعه وجود ندارد و همانطور که مشاهده گردید اسناد تمامی روایتها بدون استثنا ضعیف و غیر قابل احتجاج میباشند و از طرف دیگر تعیین و تعریف محدودۀ شهر هیچ مبنای شرعی ندارد به گونهای که فقهای حنفیّه در آن به گونهای اختلاف دارند که آثار این اختلاف زیاد است و در صورتیکه قول ابن عابدین و حصکفی را پذیرفت میتوان گفت که تمامی مساجد روستاها گنجایش مکلَّفین را دارند و در صورتیکه تعریف امام سرخسی را پذیرفت میتوان استباط کرد که شوراهای اسلامی و پاسگاه منطقه و دهیاری نمایندگان حاکم شرع هستند که رتق و فتق بسیاری از امور بدانها واگذار گردیده است. با همۀ این اوصاف شریعت و نصوص صحیح مُهر تأیید بر این شرط که باعث ضایع و هتک شدن این فرمان ناب و مهم و گرانمایۀ الهی شده و تعطیلی این مهم آفات بسیاری را بوجود آورده نمیزند.
دیدگاه دوّم: جمهور فقهای صحابه و غیره از جمله: عمربن خطاب، عثمان بن عفان، ابن عباس، ابن عمر، عمربن عبدالعزیز، مالکیّه، حنابله، شافعیّه، ابن تیمیه، ابن حجر عسقلانی، علامه لکهنوی و غیره بر این باورند که نماز جمعه در شهر و روستا صحیح است و باید خوانده شود و شهر (مصر) بودن را شرط صحّت نماز جمعه نمیدانند.
امام مالک در این زمینه میگوید: «به نظر من در هر روستایی که خانههایشان به هم متّصل باشد باید نماز جمعه خوانده شود، چه امیری داشته باشند یا خیر.» [۳۹۵] و امام شافعی در این باره گفتهاند: «من از اساتید خود شنیدم که میگفتند: بر هر روستای ثابتی که تعداد آنها چهل نفر باشد، لازم است که نماز جمعه بخوانند و رأی من نیز همین است.» [۳۹۶] امام نووی میگوید: اصحاب ما گفتهاند: برای صحّت نماز جمعه شرط است که ساکنان منطقه چه در زمستان و چه در تابستان دارای اماکن مسکونی ثابتی باشند. امام شافعی و اصحابش میگویند: فرق نمیکند که این خانهها از سنگ ساخته شده باشند و یا از چوب، گل، نی، و تنۀ درخت خرما و یا هر چیز دیگر و خواه شهرها بزرگ و دارای بازار باشند و یا روستاهای کوچک و فاقد بازار. در اینگونه روستاها وقتی چهل نفر اهل کمال وجود داشته باشد نه تنها نماز جمعه صحیح است بلکه بر آنها لازم میباشد. [۳۹۷]
ابن قدامه از فقهای حنابله در اینباره ابراز میدارد: «جمعه با بودن هفت شرط زیر واجب میشود که عبارتند از: اسلام، ذکوریّت، بلوغ، عقل، مقیم بودن، وجود چهل نمازگزار و وجود خانههایی که طبق عرف آن محل ساخته شده باشند؛ فرق نمیکند که از سنگ، گل، نی، تنۀ درخت و یا هر چیز دیگری باشند. و امّا نماز جمعه بر چادرنشینان و کوچنشینان واجب نمیباشد.» [۳۹۸]
اساس و بنیان استدلال این دسته عبارت است از:
۱- پیامبر خدا ج در روستاها نماز جمعه خواندهاند به گونهای که عبدالله بن عباسب روایت کرده است: «إِنَّ اوّل جُمُعَةٍ جُمِّعَتْ بَعْدَ جُمُعَةٍ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ج فِي مَسْجِدِ عَبْدِ الْقَيْسِ بِجُوَاثَى مِنْ الْبَحْرَيْنِ، قریة من قری البحرین.» [۳۹۹] «اوّلین نماز جمعهای که بعد از نماز جمعۀ مسجد پیامبر خدا ج برگزار شد در مسجد عبدالقیس در دهِ جواثا در بحرین بود که یکی از روستاهای بحرین بود.»
ابن حجر عسقلانی/ در شرح این حدیث مینویسد: ظاهراً چنین به نظر میرسد که عبد القیس با اجازۀ پیامبر خدا ج نماز جمعه را افتتاح کردند؛ زیرا عادتاً اصحاب پیامبر ج بدون اجازۀ ایشان اقدام به اینگونه اعمال عبادی و شرعی نمیکردند. و این کار در زمان نزول وحی اتّفاق افتاده است. بنابراین اگر کار مشروع و ناجایزی میبود، یقیناً وحی نازل میشد و بطلان آنرا، اعلام میفرمود. همانطور که جابر و ابوسعید از سکوت وحی در مورد عزل (بیرون ریختن منی در خارج رحم در موقع همبستری)، بر جواز آن استدلال کردهاند. آنها گفتهاند: ما این عمل را در زمان وحی انجام میدادیم. اگر ناجایز میبود، وحی نازل میشد و آن را ممنوع میساخت. [۴۰۰]
۲- عبدالرحمن بن کعب بن مالک روایت کرده است: «أَنَّهُ (کعب بن مالک) كَانَ إِذَا سَمِعَ النِّدَاءَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ تَرَحَّمَ لأَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ. فَقُلْتُ لَهُ إِذَا سَمِعْتَ النِّدَاءَ تَرَحَّمْتَ لأَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ لأَنَّهُ اوّل مَنْ جَمَّعَ بِنَا فِى هَزْمِ النَّبِيتِ مِنْ حَرَّةِ بَنِى بَيَاضَةَ فِى نَقِيعٍ يُقَالُ لَهُ نَقِيعُ الْخَضِمَاتِ. قُلْتُ كَمْ أَنْتُمْ يَوْمَئِذٍ قَالَ أَرْبَعُونَ.» [۴۰۱] «کعب بن مالک وقتی که روز جمعه صدای أذان را میشنید، در حق سعد بن زراره دعای خیر میکرد. من علّت این امر را جویا شدم. گفت: بخاطر اینکه ایشان اوّلین کسی بود که ما را در هَزْمِ النَّبِیتِ که مکانی در حَرَّة بَنِى بَیَاضَه بوده برای نماز جمعه جمع نمود. -آبی که بنیبیاضه در آنجا سکونت داشتند و معروف به نقیع الخضمات بود.- از پدرم سؤال کردم: شما در آن زمان چند نفر بودید؟ گفت: چهل نفر بودیم.»
۳- پیامبر خدا ج وقتی وارد مدینه شد، مدینه از چندین پارچه روستای کوچک تشکیل یافته بود که عبارت بودند از قریۀ بنو مالک بن نجار، بنو عدی بن نجار، بنو مازن بن نجار، بنو سالم، بنو ساعده، بنو حارث بن خزرج و دیگر تیرههای انصار که هر کدام از آنها در کنار نخلستانها و مالهای خود جدا از تیرههای دیگر زندگی میکردند.
آن بزرگوار ج مسجد خویش را در روستای مالک بن نجار احداث نمود و در همانجا نماز جمعه برگزار کرد که نه شهری بود و نه روستای بزرگی. همچنین ایشان ج به روستاهای عرینه، فدک، ینبع، و دیگر روستاهایی که مسیر سه شبانهروز از مدینه فاصله داشتند دستور داد که نماز جمعه اقامه کنند و در عیدین شرکت کنند. [۴۰۲]
۴- ابوهریرهس روایت میکند: «انه كَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَهُوَ بِالْبَحْرَيْنِ يَسْأَلُهُ عَنِ الْجُمُعَةِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ عُمَرُ أَنْ جَمِّعُوا، حَيْثُ مَا كُنْتُمْ.» [۴۰۳] «به عمر نامه نوشتند و از او در مورد برگزاری نماز جمعه پرسیدند. عمر در جواب نامه نوشت: هرجاکه هستید نماز جمعه بخوانید.»
حافظ ابن حجر عسقلانی میگوید: این روایت را ابن خزیمه تصحیح نموده است. و این روایت ابراز میدارد که اهالی شهر و روستا نماز جمعه بخوانند. [۴۰۴]
۵- عبدالرزاق از نافعب روایت کرده است که ابن عمرب متوجه بود که سکنۀ چشمهها و آبهای بین مکّه و مدینه نماز جمعه میخوانند ولی بر آنها ایراد نمیگرفت. [۴۰۵]
۶- لیث بن سعدس گفته است: اهل اسکندریه وروستاها و شهرکهای اطراف و ساحلی در زمان خلیفۀ دوّم و خلیفۀ سوّم ب و بدستور آنها نماز جمعه میخواندند و در میان آنان مردانی از اصحاب نیز به چشم میخورد. [۴۰۶]
۷- إبن أبیشیبه نقل میکند که مالک بن أنسس گفته است: اصحاب پیامبر ج که در میان مکّه و مدینه در کنار آبها و چشمهها سکونت داشتند، نماز جمعه میخواندند و تا زمان تابعین نیز چنین بود و علما به جواز آن فتوا میدادند و خلیفۀ راشد عمر بن عبدالعزیز/ نیز به عمّالِ خویش دستور میداد که در چنین محلههایی نماز جمعه برگزار کنند. [۴۰۷]
۸- همچنین زریق بن حکیمس با گروهی از سودانیها و غیره مشغول کشاورزی بود. و سرپرستی "ایله" را به عهده داشت، به ابن شهابس نامهای نوشت و برای برگزاری نماز جمعه نظر او را خواست. ابن شهابس در جواب نوشت که نماز جمعه بخوانید. [۴۰۸]
۹- مسلم بن عبدالملکس به ابن شهاب زهریس نامهای بدین شرح نوشت که من در روستایی زندگی میکنم که در آن مردم و اموال زیاد وجود دارد، آیا نماز جمعه برگزار کنم؟ ضمناً من امیر نیستم. ابن شهاب در جواب نوشت: بله. [۴۰۹]
۱۰- معمر بن راشدس گفت که از زهریس پرسیدم: مردم در روستایی که چندان بزرگ نیست و جمعیّت زیادی ندارند نماز جمعه میخوانند آیا با آنها در نماز شرکت کنم؟ گفت: بلی. باید شرکت کنی. [۴۱۰]
۱۱- عمر بن عبدالعزیز/ به ساکنان آبهای بین مکّه و مدینه نوشت که نماز جمعه بخوانند. [۴۱۱] همچنین ایشان به عدی بن عدیس نوشت که در هر روستای که ساکنان آن ثابت هستند و اهل کوچ نیستند، امیر تعیین کن تا نماز جمعه برگزار کند. [۴۱۲]
۱۲- عمر بن دینارس گفته که: باید در مسجدی که بقیۀ نمازها خوانده میشود، نماز جمعه نیز خوانده شود. [۴۱۳]
۱۳- قاضی شریح بن عبدالله/ گفته است: ما در روستای نصیبین نماز جمعه میخواندیم. [۴۱۴]
۱۴- عطا بن أبی رباح/ هم گفته است: هرگاه چند روستای متفرق در کنار یکدیگر بودند نماز جمعه بخوانند. [۴۱۵]
۱۵- امام بخاری/ در کتاب خود عنوانی به نام " باب الجمعة فی القری و المدن" (بابِ نماز جمعه در روستاها و شهرها) آورده است. [۴۱۶]
قول راجح: در بررسی دیدگاهها مشاهده میشود که دلایل حنفیّه مبتنی بر نصوصی میباشد که انتساب آن به پیامبر اکرم ج صحیح نبوده و فرمودۀ ایشان نمیباشد بلکه انتساب آن به امام علی بن أبیطالبس میباشد. با این وصف اگر هم قائل به فتوا و دیدگاه ایشانس شد، لازم به ذکر است که این روایت و دیدگاه با عملکرد پیامبر اکرم ج و جمهور و بزرگان صحابه ش در تعارض میباشد و با سند صحیح اثبات گردید که پیامبر اکرم ج مجوِّز خواندن نماز جمعه را در روستاها صادر فرمودهاند و صحابههای کرام ش این شاگردان برتر مکتب نبوّت نیز به این فرامین بزرگ و مهم الهی لبیک گفته و نماز جمعه را در شهر و روستا برپا داشتهاند.
بزرگانی از مذهب حنفیّه نیز بر همین دیدگاه بوده و حتّی خود مجری این امر گرانبها بوده و نماز جمعه را در روستاها برپا نمودهاند. شاه ولی الله دهلوی میگوید: از آنجا که هدف از نماز جمعه، تبلیغ و انتشار دین در جامعه است، باید به تمدّن و جمعیّت توجّه کرد. البته آنچه که نزد من ترجیح دارد این است که حدّاقل برای جواز نماز جمعه وجود روستا کافی است. [۴۱۷]
در واقع بر هر مسلمانی لازم مینماید که به این امر خالق یکتا لبیک گفته که میفرمایند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾[الجمعة: ۹] «ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه أذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید.» و به قول ابن حزم: کسی نمیتواند از مضمون این آیه شانه خالی کند مگر در صورتی که مجوِّزی از نصِّ صریح یا اجماع یقینی برای این کار داشته باشد. [۴۱۸]
واقعاً تعطیل کردن و مانع شدن این فرمان الهیﻷ جدای از اینکه با امر خداوندﻷ در تعارض و گناه کبیره است بلکه عواقبی سوء اجتماعی به بار میآورد که بر هر صاحب خردی پوشیده نیست.
با این اوصاف آنچه به نظر میرسد نماز جمعه در شهر و روستا صحیح و بر مکلَّفین و افراد واجدالشرایط واجب است و در این راستا توجه گردد که خواندن نماز جمعه منحصر در مسجد آن منطقه نیست بلکه مسلمانان میتوانند در هر مکانی گردِ هم آیند و این فریضه را برپای دارند اگرچه خواندن آن در مسجد فضیلت خاص خود را دارد ولی نباید آنرا به خارج از شهر یا روستا انتقال دهند و یا در بیرون از شهر و روستا نماز جمعه بخوانند.؛ چرا که پیامبر ج فرمودهاند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِى أُصَلِّى.» [۴۱۹] «نماز بخوانید همانگونه که من نماز میخوانم.» و ایشان هرگز نماز جمعه را به خارج از شهر یا روستا انتقال ندادهاند. و در صورتی که منطقهای بنا بر بلاهای طبیعی و غیر طبیعی همچون سیل، زلزله، بمباران و ... از بین روند نماز جمعه بر آنها واجب است؛ چرا که آنها با این وصف نیز ساکنان این منطقه محسوب میشوند مگر اینکه بنا بر شرایط و اوضاع حاکم نماز جمعه غیر ممکن و یا موجب حرج و سختی نامطلوبی شود.
بر کوچنشینان و بادیهنشینان هرچند جامعهای منسجم باشند و با هم زندگی همزیستی داشته باشند، نماز جمعه واجب نیست مگر اینکه ندای جمعه را بشنوند؛ چرا که پیامبر ج هرگز به قبیلههای اطراف مدینه امر به نماز جمعه نکردند. [۴۲۰] (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصّوابِ)
۲- زمان برپایی نماز جمعه
از شرایط صحّت نماز جمعه این است که در زمان شرعی خود اقامه گردد. فقها در ابتدا و انتهای وقت جمعه اختلافنظر دارند.
[۳۸۱] البحر الرائق، ۲/۱۵۱. البته قول مُفتی به، دیدگاه محمّد بن حسن است که نماز جمعه فقط بر اهالی روستایی که ندای جمعه را از شهر میشنود واجب است. [۳۸۲] سیاد، حکم نماز جمعه در روستا، ص ۲۶ به نقل از« فتاوای غریبه، ص ۱۱۳». [۳۸۳] البحر الرائق، ۲/۱۵۱. [۳۸۴] سیاد، حکم نماز جمعه در روستا، ص ۲۶ به نقل از« القنیة، ۲/۱۵۳». [۳۸۵] (لا اصل له): این روایت از رسول الله ج روایت نشده است؛ وبعضی فقها، آن را در کتبشان بدون اسناد میآوردند؛ وبلکه موقف بر علیس روایت شده است وعلی بن الجعد، المسند (ش۲۹۹۰) / ابن ابی شیبه (ج۲ص۱۰) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج۳ص۱۲۷) / بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۳) / عبدالرزاق (ج۳ص۱۶۸) / ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۳) / مروزی، الجمعه وفضلها (ش۶۹) از طریق (سلیمان اعمش وزبید الیامی وطلحة بن مصرف) روایت کردهاند: «عن سعد بن عبيدة عن أبى عبد الرحمن قال: قال على رضى الله عنه: لاجمعة ولا تشريق إلا فى مصر جامع» ورجال عبدالرزاق «رجال صحیحین» بوده واسنادش بر علیس صحیح است. [۳۸۶] (صحیح): علی بن الجعد، المسند (ش۲۹۹۰) / ابن ابی شیبه، المصنف (ج۲ص۱۰) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج۳ص۱۲۷) / بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۳) / عبدالرزاق، المصنف (ج۳ص۱۶۸) / ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۳) / مروزی، الجمعه وفضلها (ش۶۹) از طریق (سلیمان اعمش وزبید الیامی وطلحة بن مصرف) روایت کردهاند: «عن سعد بن عبيدة عن أبى عبد الرحمن قال: قال على رضى الله عنه: لاجمعة ولا تشريق إلا فى مصر جامع» ورجال عبدالرزاق «رجال صحیحین» بوده واسنادش بر علیس صحیح است. [۳۸۷] (منکر): دو طریق دارد؛ طریق اوّل: طبرانی، المعجم الاوسط (ج۱ص۷۲) روایت کرده است: «حدثنا أحمد بن محمّد بن الحجاج بن رشدين بن سعد المصري قال حدثنا إبراهيم بن حماد بن أبي حازم المديني قال حدثنا مالك بن أنس عن أبي الزناد عن الأعرج عن أبي هريرة قال قال رسول الله: خمسة لا جمعة عليهم المرأة والمسافر والعبد والصبي وأهل البادية.» اما این اسناد «منکر» است چرا که إبراهيم بن حماد بن أبي حازم المديني: امام دارقطني گفته است: «تفرد به إبراهيم وكان ضعيفاً» [ابن حجر، لسان الميزان (ج۱ص۵۰)] وتفردش در این روایت از امام مالک «منکر» است. طریق دوّم: الديلمي به نقل از سلسلة الضعیفه للالبانی (ج۸ص۴۳) روایت کرده است: «عن حفص بن سالم السمرقندي حدثنا مالك بن أنس عن أبي الزناد عن الأعرج عن أبي هريرة مرفوعاً.» اما این طریق «موضوع» است چرا که أبي مقاتل السمرقندي حفص بن سلم: امام حاکم نيشابوري گفته است: «يضعُ الحديث» وامام وکيع بن الجراح هم: «کذّبه» وامام ابوسعيد بن عمرو بن النقاش گفته است: «حدث عن مسعر وأيوب وعبيد الله بن عمر بأحاديث موضوعة» وامام احمد بن علي السليماني هم گفته است: «في عداد من يضعُ الحديث» وامام عبدالرحمن بن مهدي هم گفته است: «يکذب؛ والله ما تحل الرواية عنه» وامام ابن حبان گفته است: «يأتي بالأشياء المنكرة التي لا أصل لها» وامام ابونعيم اصفهاني گفته است: «حدث عن مسعر وأيوب وعبيد الله بن عمر المناكير» وامام دارقطني هم: «وهّاه» وامام قتيبة بن سعيد هم: «يحمل عليه شديدا ويضعفه بمرة وقال: كان لايدري ما يحدث به» امام ذهبي گفته است: «واه بمرّة» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۲ص۳۹۷) / ذهبي، المغني (ش۱۶۱۴)] [۳۸۸] (باطل): بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی (ج۲ص۸و۹) / ابن عدی، الکامل (ج۲ص۲۰۴) از طریق (الوليد بن محمّد الموقري وحكم بن عبد الله بن سعد) روایت کردهاند: «ثنا الزهري حدثتني أم عبد الله الدوسية قالت قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: الجمعة واجبة على كل قرية فيها إمام وإن لم يكونوا إلا أربعة حتى ذكر النبى (صلى الله عليه وسلم) ثلاثة.» وفی روایة حکم بن عبدالله: «الجمعة واجبة على أهل كل قرية وإن لم يكونوا إلا ثلاثة رابعهم إمامهم» اما این روایت «باطل» است چرا که اوّلاً: حكم بن عبد الله بن خطاف أبو سلمة العاملي الشامي: امام دارقطنی گفته است: «كان يضعُ الحديث؛ روى عن الزهرى عن ابن المسيب شيخه خمسين حديثا أو أكثر منكرة لا أصل لها» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «کذابٌ متروک الحدیث» امام ابومسهر هم وی را «کذاب» دانسته است وامام نسایی هم گفته است: «ليس بثقة و لامأمون» امام ابن حجر هم گفته است: «متروكٌ ورماه أبو حاتم بالكذب» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۲ص۱۱۸) وتقریب التهذیب (ش۸۱۴۵)] همچنین الوليد بن محمّد الموقري: امام احمد بن حنبل گفته است: «لیس بشیء؛ أن رجلا قدم عليه فغير كتبه وهو لايعلم» وامام یحیی بن معین گفته است: «کذابٌ؛ لیس بشیء» وامام علی بن المدینی گفته است: «ضعيفٌ لايكتب حديثه» وامام جوزجانی گفته است: «غير ثقةٍ؛ يروى عن الزهرى عدة أحاديث ليس لها أصولٌ» وامام محمّد بن عوف الطایی گفته است: «ضعيفٌ كذابٌ» وامام نسایی گفته است: «ليس بثقة منكر الحديث» وامام ابن حبان گفته است: « كان لايبالى ما دفع إليه قرأه روى عن الزهرى أشياء موضوعة لم يروها الزهرى قط ويرفع المراسيل ويسند الموقوف لايجوز الإحتجاج به بحال» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «ضعيف الحديث كان لايقرأ من كتابه، فإذا دفع إليه كتاب قرأه» وامام ابوزرعه رازی گفته است: «لین الحدیث» وامام ابونعیم گفته است: «كثير المناكير» وامام ابن حجر هم گفته است: «متروکٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۱ص۱۴۸) وتقریب التهذیب (ش۷۴۵۳)] وثانیاً: امام دارقطنی گفته است: «لايصحُّ هذا عن الزهري كل من رواه عنه متروكٌ» و همچنین گفته است: «لايصح سماعه من الدوسية» وامام بیهقی هم گفته است: «لایصحُّ هذا عن الزهری» [بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی (ج۲ص۹و۸)] [۳۸۹] (واهی): ترمذی (ش۵۰۱) روایت کرده است: «نا فضل بن الدکین حدثنا اسرائیل عن ثویر عن رجلٍ من أهل قباء عن أبيه وكان من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم قال: أمرنا النبي صلى الله عليه و سلم أن نشهد الجمعة من قباء» اما این اسناد «واهی» است چرا که اوّلاً: ثوير بن أبى فاختة: امام سفیان الثوری گفته است: «كان ثوير من أركان الكذب» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشیء؛ ضعیفٌ» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة» وامامان دارقطنی وعلی بن الجنید گفتهاند: «متروکٌ» وامام ذهبی هم گفته است: «واه» وامام ابن حبان گفته است: «كان يقلب الأسانيد حتى يجىء فى روايته أشياء كأنها موضوعةٌ» وامامان ابوحاتم وجوزجانی گفتهاند «ضعیفٌ» وامام ابن عدی گفته است: «أثر الضعف بين على رواياته و هو إلى الضعف أقرب منه إلى غيره» وامام ابوزرعه گفته است: «ليس بذاك القوى» وامام عجلی گفته است: «يكتب حديثه وهو ضعيف» وفی روایة: «لابأس به» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۲ص۳۶) / ذهبی، الکاشف (ش۷۲۵)] وثانیاً: راوی آن مبهم است: «عن رجلٍ من أهل قباء». [۳۹۰] البحر الرائق، ۲/۱۵۲. [۳۹۱] سرخسی، المبسوط، ۲/۲۳. [۳۹۲] حصکفی، درالمختار، ۲/۱۳۷. [۳۹۳] نک: کاسانی، بدائع الصنائع، ۱ / ۲۶۰ ؛ المبسوط، ۲ / ؛ مجمع الأنهر، ۱ / ۱۶۲ . [۳۹۴] کاسانی، بدائع الصنائع، ۱ / ۲۵۹ . [۳۹۵] ابن قاسم، مدونة الکبری، ۱/۱۵۲. [۳۹۶] شافعی، الأم، ۱/۱۶۹. [۳۹۷] نووی، المجموع، ۳/۳۲۹-۳۳۳. [۳۹۸] ابن قدامه، المغنی، ۱/۱۷۱. [۳۹۹] (صحیح): بخاری (ش۸۹۲و۴۳۷۱) / ابوداود (ش۱۰۷۰) از طریق (ابوعامر العقدی و وکیع بن الجراح) روایت کردهاند: «إبراهيم بن طهمان عن أبي جمرة الضبعي عن ابن عباس أنه قال: ... .» [۴۰۰] ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ۲/۳۸۰. [۴۰۱] (صحیح): ابوداود (ش۱۰۷۱) / بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۱۴) / ابن الجارود، المنتقی (ش۲۹۱) از طریق (قتيبة بن سعيد والحسن بن الربیع) روایت کردهاند: «حدثنا عبدالله بن إدريس عن محمّد بن إسحاق عن محمّد بن اسحاق عن محمّد بن أبى أمامة بن سهل عن أبيه عن عبد الرحمن بن كعب بن مالك - وكان قائد أبيه بعد ما ذهب بصره- عن أبيه كعب بن مالك أنه كان إذا سمع النداء يوم الجمعة ترحم لأسعد بن زرارة ... .» وعبدالله بن ادریس هم متابعه شده وابن ماجه (ش۱۰۸۲) / بیهقی، السنن لکبری (ش۵۸۱۳) ودلائل النبوة (ج۲ص۴۴۱) / حاکم، المستدرک (ش۴۸۵۸) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج۱ص۳۰۵ج۱۹ص۹۱) / ابن خزیمه (ش۱۷۲۴) / ابن حبان (ش۷۰۱۳) / ابن ابی شیبه، المصنف (ج۷ص۲۴۸) / فاکهی، اخبار مکة (ش۲۴۶۹) / ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۴) / مروزی، الجمعة وفضله (ش۱) / ابواحمد الحاکم، الاسماء والکنی (ج۲ص۱) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۳۰۹) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج۵۰ص۱۸۶) / ابونعیم، معرفة الصحابة (ش۹۲۹) / مزی، تهذیب الکمال (ج۲۴ص۵۰۲) از طریق (یونس بن بکیر وسلمة بن فضل وزیاد بن عبدالله ویحیی بن سعید اموی وعبدالاعلی بن عبدالاعلی واسماعیل بن علیة وجریر بن عبدالحمید) روایت کردهاند: «عن محمّد بن إسحاق حدثنی محمّد بن ابی امامه ... .» در روایت ابن ابی شیبه اینگونه آمده که: «محمّد بن اسحاق عن رجل عن عبدالرحمن کعب بن مالک ... .» و در سایر طرق اینگونه آمده که: «محمّد بن اسحاق عن محمّد بن ابی امامه عن ابیه عن عبدالرحمن بن کعب ... .» که نشان میدهد مقصود از (رجل) در روایت ابن ابی شیبه (محمّد بن أبى أمامة بن سهل عن أبيه) بوده است. ورجال ابوداود «رجال صحیح» میباشد به جز محمّد بن أبى أمامة بن سهل که «ثقة» و مترجم در تهذیب میباشد. بايد اشاره كنيم كه محمّد بن اسحاق بن يسار به دليل روايت از فاطمه بنت قيس توسط امام مالک و هشام بن عروه و يحيي بن سعيد قطان تضعيف شده است؛ چرا که شوهر فاطمه هشام بن عروه ميگويد: ابن اسحاق از زنم روايت کرده در حاليکه هيچگاه وي را نديده است؟! که امامان عجلي و علي بن مديني و احمد بن حنبل و ذهبي آن را رد کرده و از وي دفاع ميکنند؛ و ميگويند مگر صحابه اي که از عائشهل روايت نموده اند ايشان را ديده اند؟ از طرفي شايد احاديثي که محمّد بن اسحاق از فاطمه روايت کرده در زمان قبل از بلوغش بوده باشد! اما امام ذهبي بازهم به خاطر اينکه امام مالک وي را تضعيف نموده ميگويد: تضعيف مالک در وي اثر دارد؛ و من تعجب ميکنم چگونه تضعيفش را رد کرده اما بازهم ميگويد جرح مالک بر وي تأثير دارد؟ همچنين از امام يحيي بن معين به خاطر قدري بودن تضعيف گرديده اما امام يحيي بن معين ميگويد «ولي در روايت حديث ثقة و ثبت است» اما از نظر حفظ آنقدر قوي بوده که امام شعبة بن الحجاج که خودش اميرالمومنينِ في الحديث ميباشد در مورد محمّد بن اسحاق بن يسار گفته است: «محمّد بن إسحاق أمير المؤمنين لحفظه» و امام علي بن مديني هم که عالمِ علل حديث ميباشد در موردش گفته است: «نظرت في كتب محمّد بن إسحاق فما وجدت عليه الا في حديثين ويمكن أن يكونا صحيحين» و در جايي ديگر هم گفته است: «حديثُه صحيحٌ» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۹ص۴۲) / ذهبي، سير اعلام النبلاء (ج۷ص۳۴)]. و مدلس هم بوده است اما در روايت (یونس بن بکیر وسلمة بن فضل وزیاد بن عبدالله ویحیی بن سعید اموی) تصريح به سماع کرده است. وامام بيهقي گفته است: «حديثٌ حسن الإسناد صحيحٌ؛ رواته كلهم ثقاتٌ» وامام حاكم نيشابوري گفته است: «هذا حديثٌ صحيح على شرط مسلم» وامامان ابن السکن وابن حبان هم گفتهاند: «صحیحٌ» وامام ابن حجر هم گفته است: «حدیثٌ حسنٌ» [ابن الملقن، البدر المنیر (ج۴ص۶۰۰) وتحفة المحتاج إلى أدلة المنهاج (ج۱ص۴۹۴) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج۲ص۱۳۹)] [۴۰۲] نک: ابن حزم، المحلّی، ۵/۲۵؛ مصنف عبدالرزاق، ۳/۳۰۱؛ سیّاد، نماز جمعه در روستا، ص ۱۸ و ۱۹. [۴۰۳] (صحیح): ابن ابی شیبه، المصنف (ج۲ص۱۱) / ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۵) از طریق (عبدالله بن ادریس ومسلم بن ابراهیم) روایت کردهاند: «عن شعبة عن عطاء بن أبي ميمونة عن أبي رافع عن أبي هريرة أنهم كتبوا إلى عمر يسألونه عن الجمعة فكتب جمعوا حيث كنتم » ورجالش «رجال صحیحین» بوده واسنادش هم «صحیح» است. [۴۰۴] ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ۲/۸۰. [۴۰۵] (حسن): عبدالرزاق، المصنف (ج۳ص۱۷۰) و من طریقه ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۲) روایت کردهاند: «عن عبد الله بن عمر عن نافع قال كان بن عمر يرى أهل المياه بين مكة والمدينة يجمعون فلا يعيب عليهم » ورجالش «رجال صحیحین» میباشد به جز عبد الله بن عمر بن حفص العمری: امام احمد بن حنبل گفته است: «صالح الحدیث؛ كان يزيد فى الأسانيد، ويخالف، وكان رجلا صالحا» وامام یحیی بن معین گفته است: «صالحٌ ثقةٌ؛ ليس به بأس، يكتب حديثه» وامام ابن عدی گفته است: «لا بأس به فى رواياته، صدوق» وامام هیثمی هم گفته است: «ثقةٌ وفيه ضعف» وامام یعقوب بن شیبه گفته است: «ثقةٌ صدوقٌ، وفى حديثه اضطراب» ودر مورد یکی از احادیثش گفته است: «هذا حديثٌ حسنُ الإسناد» وامام عجلی گفته است: «لابأس به» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «يكتب حديثه و لايحتج به» وامام احمد بن یونس گفته است: «لو رأيت هيئته لعرفت أنه ثقة» وامام خلیل هم گفته است: «ثقة غير أن الحفاظ لم يرضوا حفظه» وامام نسایی گفته است: «لیس بالقوی» البته گفته که: «قولنا (لیس بالقوی) لیس بجرح مفسد» وامام ذهبی هم گفته که: «عالماً عاملاً خیراً حسن الحدیث» وجزء رجال (صحیح مسلم) هم میباشد وامام ابن عمار هم گفته است: «لم يتركه أحد إلا يحيى بن سعيد» وامام ابن حبان افراط کرده وگفته است: «كان ممن غلب عليه الصلاح حتى غفل عن الضبط فاستحق الترك» وامامان علی بن المدینی ویحیی القطان وابن حجر ونسایی در روایتی دیگر گفتهاند: «ضعیفٌ» وامام بخاری گفته است: «ذاهب لا أروى عنه شيئا» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۵ص۳۲۶) وتقریب التهذیب (ش۳۴۸۹) / ذهبی، الموقظه (ص۱۹) وسیراعلام النبلاء (ج۷ص۳۴۰) / هیثمی، مجمع الزوائد (ج۵ص۱۱۱)] [۴۰۶] بیهقی، سنن الکبری، ۳/۱۷۸. لیث بن سعد هیچ یک از خلفای راشدین را درک نکرده است. [۴۰۷] عبدالرزاق، المصنف، ۲/۱۰۲. [۴۰۸] ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ۲/۳۸۰. [۴۰۹] عبدالرزاق، المصنف، ۳/۱۶۱. [۴۱۰] همان، ۳/۱۷۰. [۴۱۱] همان، ۳/۱۶۹. [۴۱۲] مصنف ابن أبی شیبه، ۲/۱۰۲ و نک: بیهقی، سنن الکبری، ۳/۱۷۸. [۴۱۳] عبدالرزاق، المصنف، ۳/۱۷۰. [۴۱۴] همان، ۳/۲۲۰. [۴۱۵] مصنف ابن أبی شیبه، ۲/۱۰۲ . [۴۱۶] بخاری، صحیح البخاری، ۲/۵. [۴۱۷] شاه ولی الله دهلوی، حجة الله البالغه، ۲/۲۸. امام أعظم أبوحنيفه/ ميفرمايد: «اين رأي و نظر من است، پس هركس نظري بهتر از نظر من را داشته باشد، آن را قبول ميكنيم.» این گفته ناب امام أعظم میرساند که آنچه در شریعت اسلام مهم است حق و پیروی از آن است و باید در صورت محرز شدن آن بدان تمسّک جست. نک: ابنتيميه، مجموع الفتاوي، ۲۰/۲۱۱. [۴۱۸] ابن حزم، المحلّی، ۵/۵۲. [۴۱۹] (صحيح): بخاري (ش۶۰۰۸و۷۲۴۶) از طريق (اسماعيل بن علية وعبدالوهاب الثقفي) روايت کرده است: «حدثنا أيوب عن أبي قلابة عن أبي سليمان مالك بن الحويرث قال أتينا النبي صلى الله عليه وسلم ... فقال (صلي الله عليه وسلم): كما رأيتموني أصلي.» [۴۲۰] نک: شربینی، مغنی المحتاج، ۱/۲۸۰؛ نووی؛ المجموع، ۴/۳۶۷؛ ابن حزم، المحلّی، ۱/۲۷۲؛ شوکانی، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، ۱/۵۹۸.