(۳-۷-۴) دعا کردن خطیب در موقع بالا رفتن از منبر و قبل از نشستنش در موقع أذان
از جمله افعالی که فقهایی همچون شافعیّه، حنابله و ابن تیمیه و شاگردش این قیم جوزیه بدان اشاره کرده که هیچ اصلی در دین نداشته، دعا کردن امام هنگام بالا رفتن از منبر میباشد به گونهای که چنین عملی از پیامبر ج ثابت نیست و در کتاب «الاختیارات» آمده: «دعا کردن امام بعد از بالا رفتن از منبر هیچ اصلی ندارد.» [۹۶۴] و [۹۶۵]
از دلایل واضح این حکم روایتِ ابن عمرب میباشد که: «كَانَ النَّبِيُّ يَخْطُبُ خُطْبَتَيْنِ كَانَ يَجْلِسُ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ حَتَّى يَفْرَغَ أُرَاهُ قَالَ الْمُؤَذِّنُ، ثُمَّ يَقُومُ فَيَخْطُبُ، ثُمَّ يَجْلِسُ فَلَا يَتَكَلَّمُ، ثُمَّ يَقُومُ فَيَخْطُبُ.» [۹۶۶] «رسول الله ج دو خطبه میخواند وهرگاه روی منبر میرفت مینشست تا اینکه موذن اذانش را تمام کند وسپس خطبه میخواند وسپس مینشست وصحبتی نمیکرد ودوباره بلند میشد وخطبهی دوم را هم میخواند.»
ابن قیم هم اشاره کرده که: منبر پیامبر ج سه پلّه داشت، که هرگاه بر آن قرار میگرفت رو به مردم میکرد و از مؤذّن میخواست أذان بگوید و قبل و بعد از آن چیزی نمیفرمودند. [۹۶۷]
در جای دیگر مینویسد: هرگاه از منبر بالا میرفتند رو به مردم میکردند و بر آنها سلام میکردند و رو به پله برنمیگرداندند سپس مینشستند و از بلالس میخواستند أذان را بگوید. [۹۶۸] (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصّواب)
[۹۶۴] المجموع ۴ / ۵۲۹ ، نووی، روضة الطالبين، ۲ / ۳۲ ، شربینی، مغني المحتاج، ۱ / ۲۹۰؛ الفروع ۲ / ۱۲۵ ، كشاف القناع، ۲ / ۳۷ ؛الاختيارات ص ( ۸۰ )؛ زاد المعاد ۱ / ۱۸۹ ، ۴۲۹. [۹۶۵] برخی دلیلی را برای نبود چنین عملی از پیامبر بیان میکنند که ابن عمرب روایت میکند: «كان النبي (صلى الله عليه وسلم ) يخطب خطبتين، كان يجلس إذا صعد المنبر حتى يفرغ - أراه قال: المؤذن ثم يقوم فيخطب ثم يجلس فلا يتكلم ثم يقوم فيخطب.» (صحیح): ابوداود (ش۱۰۹۴) / بيهقي، السنن الکبري (ش۵۹۵۷) از طرق (محمّد بن سليمان الأنبارى) روايت کردهاند: «حدثنا عبد الوهاب ابن عطاء عن العمرى عن نافع عن ابن عمر قال كان النبى صلى الله عليه وسلم ... .» واين اسناد «حسن» است چرا که رجالش «ثقة» ومترجم در تهذیب بوده فقط عبد الله بن عمر بن حفص العمري امام احمد بن حنبل گفته است: «صالحُ الحديث؛ لابأس به؛ كان يزيد فى الأسانيد، ويخالف، وكان رجلاً صالحاً» وامام يحيي معين گفته است: «صالحٌ ثقةٌ؛ ليس به بأس، يكتب حديثه» وامام ابن عدي گفته است: «لا بأس به فى رواياته، صدوقٌ» وامام هيثمي هم گفته است: «ثقةٌ وفيه ضعف» وامام يعقوب بن شيبه گفته است: «ثقةٌ صدوقٌ، وفى حديثه اضطراب» ودر مورد يکي از احاديثش گفته است: «هذا حديثٌ حسنُ الإسناد» وامام عجلي گفته است: «لابأس به» وامام ابوحاتم رازي گفته است: «يكتب حديثه و لايحتج به» وامام احمد بن يونس گفته است: «لو رأيت هيئته لعرفت أنه ثقةً» وامام خليل هم گفته است: «ثقةٌ غير أن الحفاظ لم يرضوا حفظه» وامام نسايي گفته است: «ليس بالقوي» البته گفته که: «قولنا (ليس بالقوي) ليس بجرح مفسد» وامام ذهبي هم گفته که: «عالماً عاملاً خيراً حسنُ الحديث» وجزء رجال (صحيح مسلم) هم ميباشد وامام ابن عمار هم گفته است: «لم يتركه أحد إلا يحيى بن سعيد» وامام الدارمي هم گفته است: «قلت ليحيى بن معين عبد الله العمري ما حاله في نافع؟ فقال: صالحٌ» وامام بزار هم گفته است: «عبدالله بن عمر العمري قد احتمل اهل العلم حديثه» وامام ابن حبان افراط کرده وگفته است: «كان ممن غلب عليه الصلاح حتى غفل عن الضبط فاستحق الترك» وامامان علي بن المديني ويحيي القطان وابن حجر ونسايي در روايتي ديگر گفته اند: «ضعيفٌ» وامام بخاري گفته است: «ذاهب لا أروى عنه شيئا» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۵ص۳۲۶) وتقريب التهذيب (ش۳۴۸۹) / ذهبي، الموقظه (ص۱۹) وسيراعلام النبلاء (ج۷ص۳۴۰) / هيثمي، مجمع الزوائد (ج۵ص۱۱۱) وكشف الاستار (ش۲۹۳۱) / يحيي بن معين، تاريخ رواية الدارمي (ش۵۲۳)] لذا «حسن الحديث» بوده خصوصاً زمانيکه از نافع روايت ميکند چنانکه ديديم از امام الدارمي آمده است: «قلت ليحيى بن معين: عبد الله العمري ما حاله في نافع؟ فقال: صالحٌ» ومتابعهاي هم دارد وعبدالرزاق، المصنف (ج۳ص۱۸۷) / نسايي (ش۱۴۱۷) / طبرانی، المعجم الکبير (ج۲ص۲۳۴و۲۲۱) / ابن خزيمه (ش۱۴۴۷) / احمد، المسند (ش۲۰۹۱۹و۲۰۸۳۳) / ابوداود (ش۱۰۹۷) / نسايي (ش۱۵۸۳) / ابويعلي، المسند (ش۷۴۴۱) از طريق (ابوعوانه واسرائیل بن یونس وحفص بن جمیع) روايت کردهاند: «ثنا سماك بن حرب سمعت جابر بن سمرة یقول: رأيت النبى (صلى الله عليه وسلم) يخطب قائما ثم يقعد قعدة لا يتكلم» ورجالش «رجال صحيحين» ميباشد فقط سماک بن حرب «ثقة» بوده ليکن گفتهاند که در اواخر عمر دچار تغيير شده وروایاتش از عکرمه مشکل دارد!! وامام یعقوب بن شیبه گفته است: « قلت لعلى ابن المدينى : رواية سماك عن عكرمة ؟ فقال: مضطربة وسفيان وشعبة يجعلونها عن عكرمة و غيرهما يقول: عن ابن عباس؛ إسرائيل وأبو الأحوص»!! وهمچنین: «كان شعبة بن الحجاج يضعفه وكان يقول فى التفسير عكرمة: ولو شئت أن أقول له: ابن عباس لقاله» اما باید بگوییم که سماک بن حرب هر روایتی که از عبدالله بن عباس شنیده را از قول عکرمه هم شنیده است؛ لذا گاهی آن روایتها را از قول عکرمه نقل کرده وگاهی هم از قول عبدالله بن عباس؛ ودر نتیجه هیچ اضطرابی در کار نیست؛ وسماك بن حرب صراحتاً روايت كرده است: «قال عکرمة: كل شيء حدثُتك من التفسير فهو عن ابن عباس» ولذا امامان ابوحاتم رازی وابن عدی واحمد بن حنبل مطلقاً گفتهاند: «ثقةٌ» وامام عجلی هم گفته است: «كان جائز الحديث لم يترك حديثه أحد، وكان عالما بالشعر وأيام الناس، وكان فصيحا» [رک: ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۴ص۳۲۲) / ابن ابي حاتم، الجرح و التعديل (ج۴ص۲۷۹) / ابن عدي، الکامل فی الضعفاء (ج۳ص۴۶۰وج۵ص۲۶۹) / ابن عبدالبر، الاستذکار (ج۶ص۲۳۵)] ولذا این اسناد «صحیح» است. وامامان نووی وابن الملقن هم گفته است: «اسناده صحیحٌ» [ابن الملقن، البدرالمنیر (ج۴ص۶۰۷) / نووی، خلاصة الاحکام (ش۲۷۹۹)] [۹۶۶] (صحیح): به تحقیق قبلی رجوع گردد. [۹۶۷] زاد المعاد ۱ / ۱۸۹ . [۹۶۸] همان، ۱ / ۴۲۹ .