قضای نماز جمعه:
در صورتی که شخصی که نماز جمعه بر وی فرض باشد و نماز جمعهاش فوت شود طبق نظر جمهور فقهایی که قائل به قضای نماز میباشند، این شخص باید نماز ظهر را قضا کند.
کاسانی میگوید: اگر نماز جمعه را در وقتش که وقت نماز ظهر میباشد ادا نکرد، در نزد عامّۀ علما نماز جمعه از وی ساقط شده؛ زیرا نماز جمعه قضا نمیشود؛ چرا که قضا بر حَسَبِ أداء میباشد و أدای نماز جمعه با شرایط مخصوصی که بر آن حاکم است انجامش بر هر فردی غیر ممکن میباشد، پس ساقط میگردد و این حکم بر خلاف قضای نمازهای فرض است که در وقتشان أداء نگردند. [۴۵۹]
در زمینۀ مفسدۀ نماز جمعه در رابطه با زمانِ انجام آن که مختص نماز جمعه بر خلاف دیگر نمازهای جماعت میباشد میتوان گفت:
اوّلاً: در صورتیکه وقت ظهر تمام شود، نماز جمعه فاسد و باطل است و میبایست نماز ظهر خوانده شود. و از دیدگاه حنفیّه: خروج وقت قبل از شروع نماز جمعه، و خروج وقت بعد از شروع نماز جمعه و قبل از اتمامش موجب فساد نماز جمعه بوده و باید نماز ظهر چهار رکعتی خوانده شود. و از دیدگاه شافعیّه در حالتهایی نماز جمعه به نماز ظهر تبدیل شده و باید نماز چهار رکعتی خوانده شود. حنابله بر این باورند که: اگر تکبیرة الإحرام را بست، آن به عنوان نماز جمعه مقبول است و این بدین معناست که استمرار وقت ظهر تا انتهای نماز جمعه شرط است، صاحب «تنویر الأبصار» مینویسد: زیرا وقت، شرط أداءِ نماز جمعه است نه شرط افتتاحِ آن. مالکیّه شرط صحّت نماز جمعه را وقوع کلّ آن با خطبه در وقت ظهر میدانند. [۴۶۰]
ثانیاً: فقها بر این باورند که در صورتیکه شخص به دو رکعت نماز جمعه برسد فقط آن دو رکعت را میخواند ولی در صورتیکه فقط به رکعت اوّل نماز جمعه رسید طبق نظر جمهور دو رکعت نماز جمعه را تمام میکند ولی طبق قول أظهر شافعیّه میبایست چهار رکعت ظهر را تمام کند. و در صورتیکه بعد از رکوعِ رکعت دوّم به نماز جمعه رسید باید چهار رکعت نماز ظهر بخواند.
اساس و بنیان این اختلاف بر آن است که برخی از فقها جماعت را شرط صحّت نماز جمعه میدانند و برخی آن را شرط انعقادِ نماز جمعه میدانند. [۴۶۱] ولی به نظر میرسد قول راجح این بوده که اگر کسی نماز جمعهاش فوت گردید، باید نماز ظهر را خوانده و قضایی ندارد؛ و باید نماز ظهرش را بخواند؛ چرا که نماز جمعه جایگزین نماز ظهر بوده که باید در وقت ظهر خوانده شود؛ و حال که در وقت خود خوانده نشده، باید به اصل رجوع کرد و نمیتواند بدون امر شارع بدل را هر موقعی خواند. و وقتی بدل احکام، اصل را دارد که شارع امر کرده باشد و چون هیچ امری به قضای آن به ما نشده لذا نمیتوان حکم اصل را به وی داد. همچنین نماز جمعه جزء شعایر بوده که در هنگام ظهر خوانده میشود و حال که در وقت ظهر خوانده نشده، لذا از شعیره بودن خود ساقط گردیده لذا دیگر نمیتوان آنرا نماز مستقلی محسوب نمود. پس باید به اصلش یعنی؛ نماز ظهر رجوع کرده و آن را خواند. (والله العلیمُ أعلمُ بالصوابِ)
۳- تعداد افراد شرکتکننده
بنابر نظر جمهور فقها نماز جمعه بر یک نفر واجب نیست؛ چرا که طارق بن شهابس روایت کرده است: «قال رسول الله ج: الْجُمُعَةُ حَقٌّ وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فِى جَمَاعَةٍ إِلاَّ أَرْبَعَةً عَبْدٌ مَمْلُوكٌ أَوِ امْرَأَةٌ أَوْ صَبِىٌّ أَوْ مَرِيضٌ.» [۴۶۲] «پیامبر خدا ج فرمودند: جمعه حقّی واجب بر هر مسلمانی در جماعت بجز بردۀ مملوک و زن و کودک و مریض میباشد.» به گونهای که بر این مسئله اجماع منعقد شده که البته داود ظاهری و از معاصرین شیخ احمد شاکر بر این قول بوده که نماز جمعه با یک نفر هم صحیح است که امام نووی و امام ابن حزم آن را رد میکنند و همچنین جمعه از جماعت گرفته شده لذا باید نماز جمعه هم در جماعت خوانده شود وگرنه معنایی ندارد. [۴۶۳]
با این وصف فقها در حدّاقل تعداد افراد شرکت کننده که وجود آنها شرط صحّت نماز جمعه میباشد اختلاف نظر دارند، این دیدگاهها که برخی مستدل و برخی خالی از استدلالند عبارتند از:
دیدگاه اوّل: یک نفر به همراه امام: ابراهیم نخعی، ابن جریر طبری، حسن بن صالح، ابو ثور، داود، ابن حزم، ابن منذر و مکحول و شوکانی بر این دیدگاه حکم دادهاند. [۴۶۴] استدلال این دسته عبارت است از: طارق بن شهابس روایت کرده است: «قال النبیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): الْجُمُعَةُ حَقٌّ وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فِى جَمَاعَةٍ.» [۴۶۵] «نماز جمعه حقّی واجب برهرمسلمانی در جماعت است.»
دیدگاه دوّم: دو نفر به همراه امام: ابویوسف، ثوری، امام أحمد، ابن منذر از أوزاعی، و أبوثور و قول مختار امام ابن تیمیه بر این است که دو نفر به همراه امام حدّاقلیست که نماز جمعه با آن صحیح میباشد. [۴۶۶] استدلال این دسته عبارتند از:
الف): ام عبداللهل روایت کرده است: « الْجُمُعَةُ وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ قَرْيَةٍ فِيهَا إِمَامٌ وَإِنْ لَمْ يَكُونُوا إِلاَّ أَرْبَعَةً. حَتَّى ذَكَرَ النَّبِىُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) ثَلاَثَةً.» [۴۶۷] «جمعه بر هر روستا که امام داشته باشد و اگرچه فقط چهار نفر باشند واجب است، (و حتّی) پیامبر ج فرمودند: سه نفر.»
ب): ابوسعید الخدریس روایت کرده است که پیامبر ج فرمودند: «إِذَا كَانُوا ثَلاَثَةً فَلْيَؤُمَّهُمْ أَحَدُهُمْ وَأَحَقُّهُمْ بِالإِمَامَةِ أَقْرَؤُهُمْ.» [۴۶۸] «اگر سه باشند یکی از آنها امامت کند و قاریترین آنها برای امامت مُحقتر است.»
دیدگاه سوّم: سه نفر به همراه امام: ابوحنیفه، محمّد بن حسن شیبانی، لیث بن سعد و مزنی از فقهای شافعیّه و نیز سیوطی بر این باورند. [۴۶۹] استدلال این دسته عبارتند از: ام عبدالله الدوسیهل روایت کرده است: «الْجُمُعَةُ وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ قَرْيَةٍ وَإِنْ لَمْ يَكُونُوا إِلاَّ ثَلاَثَةً رابِعُهُم إمامُهم.» [۴۷۰] «جمعه بر هر روستایی که فقط سه نفر و چهارمی آنها امامشان باشد واجب است.»
دیدگاه چهارم: برخی بر پنج نفر فتوا دادهاند.
دیدگاه پنجم: عکرمه و روایتی از امام احمد -رحمهما الله- قائل به هفت نفر میباشند. [۴۷۱]
دیدگاه ششم: ربیعهس قائل به نه نفر میباشد. [۴۷۲]
دیدگاه هفتم: روایتی از ربیعه و امام مالکب دوازده نفر را شرط صحّت میدانند. [۴۷۳] استدلال این دسته عبارت است از:
الف): زهریس روایت کرده است: «أَنَّ مُصْعَبَ بْنَ عُمَيْرٍ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج إِلَى الْمَدِينَةِ جَمَعَ بِهِمْ وَهُمْ اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً.» [۴۷۴] «وقتیکه رسول الله ج مصعب بن عمیر را به مدینه فرستاد، با آنان نماز جمعه را برگزار نمود در حالیکه تعدادشان دوازده نفر بودند.»
ب): جابر بن عبداللهب روایت کرده است: «بَيْنَمَا نَحْنُ نُصَلِّي مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذْ أَقْبَلَتْ عِيرٌ تَحْمِلُ طَعَامًا فَالْتَفَتُوا إِلَيْهَا حَتَّى مَا بَقِيَ مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗاۚ﴾[الجمعة: ۱۱]» [۴۷۵] «ما با رسول الله ج نماز جمعه میخواندیم که کاروانی که حامل مواد غذایی بود وارد مدینه شد و مردم هم خطبه را رها کرده و به سویش رفتند و فقط دوازده نفر باقی ماندند و این آیه نازل گردید: "هنگامی که تجارت و یا سرگرمیی را دیدند از پیرامون تو پراکنده شدند، و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند"».
این روایت بیانی از وجوب دوازده نفر نمینماید فقط بیان از افرادیست که با پیامبرج ماندند و چه دلیلی بر این میباشد که حتماً باید دوازده نفر باشند.
ج): مقاتل بن حیانس روایت کرده است: «وَإِنَّ دِحْيَةَ الْكَلْبِيَّ كَانَ رَجُلا تَاجِرًا، وَكَانَ قَبْلَ أَنْ يُسَلِّمَ إِذَا أَقْبَلَ بِتِجَارَتِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ خَرَجَ النَّاسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ فَيَشْتَرُونَ مِنْهُ، فَقَدِمَ ذَاتَ يَوْمٍ الْمَدِينَةَ وَوَافَقَ الْجُمُعَةَ وَالنَّاسُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فِي الْمَسْجِدِ وَهُوَ قَائِمٌ يَخْطُبُ، فَاسْتَقْبَلَ أَهْلُ دِحْيَةَ الْعِيرَ دَخَلُوا الْمَدِينَةَ بِالطَّبْلِ واللَّهْوِ، فَذَلِكَ اللَّهْوُ الَّذِي ذَكَرَ اللَّهُ، فَسَمِعَ النَّاسُ فِي الْمَسْجِدِ أَنَّ دِحْيَةَ قَدْ نَزَلَ بِتِجَارَةٍ عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّيْتِ، وَهُوَ مَكَانٌ فِي سُوقِ الْمَدِينَةِ، وَسَمِعُوا أَصْوَاتًا فَخَرَجَ عَامَّةُ النَّاسِ إِلَى دِحْيَةَ يَنْظُرُونَ إِلَى تِجَارَتِهِ وَإِلَى اللَّهْوِ، وَتَرَكُوا رَسُولَ اللَّهِ قَائِمًا لَيْسَ مَعَهُ كَثِيرُ أَحَدٍ، فَبَلَغَنِي وَاللَّهُ أَعْلَمُ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ذَلِكَ ثَلاثَ مَرَّاتٍ فِي كُلِّ مُرَّةٍ بَعِيرٌ تَقَدَّمَ مِنَ الشَّامِ لِلتِّجَارَةِ، وَكَانَ ذَلِكَ يُوَافِقُ الْجُمُعَةَ، وَبَلَغَنَا أَنَّ الْعِدَّةَ الَّتِي بَقِيَتْ فِي الْمَسْجِدِ مَعَ النَّبِيِّ عِدَّةٌ قَلِيلَةٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ عِنْدَ ذَلِكَ: لَوْلا هَؤُلاءِ، يَعْنِي هَؤُلاءِ الَّذِينَ بَقُوا فِي الْمَسْجِدِ مَعَ النَّبِيِّ لِقَصَدَتْ إِلَيْهِمُ الْحِجَارَةُ مِنَ السَّمَاءِ.» [۴۷۶] «دحیۀ کلبی قبل از اینکه مسلمان شود، مرد تاجری بوده؛ روزی در جمعه با کاروانش به مدینه آمد و مردم نزد رسول الله ج در مسجد بودند و رسول الله ج هم مشغول خواندن خطبۀ جمعه بود؛ سپس مردم هم برای دیدن کاروان و لهو آن رفتند و رسول الله ج را به حالت ایستاده تنها گذاشتند و جز عدۀ اندکی باقی نماندند؛ و این عمل سه مرتبه (و در سه جمعه) تکرار شد؛ و تعداد آنهایی که ماندند بسیار اندک بود و لذا رسول الله ج فرمودند: اگر این تعداد که با پیامبر ج در مسجد باقی ماندند، نبود، از آسمان بر آنان عذاب نازل میگردید.»
دیدگاه هشتم: اسحاق قائل به دوازده نفر بدون امام است. [۴۷۷]
دیدگاه نهم: ابن حبیب از امام مالک بیست نفر را روایت میکند. [۴۷۸]
دیدگاه دهم: همچنین وی از امام مالک سی نفر را نیز روایت کرده است. [۴۷۹]
دیدگاه یازدهم: شافعی، امام احمد در روایتی، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه یکی از فقهای هفتگانه و همانگونه که نووی از إسحاق روایت میکند این افراد چهل نفر را شرط صحّت نماز جمعه میدانند. [۴۸۰] استدلال این دسته عبارت است از:
الف): جابر عن عبداللهب قال: «مَضَتِ السُّنَّةُ أَنَّ فِى كُلِّ أَرْبَعِينَ فَمَا فَوْقَ ذَلِكَ جُمُعَةٌ وَفِطْرٌ وَأَضْحًى.» [۴۸۱] «روش رسول الله ج بر این بوده که جمعیّت نماز جمعه و عید فطر و قربان بیشتر از چهل نفر باشند.»
ب) ابوالدرداءس روایت کرده است: «عن النبي (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) أنه قال: إذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا فَعَلَيْهِمْ الْجُمُعَةُ.» [۴۸۲] «از پیامبر ج روایت شده که فرمودند: هرگاه تعداد (نمازگزاران) به چهل نفر رسید، جمعه بر آناه واجب است.»
ج): ابوامام/ روایت کرده است: «أن النبي ج قال: لَا جُمُعَةَ إلَّا بِأَرْبَعِينَ.» [۴۸۳] «نماز جمعه به کمتر از چهل نفر صحیح نیست.»
د): عبدالرحمن بن کعب بن مالکس روایت کرده است: «أَنَّهُ (کعب بن مالك) كَانَ إِذَا سَمِعَ النِّدَاءَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ تَرَحَّمَ لأَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ. فَقُلْتُ لَهُ إِذَا سَمِعْتَ النِّدَاءَ تَرَحَّمْتَ لأَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ لأَنَّهُ اوّل مَنْ جَمَّعَ بِنَا فِى هَزْمِ النَّبِيتِ مِنْ حَرَّةِ بَنِى بَيَاضَةَ فِى نَقِيعٍ يُقَالُ لَهُ نَقِيعُ الْخَضِمَاتِ. قُلْتُ كَمْ أَنْتُمْ يَوْمَئِذٍ قَالَ أَرْبَعُونَ.» [۴۸۴] «عبدالرحمن بن کعب گفته که هرگاه پدرم صدای أذان جمعه را میشنید برای سعد بن زراره رحمت میفرستاد. به وی گفتم: چرا همیشه اینکار را میکنی و به وی درود میفرستی؟ جواب داد: زیرا وی اوّل کسی بود که ما را در هزم النبیت در نقیع، برای نمازجمعه گردآورد. عبدالرحمن گفت: چند نفر بودید؟ گفت: چهل نفر.»
این روایت دلیل بر وجوب چهل نفر نیست؛ بلکه کعب بن مالکس از تعداد شرکت کننده در نماز جمعه خبر میدهد.
دیدگاه دوازدهم: از شافعی و در روایتی از عمر بن عبدالعزیز/ چهل نفر بدون امام ذکر گردیده است. [۴۸۵]
دیدگاه سیزدهم: امام احمد بن حنبل و عمر بن عبدالعزیز علیهماالسلام بر وجود پنجاه نفر فتوا دادهاند. ابوامامهس روایت کرده است: «قال رسول الله ج: الجمعة على الخمسين رجلا وليس على ما دون الخمسين جمعة.» [۴۸۶] «جمعه بر پنجاه نفر واجب است وبرکمتر از پنجاه نفر فرض نیست»
دیدگاه چهاردهم: ماوردی هشتاد نفر را شرط صحّت میداند. [۴۸۷]
دیدگاه پانزدهم: امام مالک فتوا داده که تعداد زیادی باشند بدون اینکه هیچ قید مشخصی بر آنها باشند. [۴۸۸]
قول راجح: آنچه به نظر میرسد نماز جمعه همانند دیگر نمازهای جماعت توسط یک نفر امام و یک نفر مأموم به صورت جماعت برپامیشود و وجود تعداد شرط نماز جمعه نیست؛ زیرا وجود چنین دلیلی نیازمند دلیلی شرعی میباشد و در شریعت چنین دلیلی قابل اثبات نیست و در زمینۀ استدلالات فقها میتوان دلایل آنها را به دو دسته تقسیم کرد: دستۀ اوّل: احادیث قولی هستند که از حیث سند دارای مشکل و ضعف و در مواردی بدون أصل میباشند که این دسته قابل احتجاج نمیباشند و به قول عبدالحق: هیچ دلیلی در تعداد جمعه صحیح نیست. [۴۸۹] دستۀ دوّم: افعالی که بدانها استناد شده همانطور که در تحلیل آنها اشاره شد آنها دلالتی بر وجوب تعدادی افراد خاص نمینمایند و فقط خبر از تعداد شرکتکننده میدهند که آن هم اتفاقی و یا غالبی بوده است و هیچ دلالتی بر وجوب و الزام این تعداد از افراد در نماز جمعه جهت صحّت نماز جمعه نمیرسانند. [۴۹۰]
البته اشاره به این نکته لازم مینماید که اگرچه تعداد افراد شرکتکننده، شرط صحّتِ نماز جمعه نمیباشد ولی شرط أفضل و کمال آن میباشد؛ بخاطر عمومیت فرمودۀ پیامبر عظیم الشأن ج که میفرماید: «صَلاتُكَ مَعَ الرَّجُلِ أَزْكَى مِنْ صَلاتِكَ وَحْدَكَ، وَصَلاتُكَ مَعَ الرَّجُلَيْنِ أَزْكَى مِنْ صَلاتِكَ مَعَ الرَّجُلِ، وَمَا أَكْثَرْتَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ.» [۴۹۱] «نماز به همراه یک مرد بس بهتر از نمازت به تنهایی، و نماز به همراه دو مرد بس بهتر از به همراه یک مرد و هرچه بیشتر (باشید) در نزد خدا دوستداشتنیتر است.» پس هرچه نمازگزاران بیشتر باشند نمادی از حرمت نهادن و تعظیم شعائر و قوانین دین میباشد و موجب سرور و شعف مؤمنین و بغض و آزار معاندین و مشرکین میباشد که بدینوسیله خروج از خلاف نیز حاصل گشته که امری مستحسن و نیک میباشد. (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصَّوابِ)
۴- تعداد نماز جمعه
در اینکه شریعت مجوِّز کثرت نماز جمعه را در یک شهر یا روستا صادر میکند دو دیدگاه مشاهده میشود:
دیدگاه اوّل: جمهور فقها از جمله مالکیّه، شافعیّه، حنابله و بسیاری از فقها با وجود اختلافی در تفاصیل بر این باورند که از جمله شرایط صحّت نماز جمعه آن است که در یک روستا و یا یک شهر بیش از یک جمعه برپا نشود مگربنا برضرورت. ابن قدامه در این زمینه مینویسد: «در صورت عدم نیاز بیش از یک جمعه جایز نمیباشد، اگر نیاز با دو جمعه برطرف شود نماز جمعه سوّم جایز نیست و به همین صوررت هر نماز جمعه بیشتر باشد. در این زمینه خلافی مشاهده نکریم مگر عطاء که به وی گفته شد اهالی بصره مسجد بزرگشان جادار است وگفت: هر قومی مسجدی دارند که میتوانند در آن جمع شوند. از پیامبر ج و خلفایشش ثابت نشده که در بیش از یک مسجد جمع شوند؛ چرا که نیازی بدان نداشتند، و هرگاه تعدّد جمعه بدون ضرورت برپا شود جمعهای صحیح است که زودتر برپا شده مگر اینکه امام یا نائبش در جمعۀ متأخر شرکت کرده باشد که در اینصورت آن نافذ است. [۴۹۲] عائشهل روایت کرده است: «كَانَ النَّاسُ يَنْتَابُونَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مِنْ مَنَازِلِهِمْ وَالْعَوَالِيِّ ... .» [۴۹۳] «مردم از خانههایشان و حومۀ مدینه روز جمعه (برای ادای نماز جمعه) یکی پس از دیگری میآمدند... .» این روایت میرساند که تعدّد جمعه نبوده تا مردم در مناطق خود به برپایی نماز جمعه بپردازند.
از دلایل مالکیّه در این راستا فرمودۀ خداوند است که میفرمایند: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مَسۡجِدٗا ضِرَارٗا وَكُفۡرٗا وَتَفۡرِيقَۢا بَيۡنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَإِرۡصَادٗا لِّمَنۡ حَارَبَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ مِن قَبۡلُۚ وَلَيَحۡلِفُنَّ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّا ٱلۡحُسۡنَىٰۖ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ١٠٧ لَا تَقُمۡ فِيهِ أَبَدٗاۚ﴾[التوبة: ۱۰۷-۱۰۸] «و(از میان منافقان) کسانی هستند که مسجدی را بنا کردند و منظورشان از آن، زیان (به مؤمنان) و کفرورزی (در آن) و تفرقهاندازی میان مؤمنان (و درهم کوبیدن صفوف مسلمانان) وکمینگاه ساختن برای کسی بود که قبلاً با خدا و پیغمبرش جنگیده بود و (عَلَمِ طغیان برافراشته بود) سوگند هم میخوردند که نظری جز نیکی نداشتهاند (و تنها مرادشان خدمت به مردمان و اقامۀ نماز در آن بوده و بس) امّا خداوند گواهی میدهد که آنان (در سوگند خود) دروغ میگویند. (ای پیغمبر !) هرگز در آن (مسجد ضرار) نایست و نماز مگذار.» قرطبی در تفسیر این آیه اشاره میکند: اندیشمندان ما ساخت مسجدی را در کنار مسجد دیگر جایز نمیدانند و باید ویران شود و ممانعت از ساختش شود؛ چرا اهالی مسجد اوّل پراکنده شده مگر اینکه محله بزرگ باشد و بدان نیاز باشد و همچنین در یک شهر دو و سه مسجد جامع باشد که باید از دوّمی منع شده و نماز در آن جایز نیست.
بیان و وجه استدلال قرطبی بر این محوریّت است که هدف از نماز جمعه گردهمایی مسلمین است و در صورتیکه تعدّد مساجد آنها را پراکنده کنند دیگر این هدف حاصل نمیگردد و حتّی نتیجۀ عکس حاصل میشود مگر اینکه نیاز و ضرورت اقتضا کند. [۴۹۴] از حالتهای ضرورت و نیاز میتوان اشاره کرد: مسجد گنجایش شرکتکنندگان را نداشته باشد به گونهای که نمازگزاران دچار آزار شده و در مواردی باید در خارج مسجد یا پشتبام آن و یا در پارک و فضایی بسیار گرم و یا سرد نماز برپا دارند و یا شهر، بخش و یا روستا آنقدر بزرگ باشد که نمازگزران برای رسیدن به مسجد جامع دچار حرج و سختی نا متعارف شوند و یا در مواردی در صورت عدم تعدّد عداوت و دشمنی بین مسلمانان حاصل گردد و غیره بر همین قیاس.
دیدگاه دوّم: حنابله و ابن حزم ظاهری بر این باورند که تعدّد نماز جمعه بدون نیاز و ضرورت جایز است. [۴۹۵]
دلیل آنها این بوده که وقتی ارکان وشرایط چیزی به وقوع پیوست، اصل بر صحّت ان بوده مگر خلاف آن ثابت گردد. همچنانکه اگر کسی شرایط وارکان نمازش را به درستی خواند، اصل بر این بوده که نمازش صحیح میباشد وکسی بدون برهان ودلیل نمیتواند نمازش را باطل بداند. ودر مورد تعدد نماز جمعه هم هیچ دلیلی که قائل به رکنیت ویا شرطیت عدم تعدد جمعه باشد وجود ندارد لذا نمیتواند گفت اگر چند جمعه در جایی برگزار گردید، پس نماز آنها باطل است.
قول راجح: در دقّت در عملکرد پیامبر خدا ج و صحابۀ کرامش به تبعیّت از ایشانج مشاهده میشود که فقط یک نماز جمعه در یک روستا یا شهر برپا شده است و از طرف دیگر از مقاصد اصلی نماز جمعه گردهمایی هفتگی میباشد تا مسلمانان با وحدت و یکپارچگی کنار هم جمع شوند. و از مقاصد اصلی شریعت یکی شدن و دوری از تفرقه است. ؛ چرا که پیامبر خدا ج میفرمایند: «إِنَّ تَفَرُّقَكُمْ فِي الشِّعَابِ إِنَّمَا ذَلِكُمْ مِنْ الشَّيْطَانِ.» [۴۹۶] «تفرقه و جدایی شما در درهها وکوهها (ومکانها) از شیطان است.»
با این وصف هیچ ممانعتی در شریعت مبنی بر عدم تعدّد مشاهده نمیشود پس با این وصف شریعت بوسیلۀ نماز جمعه فراخوانی برای گردهمایی هفتگی با انسجام و اتّحاد مسلمانان صادر کرده و أولویّت در عدم تعدّد است و در صورت ضرورت و نیاز که بدان اشاره گردید وجود تعدّد نماز جمعه از أولویّتِ بیشتر برخوردار است؛ زیرا در صورت عدم تعدّد برخی از مسلمانان به دلایل مختلف از جمله: عدم وجود فضای کافی و مناسب برای نشستن، دوری راه و پیدایش مشکلات عبور و مرور به دلیل ترافیک زیاد و ازدحام مردم و ... از انجام آن عاجز میشوند و دچار حرج و سختی نامطلوبی میگردند که شریعت آنرا تأیید نمیکند. با همۀ این اوصاف به نظر میرسد که أولی آن است که در یک شهر یا یک روستا، یک نماز جمعه برپا شود تا انسجام و اتحاد مسلمانان بیشتر نمایان شود ولی با همۀ این اوصاف تعدّد نماز جمعه در یک منطقه حتّی بدون ضرورت و نیاز دلیلی از شریعت بر منع ندارد و عملکرد پیامبر خدا ج در این زمینه هیچ معنا و مفهومی بر عدم جواز تعدّد را نمیرساند. [۴۹۷] البته نکتهای که در خور توجه میباشد این است آنانکه تعدّد جمعه را جایز نمیدانند بعد از انجام نماز جمعه (در جایی که نماز جمعۀ دیگر برپاشده) نماز ظهر چهار رکعتی میخوانند در این زمینه باید اشاره کرد که در این حالت خواندن نماز چهار رکعتی ظهر تأییدیهای از شریعت ندارد؛ چراکه اگر نماز جمعه صحیح بوده دیگر نیازی به خواندن نماز ظهر نیست و اگر نماز جمعه باطل بوده پس چرا خوانده شده و بسیاری از مردم را به عمل باطل مشغول کردهاند. با همۀ این اوصاف از آنجایی که تعدّد جمعه جایز میباشد، اصلاً نیازی به خواندن نماز ظهر نیست. (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصَّوابِ)
۵- خواندن خطبه
بنا بر نظر جمهور فقها خواندن خطبه قبل از دو رکعت نماز جمعه [۴۹۸] از شروط صحّت نماز جمعه میباشد، استدلال این حکم عبارت است از:
- خداوند متعال میفرمایند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩﴾[الجمعة: ۹] «ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه أذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این (چیزی که بدان دستور داده میشوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجّه باشید.» علما بر این باورند که منظور از ﴿ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ نماز و خطبه میباشد. به گونهای که لفظ ﴿ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ مجمل است و پیامبر ج با فعل و مداومتش بر خطبه آنرا تبیین کردهاند. [۴۹۹] ایشان ج میفرمایند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي.» [۵۰۰] « نماز بخوانید آنگونه مرا میبینید نماز میخوانم.» و ایشانج هرگز بدون خطبه نماز جمعه نخواندند. [۵۰۱]
- عبدالله بن عمرب روایت کرده است: «كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخْطُبُ قَائِمًا ثُمَّ يَقْعُدُ ثُمَّ يَقُومُ كَمَا تَفْعَلُونَ الْآنَ.» [۵۰۲] «پیامبر ج ایستاده خطبه میخواندند و سپس مینشستند وسپس میایستادند همانگونه که شما الان انجام میدهید.»
- جابر بن سمرهس روایت کرده است: «كَانَ يَخْطُبُ قَائِمًا ثُمَّ يَجْلِسُ ثُمَّ يَقُومُ فَيَخْطُبُ قَائِمًا فَمَنْ نَبَّأَكَ أَنَّهُ كَانَ يَخْطُبُ جَالِسًا فَقَدْ كَذَبَ فَقَدْ وَاللَّهِ صَلَّيْتُ مَعَهُ أَكْثَرَ مِنْ أَلْفَىْ صَلاَةٍ.» [۵۰۳] «پیامبر ج ایستاده خطبه میخواندند سپس مینشستند سپس مینشستند و در نهایت خطبه را ایستاده میخواندند (و به اتمام میرساندند)، هر کس به تو خبر دادند که ایشان نشسته خطبه میخواندند دروغ گفته است. و قسم به خداوند! من با ایشان بیش از دوهزار نماز را خواندهام.»
با اثبات این مطلب که خطبه از شرایط صحّت نماز جمعه میباشد، [۵۰۴] (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصوابِ) در فصل آتی به توفیق خداوند، مستدل و مفصّل به تعریف، شروط، ارکان و سنن و مسائل متفرقه در زمینۀ خطبۀ نماز جمعه پرداخته میشود.
اذن امام
جمهور فقها از جمله؛ امام مالک، امام شافعی، قولی از امام احمد و ابوثور براین باورند که اذن امام برای اقامۀ نماز جمعه شرط نیست؛ زیرا دلیلی صحیح مبنی بر این شرط وجود ندارد ولی حسن بصری، أوزاعی، حبیب بن ثابت و امام ابوحنیفه بر این باورند که اذن امام، شرط صحّت نماز جمعه میباشد. حنفیّه بر این باور است که نماز جمعه با حضور امام یا نائب وی باید برگزار شود و در صورتیکه امام یا نائبش بنابر دلائلی همچون: ترس و فتنه و ... حضور نیابند و وقت نماز جمعه رسیده باشند یا توسط امام و یا نائیش اذن به اقامه داشته باشند و ایشان کسی را برای ادای نماز جمعه تعیین کرده باشند، نماز جمعه صحیح میباشد و در غیر اینصورت باید مردم بر یک نفر اتفاقنظر کنند و نماز جمعه را بر پای دارند. [۵۰۵] استدلال این دسته به روایتی از امّ عبداللهل میباشد که روایت کرده است: «الْجُمُعَةُ وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ قَرْيَةٍ فِيهَا إِمَامٌ ، وَإِنْ لَمْ يَكُونُوا إِلاَّ أَرْبَعَةً. حَتَّى ذَكَرَ النَّبِىُّ ج ثَلاَثَةً.» [۵۰۶] «نماز جمعه بر روستایی که در آن امام (حاکم) باشد واجب است و حتّی اگر (تعداد افراد) جز چهار نفر نباشند و حتّی پیغمبرج فرمود: سه نفر.»
همانطور که مشاهده میشود سند این حدیث باطل و غیر قابل احتجاج میباشد و به قول ابن قیم جوزیه: اذن حاکم شرط صحّت نماز جمعه نمیباشد. و این دیدگاه راجح به نظر میرسد؛ زیرا دلیل صحیحی مؤیّد این شرط وجود ندارد. [۵۰۷] (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصوابِ)
[۴۵۹] نک: کاسانی، بدائع الصنائع، ۱/ ۲۶۹. البته توجه شود از آنجائیکه عدم انجام نماز جمعه در موقع خود گناه میباشد شخص باید جدای از قضای نمازش با خواندن نماز ظهر، توبه نماید. البته این رأی بر مبنای دیدگاه فقهایی میباشد که قائل به قضای نماز میباشند. [۴۶۰] نک: همان؛ حصکفی، الدر المختار، ۱/ ۵۶۶؛ بهوتی، شرح الروض المربع، ۲/ ۴۳۵؛ تنوير الأبصار بهامش ابن عابدين، ۱ / ۵۶۶ ، حاشية الدسوقي، ۱ / ۳۷۲ . [۴۶۱] نک: حلية العلماء، ۲ / ۲۳۰؛ حاشية الدسوقي ، ۱ / ۳۷۶ ، ۳۷۷. [۴۶۲] (صحیح): ابوداود (ش۱۰۶۹) و من طریقه بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۷۸) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۳) از طریق (عباس بن عبد العظيم وإبراهيم بن إسحاق بن أبي العنبس) روایت کردهاند: «حدثنى إسحاق بن منصور حدثنا هريم (بن سفیان) عن إبراهيم بن محمّد بن المنتشر عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب عن النبى ج قال: الجمعة حق واجب على كل مسلم فى جماعة إلا أربعة عبد مملوك أو امرأة أو صبى أو مريض». رجال ابوداود (رجال صحیحین) بوده و اسنادش هم «صحیح» است. وامام حاکم نیشابوری هم گفته است: «هذا حديثٌ صحيحٌ على شرط الشيخين» وامام ذهبی هم گفته است: «حدیثٌ صحیحٌ» وامام نووی هم گفته است: «اسناده صحيحٌ علي شرط البخاري ومسلم» وامام ابن حجر هم گفته است: «صحّحه غیر واحد» [حاکم، المستدرک مع التلخیص للذهبی (ش۱۰۶۲) / نووی، المجموع (ج۴ص۴۸۳) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج۲ص۱۶۰)] باید اشاره کنیم که بعضی از علما از جمله امام ابوداود گفتهاند: «طارق بن شهاب قد رأى النبى ج ولم يسمع منه شيئاً!» [ابوداود (ش۱۰۶۹)] لیکن این سخن مقبول نیست چرا که: احمد، المسند (ش۱۸۸۳۰) ومن طریقه ضیاء المدسی، الاحادیث المختاره (ش۱۲۳) / نسایی (ش۴۲۰۹) از طریق (عبدالرحمن بن مهدی) روایت کردهاند: «عن سفيان الثوری عن علقمة بن مرثد عن طارق بن شهاب أن رجلا سأل رسول الله صلى الله عليه وسلم وقد وضع رجله في الغرز أي الجهاد أفضل قال كلمة حق عند سلطان جائر» ورجال احمد «رجال صحیحین» بوده واسنادش «صحیح» است. ولذا امام حاکم نیشابوری گفته است: «طارق بن شهاب ممن یعد فی الصحابة» [حاکم، المستدرک (ش۱۰۶۲)] وهمچنانکه میبینیم، طارق بن شهاب پیامبر ج را دیدیه که سوار بر مرکبشان بوده وپاهایشان را در لگام قرار داده بودند وهمچنین از ایشان ج هم روایت کردهاند. پس چگونه از ایشان ج حدیث نشنیدهاند؟ باید اشاره کنیم که حاکم، المستدرک (ش۱۰۶۲) ومن طریقه بیهقی، فضائل الاوقات (ش۲۶۳) روایت کرده است: «حدثنا أبو بكر بن إسحاق الفقيه ثنا عبيد بن محمّد العجلي حدثني العباس بن عبد العظيم العنبري حدثني إسحاق بن منصور ثنا هريم بن سفيان عن إبراهيم بن محمّد بن المنتشر عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب عن أبي موسى: عن النبي صلى الله عليه و سلم ... .» اما ذکر ابوموسی اشعری «شاذ» میباشد؛ چرا که دیدیم امام ابوداود این روایت را از عباس نقل کرده وآن را از (طارق عن النبی) نقل کرده است اما عبید بن محمّد آن را از عباس به صورت (طارق عن ابوموسی عن النبی) نقل کرده است وهمچنین ابراهیم بن اسحاق هم العباس بن عبد العظيم را متابعه کرده است. [۴۶۳] نووی، المجموع، ۴/۵۰۴ ؛ ابن حزم، المحلّی مع تحقیق شیخ احمد شاکر ،۵/۴۵. [۴۶۴] نک: ماوردي، ماوردی، الحاوی الکبیر، الکبیر،، ۳/۱۵؛ ابن رشد، بداية المجتهد، ۱/۳۸۳؛ شوکانی، نيل الأوطار،۳/۲۳۲؛ ابن حزم، المحلّی، ۵/۴۶ ؛ نووی، المجموع ،۴/۵۰۴ . [۴۶۵] (صحیح): ابوداود (ش۱۰۶۹) و من طریقه بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۷۸) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۳) از طریق (عباس بن عبد العظيم وإبراهيم بن إسحاق بن أبي العنبس) روایت کردهاند: «حدثنى إسحاق بن منصور حدثنا هريم (بن سفیان) عن إبراهيم بن محمّد بن المنتشر عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب عن النبى ج قال: الجمعة حق واجب على كل مسلم فى جماعة إلا أربعة عبد مملوك أو امرأة أو صبى أو مريض». رجال ابوداود (رجال صحیحین) بوده و اسنادش هم «صحیح» است. وامام حاکم نیشابوری هم گفته است: «هذا حديثٌ صحيحٌ على شرط الشيخين» وامام ذهبی هم گفته است: «حدیثٌ صحیحٌ» وامام نووی هم گفته است: «اسناده صحيحٌ علي شرط البخاري ومسلم» وامام ابن حجر هم گفته است: «صحّحه غیر واحد» [حاکم، المستدرک مع التلخیص للذهبی (ش۱۰۶۲) / نووی، المجموع (ج۴ص۴۸۳) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج۲ص۱۶۰)] باید اشاره کنیم که بعضی از علما از جمله امام ابوداود گفتهاند: «طارق بن شهاب قد رأى النبى ج ولم يسمع منه شيئاً!» [ابوداود (ش۱۰۶۹)] لیکن این سخن مقبول نیست چرا که: احمد، المسند (ش۱۸۸۳۰) ومن طریقه ضیاء المدسی، الاحادیث المختاره (ش۱۲۳) / نسایی (ش۴۲۰۹) از طریق (عبدالرحمن بن مهدی) روایت کردهاند: «عن سفيان الثوری عن علقمة بن مرثد عن طارق بن شهاب أن رجلا سأل رسول الله صلى الله عليه وسلم وقد وضع رجله في الغرز أي الجهاد أفضل قال كلمة حق عند سلطان جائر» ورجال احمد «رجال صحیحین» بوده واسنادش «صحیح» است. ولذا امام حاکم نیشابوری گفته است: «طارق بن شهاب ممن یعد فی الصحابة» [حاکم، المستدرک (ش۱۰۶۲)] وهمچنانکه میبینیم، طارق بن شهاب پیامبر ج را دیدیه که سوار بر مرکبشان بوده وپاهایشان را در لگام قرار داده بودند وهمچنین از ایشان ج هم روایت کردهاند. پس چگونه از ایشان ج حدیث نشنیدهاند؟ باید اشاره کنیم که حاکم، المستدرک (ش۱۰۶۲) ومن طریقه بیهقی، فضائل الاوقات (ش۲۶۳) روایت کرده است: «حدثنا أبو بكر بن إسحاق الفقيه ثنا عبيد بن محمّد العجلي حدثني العباس بن عبد العظيم العنبري حدثني إسحاق بن منصور ثنا هريم بن سفيان عن إبراهيم بن محمّد بن المنتشر عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب عن أبي موسى: عن النبي صلى الله عليه و سلم ... .» اما ذکر ابوموسی اشعری «شاذ» میباشد؛ چرا که دیدیم امام ابوداود این روایت را از عباس نقل کرده وآن را از (طارق عن النبی) نقل کرده است اما عبید بن محمّد آن را از عباس به صورت (طارق عن ابوموسی عن النبی) نقل کرده است وهمچنین ابراهیم بن اسحاق هم العباس بن عبد العظيم را متابعه کرده است. [۴۶۶] مرداوی، الإنصاف، ۲/۳۷۸؛ ماوردی، ماوردی، الحاوی الکبیر، الکبیر، ۳/۱۵. [۴۶۷] (باطل): بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۸و۹) / ابن عدی، الکامل (ج۲ص۲۰۴) از طریق (الوليد بن محمّد الموقري وحكم بن عبد الله بن سعد) روایت کردهاند: «ثنا الزهري حدثتني أم عبد الله الدوسية قالت قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: الجمعة واجبة على كل قرية فيها إمام وإن لم يكونوا إلا أربعة حتى ذكر النبى (صلى الله عليه وسلم) ثلاثة.» وفی روایة حکم بن عبدالله: «الجمعة واجبة على أهل كل قرية وإن لم يكونوا إلا ثلاثة رابعهم إمامهم.» اما این روایت «باطل» است چرا که اوّلاً: حكم بن عبد الله بن خطاف أبو سلمة العاملي الشامي: امام دارقطنی گفته است: «كان يضعُ الحديث؛ روى عن الزهرى عن ابن المسيب شيخه خمسين حديثا أو أكثر منكرة لاأصل لها» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «کذابٌ متروک الحدیث» امام ابومسهر هم وی را «کذاب» دانسته است وامام نسایی هم گفته است: «ليس بثقة و لامأمون» امام ابن حجر هم گفته است: «متروكٌ ورماه أبو حاتم بالكذب» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۲ص۱۱۸) وتقریب التهذیب (ش۸۱۴۵)] همچنین الوليد بن محمّد الموقري: امام احمد بن حنبل گفته است: «لیس بشیء؛ أن رجلا قدم عليه فغير كتبه وهو لايعلم» وامام یحیی بن معین گفته است: «کذابٌ؛ لیس بشیء» وامام علی بن المدینی گفته است: «ضعيفٌ لايكتب حديثه» وامام جوزجانی گفته است: «غير ثقةٍ؛ يروى عن الزهرى عدة أحاديث ليس لها أصولٌ» وامام محمّد بن عوف الطایی گفته است: «ضعيفٌ كذابٌ» وامام نسایی گفته است: «ليس بثقة منكر الحديث» وامام ابن حبان گفته است: « كان لايبالى ما دفع إليه قرأه روى عن الزهرى أشياء موضوعة لم يروها الزهرى قط ويرفع المراسيل ويسند الموقوف لايجوز الإحتجاج به بحال» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «ضعيف الحديث كان لا يقرأ من كتابه ، فإذا دفع إليه كتاب قرأه» وامام ابوزرعه رازی گفته است: «لین الحدیث» وامام ابونعیم گفته است: «كثير المناكير» وامام ابن حجر هم گفته است: «متروکٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۱ص۱۴۸) وتقریب التهذیب (ش۷۴۵۳)] وثانیاً: امام دارقطنی گفته است: «لايصحُّ هذا عن الزهري كل من رواه عنه متروكٌ» و همچنین گفته است: «لايصح سماعه (الزهری) من الدوسية» وامام بیهقی هم گفته است: «لایصحُّ هذا عن الزهری» [بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی (ج۲ص۹و۸)] [۴۶۸] (صحیح): مسلم (ش۱۵۶۱-۱۵۶۳) / نسايي (ش۷۸۲و۸۴۰) از طريق (قتاده بن دعامه وسعید بن ایاس الجریری) روايت كردهاند: «عن أبى نضرة عن أبى سعيد الخدرى قال قال رسول الله (صلى الله عليه وسلم): إذا كانوا ثلاثة فليؤمهم أحدهم وأحقهم بالإمامة أقرؤهم.» [۴۶۹] شوکانی، نيل الأوطار،۳/۲۳۲؛ ابن حزم، المحلّی، ۵/۴۶ ؛ نووی، المجموع ،۴/۵۰۴ . [۴۷۰] (باطل): بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۸و۹) / ابن عدی، الکامل (ج۲ص۲۰۴) از طریق (الوليد بن محمّد الموقري وحكم بن عبد الله بن سعد) روایت کردهاند: «ثنا الزهري حدثتني أم عبد الله الدوسية قالت قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: الجمعة واجبة على كل قرية فيها إمام وإن لم يكونوا إلا أربعة حتى ذكر النبى (صلى الله عليه وسلم) ثلاثة.» وفی روایة حکم بن عبدالله: «الجمعة واجبة على أهل كل قرية وإن لم يكونوا إلا ثلاثة رابعهم إمامهم» اما این روایت «باطل» است چرا که اوّلاً: حكم بن عبد الله بن خطاف أبو سلمة العاملي الشامي: امام دارقطنی گفته است: «كان يضعُ الحديث؛ روى عن الزهرى عن ابن المسيب شيخه خمسين حديثا أو أكثر منكرة لا أصل لها» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «کذابٌ متروک الحدیث» امام ابومسهر هم وی را «کذاب» دانسته است وامام نسایی هم گفته است: «ليس بثقة و لامأمون» امام ابن حجر هم گفته است: «متروكٌ ورماه أبو حاتم بالكذب» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۲ص۱۱۸) وتقریب التهذیب (ش۸۱۴۵)] همچنین الوليد بن محمّد الموقري: امام احمد بن حنبل گفته است: «لیس بشیء؛ أن رجلا قدم عليه فغير كتبه وهو لايعلم» وامام یحیی بن معین گفته است: «کذابٌ؛ لیس بشیء» وامام علی بن المدینی گفته است: «ضعيفٌ لايكتب حديثه» وامام جوزجانی گفته است: «غير ثقةٍ؛ يروى عن الزهرى عدة أحاديث ليس لها أصولٌ» وامام محمّد بن عوف الطایی گفته است: «ضعيفٌ كذابٌ» وامام نسایی گفته است: «ليس بثقة منكر الحديث» وامام ابن حبان گفته است: « كان لايبالى ما دفع إليه قرأه روى عن الزهرى أشياء موضوعة لم يروها الزهرى قط ويرفع المراسيل ويسند الموقوف لايجوز الإحتجاج به بحال» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «ضعيف الحديث كان لا يقرأ من كتابه ، فإذا دفع إليه كتاب قرأه» وامام ابوزرعه رازی گفته است: «لین الحدیث» وامام ابونعیم گفته است: «كثير المناكير» وامام ابن حجر هم گفته است: «متروکٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۱ص۱۴۸) وتقریب التهذیب (ش۷۴۵۳)] وثانیاً: امام دارقطنی گفته است: «لايصحُّ هذا عن الزهري كل من رواه عنه متروكٌ» و همچنین گفته است: «لايصح سماعه من الدوسية» وامام بیهقی هم گفته است: «لایصحُّ هذا عن الزهری» [بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی (ج۲ص۹و۸)]. [۴۷۱] مرداوی، الإنصاف، ۲/۳۷۸؛ شوکانی، نيل الأوطار، ۳/۲۳۲ . [۴۷۲] شوکانی، نيل الأوطار، ۳/۲۳۲ . [۴۷۳] شوکانی، نيل الأوطار، ۳/۲۳۲ ؛ نووی، المجموع، ۴/۵۰۴. [۴۷۴] (منكر): ابوداود، المراسيل (ش۵۳) و من طریقه بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۶) روایت کردهاند: «حدثنا النفيلى قال قرأت على معقل بن عبيد الله عن الزهرى: أن مصعب بن عمير حين بعثه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) إلى المدينة جمع بهم وهم اثنا عشر رجلا.» اما این روایت «منكر» است چرا كه اوّلاَ: ابن شهاب الزهری تابعی است ومعلوم نیست این روایت را از چه کسی شنیده است وثانیاً: با اسناد «صحیح» روایت شده که تعداد افرادی که در اولین جمعه شرکت داشتند، چهل نفر بوده است وابوداود (ش۱۰۷۱) / بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۱۴) / ابن الجارود، المنتقی (ش۲۹۱) از طریق (قتيبة بن سعيد والحسن بن الربیع) روایت کردهاند: «حدثنا عبدالله بن إدريس عن محمّد بن إسحاق عن محمّد بن اسحاق عن محمّد بن أبى أمامة بن سهل عن أبيه عن عبد الرحمن بن كعب بن مالك - وكان قائد أبيه بعد ما ذهب بصره- عن أبيه كعب بن مالك أنه كان إذا سمع النداء يوم الجمعة ترحم لأسعد بن زرارة ... .» وعبدالله بن ادریس هم متابعه شده وابن ماجه (ش۱۰۸۲) / بیهقی، السنن لکبری (ش۵۸۱۳) ودلائل النبوة (ج۲ص۴۴۱) / حاکم، المستدرک (ش۴۸۵۸) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج۱ص۳۰۵ج۱۹ص۹۱) / ابن خزیمه (ش۱۷۲۴) / ابن حبان (ش۷۰۱۳) / ابن ابی شیبه، المصنف (ج۷ص۲۴۸) / فاکهی، اخبار مکة (ش۲۴۶۹) / ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۴) / مروزی، الجمعة وفضله (ش۱) / ابواحمد الحاکم، الاسماء والکنی (ج۲ص۱) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۳۰۹) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج۵۰ص۱۸۶) / ابونعیم، معرفة الصحابة (ش۹۲۹) / مزی، تهذیب الکمال (ج۲۴ص۵۰۲) از طریق (یونس بن بکیر وسلمة بن فضل وزیاد بن عبدالله ویحیی بن سعید اموی وعبدالاعلی بن عبدالاعلی واسماعیل بن علیة وجریر بن عبدالحمید) روایت کردهاند: «عن محمّد بن إسحاق حدثنی محمّد بن ابی امامه ... .» در روایت ابن ابی شیبه اینگونه آمده که: «محمّد بن اسحاق عن رجل عن عبدالرحمن کعب بن مالک ... .» و در سایر طرق اینگونه آمده که: «محمّد بن اسحاق عن محمّد بن ابی امامه عن ابیه عن عبدالرحمن بن کعب ... .» که نشان میدهد مقصود از (رجل) در روایت ابن ابی شیبه (محمّد بن أبى أمامة بن سهل عن أبيه) بوده است. ورجال ابوداود «رجال صحیح» میباشد به جز محمّد بن أبى أمامة بن سهل که «ثقة» و مترجم در تهذیب میباشد. بايد اشاره كنيم كه محمّد بن اسحاق بن يسار به دليل روايت از فاطمه بنت قيس توسط امام مالک و هشام بن عروه و يحيي بن سعيد قطان تضعيف شده است؛ چرا که شوهر فاطمه هشام بن عروه ميگويد: ابن اسحاق از زنم روايت کرده در حاليکه هيچگاه وي را نديده است؟! که امامان عجلي و علي بن مديني و احمد بن حنبل و ذهبي آن را رد کرده و از وي دفاع ميکنند؛ و ميگويند مگر صحابه اي که از عائشهل روايت نموده اند ايشان را ديده اند؟ از طرفي شايد احاديثي که محمّد بن اسحاق از فاطمه روايت کرده در زمان قبل از بلوغش بوده باشد! اما امام ذهبي بازهم به خاطر اينکه امام مالک وي را تضعيف نموده ميگويد: تضعيف مالک در وي اثر دارد؛ و من تعجب ميکنم چگونه تضعيفش را رد کرده اما بازهم ميگويد جرح مالک بر وي تأثير دارد؟ همچنين از امام يحيي بن معين به خاطر قدري بودن تضعيف گرديده اما امام يحيي بن معين ميگويد «ولي در روايت حديث ثقة و ثبت است» اما از نظر حفظ آنقدر قوي بوده که امام شعبة بن الحجاج که خودش اميرالمومنينِ في الحديث ميباشد در مورد محمّد بن اسحاق بن يسار گفته است: «محمّد بن إسحاق أمير المؤمنين لحفظه» و امام علي بن مديني هم که عالمِ علل حديث ميباشد در موردش گفته است: «نظرت في كتب محمّد بن إسحاق فما وجدت عليه الا في حديثين ويمكن أن يكونا صحيحين» و در جايي ديگر هم گفته است: «حديثُه صحيحٌ» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۹ص۴۲) / ذهبي، سير اعلام النبلاء (ج۷ص۳۴)]. و مدلس هم بوده است اما در روايت (یونس بن بکیر وسلمة بن فضل وزیاد بن عبدالله ویحیی بن سعید اموی) تصريح به سماع کرده است. وامام بيهقي گفته است: «حديثٌ حسن الإسناد صحيحٌ؛ رواته كلهم ثقاتٌ» وامام حاكم نيشابوري گفته است: «هذا حديثٌ صحيح على شرط مسلم» وامامان ابن السکن وابن حبان هم گفتهاند: «صحیحٌ» وامام ابن حجر هم گفته است: «حدیثٌ حسنٌ» [ابن الملقن، البدر المنیر (ج۴ص۶۰۰) وتحفة المحتاج إلى أدلة المنهاج (ج۱ص۴۹۴) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج۲ص۱۳۹)] [۴۷۵] (صحیح): بخاری (ش۹۳۶و۲۰۵۸) / مسلم (ش۲۰۳۴-۲۰۳۷) / ترمذی (ش۳۳۱۱) از طریق (سالم بن أبي الجعد وابوسفيان طلحه بن نافع) روایت کردهاند: «حدثنا جابر بن عبد الله (رضی الله عنهما) : قال بينما ... .» [۴۷۶] (منکر): بیهقی، شعب الایمان (ش۶۴۹۵) روایت کرده است: «أخبرنا أبو عبد الله الحافظ أنا عبيد الله بن محمّد الكعبي ثنا إسماعيل بن قتيبة ثنا يزيد بن صالح ثنا بكير بن معروف عن مقاتل بن حيان أنه قال في هذه الآية قال: كان يخطب النبي صلى الله عليه وسلم ... .» اما این روایت «منکر» است چرا که مقاتل بن حیان جزء صغار تابعین بوده ومعلوم نیست این روایت را از چه کسی شنیده است؛ وبا اسناد «صحیح» اینگونه روایت شده كه اگر کسی باقی نمیماند، عذاب نازل میشد چنانکه ابویعلی، المسند (ش۱۹۷۹) / ابن حبان (ش۶۸۷۷) روایت کردهاند: «حدثنا زكريا بن يحيى قال: حدثنا هشيم عن حصين (بن عبدالرحمن) عن سالم بن أبي الجعد وأبي سفيان عن جابر بن عبد الله قال : بينما النبي صلى الله عليه و سلم يوم الجمعة وقدمت عير إلى المدينة فابتدرها أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى لم يبق معه إلا اثنا رجلا فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: والذي نفسي بيده لو تتابعتم حتى لايبقى منكم أحدٌ لسال بكم الوادي النار فنزلت هذه الآية: [وإذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إليها وتركوك قائما]» واین اسناد رجالش «رجال صحیحین» بوده جز زكريا بن يحيى بن صبيح زحمویه: که امام ابن حبان گفته است: «كان من المتقنين في الروايات» وامامان ابن حجر وحافظ عراقی هم گفتهاند: «ثقةٌ» [ابن حبان، الثقات (ج۸ص۲۵۳) / ابن حجر، لسان المیزان (ج۲ص۴۸۴) / عراقی، ذيل ميزان الاعتدال (ص۱۰۷)] واسنادش هم «صحیح» است. فقط باید اشاره کنیم که هشیم بن بشر «مدلس» بوده اما کسیکه از وی روایت نموده حصین بن عبدالرحمن میباشد؛ که امامان یحیی بن سعید القطان وعبدالرحمن بن مهدی گفتهاند: «هشيم (بن بشر) فى حصين (بن عبدالرحمن) أثبت من سفيان (الثوری) وشعبة (بن الحجاج)» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۱ص۶۱)] لذا روایتش از حصین حمل بر سماع میباشد. [۴۷۷] شوکانی، نيل الأوطار، ۳/۲۳۲ . [۴۷۸] ساعدی، الجمعة .. آداب وأحكام دراسة فقهية مقارنة، ص ۷۲. [۴۷۹] همان. [۴۸۰] شوکانی، نيل الأوطار، ۳/۲۳۲؛ نووی، المجموع، ۴/۵۰۴. [۴۸۱] (موضوع): اين روايت از جابر بن عبدالله و ابوالدرداء وابوامامه از رسول الله ج روايت گرديده است: اما طريق جابر بن عبداللهب: دارقطني (ج۲ص۳) / بيهقي، السنن الکبري (ش۵۸۱۵) از طريق (ابوالشيخ ابن حيان وابوعيسي عبدارحمن بن عبدالله) روايت کرده اند: «حدثنى إسحاق بن حكيم حدثنا إسحاق بن خالد البالسى حدثنا عبد العزيز بن عبد الرحمن القرشى حدثنا خصيف عن عطاء عن جابر قال: مضت السنة أن فى كل ثلاثة إماماً وفى كل أربعين فما فوق ذلك جمعة وفطر وأضحى وذلك أنهم جماعة.» اما اين روايت «موضوع» است چرا که عبد العزيز بن عبد الرحمن القرشى البالسي: امام احمد بن حنبل گفته است: «اضرب على حديثه هي كذبٌ أو قال هي موضوعةٌ» وامام ابن حبان گفته است: «لايحل الاحتجاج به بحال؛ کتبنا عنه نسخة شبيها بمائة حديث مقلوبة منها ما لاأصل له ومنها ما هو ملزق بانسان» وامام نسايي گفته است: «ليس بثقةٍ» وامام ابونعيم اصفهاني گفته است: «حدث عنه لوين بالمناكير» وامام هيثمي گفته است: «ضعيف جداً» وامام ابن عدي گفته است: «يروي عن خصيف أحاديثٌ بواطيلٌ؛ وسائر ذاك كله ليس لها أصول ولا يتابعه الثقات عليها» وامام دارقطني هم وي را در «الضعفاء والمتروکين» آورده است [ابن حجر، لسان الميزان (ج۴ص۳۴) / هيثمي، مجمع الزوائد (ج۲ص۲۰۰) / ابن عدي، الکامل (ج۵ص۲۸۹) / دارقطني، الضعفاء والمتروکين (ش۳۵۱)]. اما طريق ابوالدرداءس: امام ماوردي گفته است: «روى سليمان بن طريف عن مكحول عن أبي الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال: إذا اجتمع أربعون رجلا فعليهم الجمعة» [ماوردي، ماوردی، الحاوی الکبیر، الکبير (ج۲ص۴۱۰)] اين حديث را نيافتم وامام ابن حجر گفته است: «لااصل له» [ابن حجر، تلخيص الحبير (ج۲ص۱۳۷)] اما طريق ابوامامهس امام رافعي گفته است: «ان الحناطي روى عن أبي امامة أن النبي صلي الله عليه وسلم قال: لاجمعة الا باربعين» [رافعي، فتح العزيز (ج۴ص۳۱۲)] اين حديث را نيافتم وامام ابن حجر گفته است: «لااصل له» [ابن حجر، تلخيص الحبير (ج۲ص۱۳۷)] [۴۸۲] (لا اصل له): به تحقيق قبلي رجوع گردد. [۴۸۳] (لا اصل له): به تحقيق قبلي رجوع گردد. [۴۸۴] (صحیح): ابوداود (ش۱۰۷۱) / بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۱۴) / ابن الجارود، المنتقی (ش۲۹۱) از طریق (قتيبة بن سعيد والحسن بن الربیع) روایت کردهاند: «حدثنا عبدالله بن إدريس عن محمّد بن إسحاق عن محمّد بن اسحاق عن محمّد بن أبى أمامة بن سهل عن أبيه عن عبد الرحمن بن كعب بن مالك - وكان قائد أبيه بعد ما ذهب بصره- عن أبيه كعب بن مالك أنه كان إذا سمع النداء يوم الجمعة ترحم لأسعد بن زرارة ... .» وعبدالله بن ادریس هم متابعه شده وابن ماجه (ش۱۰۸۲) / بیهقی، السنن لکبری (ش۵۸۱۳) ودلائل النبوة (ج۲ص۴۴۱) / حاکم، المستدرک (ش۴۸۵۸) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج۱ص۳۰۵ج۱۹ص۹۱) / ابن خزیمه (ش۱۷۲۴) / ابن حبان (ش۷۰۱۳) / ابن ابی شیبه، المصنف (ج۷ص۲۴۸) / فاکهی، اخبار مکة (ش۲۴۶۹) / ابن منذر، الاوسط (ش۱۷۰۴) / مروزی، الجمعة وفضله (ش۱) / ابواحمد الحاکم، الاسماء والکنی (ج۲ص۱) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۳۰۹) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج۵۰ص۱۸۶) / ابونعیم، معرفة الصحابة (ش۹۲۹) / مزی، تهذیب الکمال (ج۲۴ص۵۰۲) از طریق (یونس بن بکیر وسلمة بن فضل وزیاد بن عبدالله ویحیی بن سعید اموی وعبدالاعلی بن عبدالاعلی واسماعیل بن علیة وجریر بن عبدالحمید) روایت کردهاند: «عن محمّد بن إسحاق حدثنی محمّد بن ابی امامه ... .» در روایت ابن ابی شیبه اینگونه آمده که: «محمّد بن اسحاق عن رجل عن عبدالرحمن کعب بن مالک ... .» و در سایر طرق اینگونه آمده که: «محمّد بن اسحاق عن محمّد بن ابی امامه عن ابیه عن عبدالرحمن بن کعب ... .» که نشان میدهد مقصود از (رجل) در روایت ابن ابی شیبه (محمّد بن أبى أمامة بن سهل عن أبيه) بوده است. ورجال ابوداود «رجال صحیح» میباشد به جز محمّد بن أبى أمامة بن سهل که «ثقة» و مترجم در تهذیب میباشد. بايد اشاره كنيم كه محمّد بن اسحاق بن يسار به دليل روايت از فاطمه بنت قيس توسط امام مالک و هشام بن عروه و يحيي بن سعيد قطان تضعيف شده است؛ چرا که شوهر فاطمه هشام بن عروه ميگويد: ابن اسحاق از زنم روايت کرده در حاليکه هيچگاه وي را نديده است؟! که امامان عجلي و علي بن مديني و احمد بن حنبل و ذهبي آن را رد کرده و از وي دفاع ميکنند؛ و ميگويند مگر صحابه اي که از عائشهل روايت نموده اند ايشان را ديده اند؟ از طرفي شايد احاديثي که محمّد بن اسحاق از فاطمه روايت کرده در زمان قبل از بلوغش بوده باشد! اما امام ذهبي بازهم به خاطر اينکه امام مالک وي را تضعيف نموده ميگويد: تضعيف مالک در وي اثر دارد؛ و من تعجب ميکنم چگونه تضعيفش را رد کرده اما بازهم ميگويد جرح مالک بر وي تأثير دارد؟ همچنين از امام يحيي بن معين به خاطر قدري بودن تضعيف گرديده اما امام يحيي بن معين ميگويد «ولي در روايت حديث ثقة و ثبت است» اما از نظر حفظ آنقدر قوي بوده که امام شعبة بن الحجاج که خودش اميرالمومنينِ في الحديث ميباشد در مورد محمّد بن اسحاق بن يسار گفته است: «محمّد بن إسحاق أمير المؤمنين لحفظه» و امام علي بن مديني هم که عالمِ علل حديث ميباشد در موردش گفته است: «نظرت في كتب محمّد بن إسحاق فما وجدت عليه الا في حديثين ويمكن أن يكونا صحيحين» و در جايي ديگر هم گفته است: «حديثُه صحيحٌ» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۹ص۴۲) / ذهبي، سير اعلام النبلاء (ج۷ص۳۴)]. و مدلس هم بوده است اما در روايت (یونس بن بکیر وسلمة بن فضل وزیاد بن عبدالله ویحیی بن سعید اموی) تصريح به سماع کرده است. وامام بيهقي گفته است: «حديثٌ حسن الإسناد صحيحٌ؛ رواته كلهم ثقاتٌ» وامام حاكم نيشابوري گفته است: «هذا حديثٌ صحيح على شرط مسلم» وامامان ابن السکن وابن حبان هم گفتهاند: «صحیحٌ» وامام ابن حجر هم گفته است: «حدیثٌ حسنٌ» [ابن الملقن، البدر المنیر (ج۴ص۶۰۰) وتحفة المحتاج إلى أدلة المنهاج (ج۱ص۴۹۴) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج۲ص۱۳۹)] [۴۸۵] ساعدی، الجمعة .. آداب وأحكام دراسة فقهية مقارنة، ص ۷۲. [۴۸۶] (واهی): طبرانی، المعجم الکبیر (ج۸ص۲۴۴) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۴) / ابن عدی، الکامل فی الضعفاء (ج۲ص۲۳۵) از طریق (محمّد بن عبد الرحمن السامي والحسين بن إدريس و مروان بن معاوية وحکم بن ابان) روایت کردهاند: «عن جعفر بن الزبير عن القاسم عن أبي أمامة قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : الجمعة على الخمسين رجلا وليس على مادون الخمسين جمعة.» اما این روایت «واهی» است چرا که چرا که جعفر بن الزبير الحنفى: امامان ابن حجر وذهبي وعمرو بن علي فلاس وابوزرعه وبخاري ونسايي ودارقطني وعلي بن جنيد وازدي واحمد بن حنبل ويحيي بن معين ووکيع بن الجراح ويعقوب بن سفيان وي را «متروک الحديث» دانستهاند و حتي امام ابن جوزي ميگويد: «بر ترک وي اجماع شده است.» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۲ص۹۰) / ابن حجر، تقريب التهذيب (ش۹۳۹) / ذهبي، الکاشف (ش۷۸۹)]. [۴۸۷] شوکانی، نيل الأوطار ،۳/۲۳۲. [۴۸۸] همان. [۴۸۹] نصب الراية، ۲/۱۹۷ . [۴۹۰] نک: ابن حزم، المحلّی، ۵/۴۶؛ شوکانی، نيل الأوطار،۳/۲۳۲،۲۳۳ ؛ شوکانی، السيل الجرار، ۱/۲۹۷،۲۹۸؛ سیدسالم، صحیح فقه السنة، ۱/۵۹۳و۵۹۴. [۴۹۱] (صحیح): طیالسی، المسند (ش۵۵۴) / عبدالرزاق، المصنف (ج۱ص۵۲۳) / احمد، المسند (ش۲۱۲۶۶و۲۱۲۶۵) / ابوداود (ش۵۵۴) / نسایی (ش۸۴۳) / بیهقی، السنن الکبری (ش۵۳۹۸و۵۱۶۳) وشعب الایمان (ش۲۸۶۱) ومعرفة السنن والآثار (ج۴ص۱۱۷) / ضیاء المقدسی، الاحادیث المختاره (ش۱۱۹۷و۱۱۹۸) / حاکم، المستدرک (ش۹۰۴-۹۱۲) / شاشی، المسند (ش۱۵۰۹-۱۵۰۵) / طبرانی، المعجم الاوسط (ج۲ص۲۳۱وج۵ص۹۱) / ابن حبان (ش۲۰۵۶) / ابن خزیمه (ش۱۴۷۶) / نسایی، السنن الکبری (ش۹۱۷) / ابن الجعد، المسند (ش۲۵۴۸) / عبد بن حمید، المسند (ش۱۷۳) / ابن الاعرابی، المعجم (ش۹۲۲و۱۹۵۱) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج۲ص۱۱۶) / فسوی، المعرفة والتاریخ (ج۲ص۶۴۱) / فوائد أبي بكر النصيبي (ش۱۶۹) / جزء أحمد بن عاصم (ص۱۵۴) / خلعی، الفوائد (ش۷۹۹) / ابونعیم، حلیة الاولیاء (ج۹ص۳۲۱) / حديث أبي الفضل الزهري (ش۱۴۷) / بغوی، شرح السنة (ج۳ص۳۴۳) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج۷ص۳۴۴) / صیداوی، معجم الشیوخ (ش۱۰۸) / جرجانی، الامالی (ش۴۲۷) / عقیلی، الضعفاء (ج۲ص۱۱۶) از طریق (شعبة بن الحجاج وسفیان الثوری وابراهیم بن طهمان وعبد الرحمن بن عبد الله وزهیر بن معاویه وخالد بن ميمون واسرائیل بن یونس وابوالاحوص سلام بن سلیم وخالد بن الحارث ومعاذ بن معاذ ویحیی بن سعید ویونس بن ابی اسحاق) روایت کردهاند: «عن أبى إسحاق سمعت عبد الله بن أبى بصير عن أبى بن كعب قال صلى بنا رسول الله (صلى الله عليه وسلم) ... .» وفی روایة شعبة: «قال أبو إسحاق: وقد سمعته منه (عبد الله بن أبى بصير) ومن أبيه» که نشان میدهد عبدالله بن ابی بصیر وپدرش، هردو این روایت را از ابی بن کعبس شنیدهاند. ورجال طیالسی «رجال صحیحین» بوده جز: عبد الله بن أبى بصير العبدى: كه امام عجلي گفته است: «ثقة» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۵ص۱۶۱)] وهمچنین أبو بصير العبدى: كه امامان ذهبی وابن الملقن گفتهاند: «ثقةٌ» وامام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است وامام ابن حجر هم گفته است: «مقبولٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۲ص۲۲) وتقريب التهذيب (ش۷۹۶۱) / ابن الملقن، البدر المنیر(ج۴ص۳۸۵)] وبایکدیگر موجب تقویت هم میشوند. وامامان یحیی بن معین وعلی بن المدینی ومحمد بن یحیی الذهلی وعقیلی وبیهقی ونووی وابن السکن وحاکم نیشابوری هم گفتهاند: «صحیحٌ» [حاکم، المستدرک (ش۹۱۲) / ابن الملقن، البدر المنیر (ج۴ص۳۸۵-۳۸۴) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج۲ص۶۵)] باید اشاره کنیم که در بعضی طرق اینگونه آمده که: «قال أبو إسحاق: عن عبد الله بن أبي بصير عن أبيه عن ابی بن کعب» که به این معنی نبوده این روایت را (عبدالله بن ابی بصیر از پدرش) شنیده است بلکه به این معنی بوده که ابواسحاق روایت را از (عبدالله بن ابی بصیر وهمچنین پدرش) هر دو شنیده است وچنانکه دیدیم صراحتاً گفته است: «قال أبو إسحاق: وقد سمعته منه (عبد الله بن أبى بصير) ومن أبيه.» [۴۹۲] نک: حصکفی، الدر المختار مع حاشية ابن عابدين، ۳/۱۵-۱۶؛ ابن حزم، المحلّی، ۵/۴۹ . [۴۹۳] (صحیح): بخاری (ش۹۰۲) / مسلم (ش۱۹۹۵) / ابوداود (ش۱۰۵۷) از طریق (احمد بن صالح واحمد بن عیسی وهارون بن سعید) روایت کردهاند: «حدثنا أحمد بن صالح قال حدثنا عبد الله بن وهب قال أخبرني عمرو بن الحارث عن عبيد الله بن أبي جعفر أن محمّد بن جعفر بن الزبير حدثه عن عروة بن الزبير عن عائشة زوج النبي ج قالت كان الناس ينتابون يوم الجمعة من منازلهم والعوالي فيأتون في الغبار يصيبهم الغبار والعرق فيخرج منهم العرق فأتى رسول الله صلى الله عليه وسلم إنسان منهم وهو عندي فقال النبي ج لو أنكم تطهرتم ليومكم هذا.» [۴۹۴] این دسته از فقها به روایتی از یکی از اصحاب استناد میکنند که غیر قابل احتجاج است؛ زیرا روایت واهی است. یکی از صحابهس روایت کرده است: «أمرنا النبي صلى الله عليه وسلم أن نشهد الجمعة من قباء.» (واهی): ترمذی (ش۵۰۱) روایت کرده است: «نا فضل بن الدکین حدثنا اسرائیل عن ثویر عن رجلٍ من أهل قباء عن أبيه وكان من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم قال: أمرنا النبي صلى الله عليه و سلم أن نشهد الجمعة من قباء» اما این اسناد «واهی» است چرا که اوّلاً: ثوير بن أبى فاختة: امام سفیان الثوری گفته است: «كان ثوير من أركان الكذب» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشیء؛ ضعیفٌ» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة» وامامان دارقطنی وعلی بن الجنید گفتهاند: «متروکٌ» وامام ذهبی هم گفته است: «واه» وامام ابن حبان گفته است: «كان يقلب الأسانيد حتى يجىء فى روايته أشياء كأنها موضوعةٌ» وامامان ابوحاتم وجوزجانی گفتهاند: «ضعیفٌ» وامام ابن عدی گفته است: «أثر الضعف بين على رواياته و هو إلى الضعف أقرب منه إلى غيره» وامام ابوزرعه گفته است: «ليس بذاك القوى» وامام عجلی گفته است: «يكتب حديثه وهو ضعيف» وفی روایة: «لابأس به» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۲ص۳۶) / ذهبی، الکاشف (ش۷۲۵)] وثانیاً: رایو آن مبهم است: «عن رجلٍ من أهل قباء». [۴۹۵] نک: ابن قدامه مقدسی، المغني، ۳/۲۱۳. [۴۹۶] (صحيح): احمد، المسند (ش۱۷۷۳۶) / نسایی (ش۸۸۵۶) / ابوداود (ش۲۶۳۰) / بیهقی، السنن الکبری (ش۱۸۹۲۳) / حاکم، المستدرک (ش۲۵۴۰) / ابن حبان (ش۲۶۹۰) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج۲۲ص۲۱۹) / مزی، تهذیب الکمال (ج۲۷ص۵۴۵) از طریق (علی بن بحر وعمرو بن عثمان ویزید بن قیس وإسماعيل ابن عبد الله وعبدالرحمن الدحیم) روایت کردهاند: «حدثنا الوليد بن مسلم حدثنا عبد الله بن (العلاء بن) زبر أنه سمع ابوعبیدالله مسلم بن مشكم يقول حدثنا أبو ثعلبة الخشني قال كان الناس إذا نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم منزلا فعسكر تفرقوا عنه في الشعاب والأودية فقام في فقال إن تفرقكم في الشعاب إنما ذلكم من الشيطان قال فكانوا بعد ذلك إذا نزلوا انضم بعضهم إلى بعض حتى إنك لتقول لو بسطت عليهم كساء لعمهم أو نحو ذلك» والولید بن المسلم هم متابعه شده وابن عساکر، تاریخ دمشق (ج۴۷ص۳۲۳) از طریق (أبو حميد بن سيار و أبو الوليد محمّد بن احمد) روایت کرده است: « حدثنا محمّد بن المبارك حدثنا عيسى بن عبد الله بن الحكم بن النعمان بن بشير عن عبد الله بن العلاء بن زبر ... .» ورجال احمد «رجال صحیح» بوده جز علي بن بحر ومسلم بن مشكم كه «ثقة» ومترجم درتهذیب میباشد واسنادش هم «صحیح» است. وامام حاکم نیشابوری هم گفته است: «هذا حديثٌ صحيحُ الإسناد ولم يخرجاه» وامام ذهبی هم گفته است: «صحیحٌ» وامام نووی هم گفته است: «اسناده حسنٌ» [حاکم، المستدرک مع التلخیص للذهبی (ش۲۵۴۰) / نووی، المجموع (ج۴ص۳۹۸)] [۴۹۷] با وجود اختلافنظر فقها برخی بر این باورند در صورتیکه در مسجدی نماز جمعه برپا شود و جماعتی دیگر بعد از اتمام جمعه حضور یابند، میتوانند نماز جمعه جدیدی برپا کنند؛ زیرا انجام نماز جمعهی فرض در اولویّت قرار دارد و پیامبر خدا ج انجام نماز جماعت جدید را جایز دانستهاند. البته اگرچه این مسئله اختلافیست ولی ادای فرض اولی میباشد. نک: سنن دارمی، شماره حدیث ۱۳۶۹. (والله العلیم أعلم بالصواب) [۴۹۸] بنابر اجماع خطبهی نماز قبل از نماز جمعه میباشد. نک: ابن حجر، تلخیص الحبیر ،۲/۱۴۷. [۴۹۹] نک: الاستذكار، ۵/۱۲۸ . [۵۰۰] (صحیح): بخاری (ش۶۰۰۸و۷۲۴۶) از طریق (اسماعیل بن علیة وعبدالوهاب الثقفی) روایت کرده است: «حدثنا أيوب عن أبي قلابة عن أبي سليمان مالك بن الحويرث قال أتينا النبي صلى الله عليه وسلم ... فقال (صلی الله علیه وسلم): كما رأيتموني أصلي.» [۵۰۱] ماوردی، ماوردی، الحاوی الکبیر، الکبیر،۳/۴۴ ، نووی، المجموع، ۴/ ۵۱۳ ؛ ابن قدامه، المغني، ۳/۱۷۰-۱۷۱. [۵۰۲] (صحیح): بخاری (ش۹۲۸و۹۲۰) / نسایی (ش۱۴۱۶) از طریق (خالد بن الحارث و بشر بن المضل) روایت کردهاند: «حدثنا عبيد الله بن عمر عن نافع عن ابن عمر رضي الله عنهما قال: كان النبي صلى الله عليه وسلم يخطب قائما ثم يقعد ثم يقوم كما تفعلون الآن.» [۵۰۳] (صحیح): مسلم (ش۲۰۳۳) / نسایی (ش۱۴۱۵و۱۴۱۷و۱۴۱۸و۱۵۷۴و۱۵۸۳و۱۵۸۴) / ابوداود (ش۱۰۹۵-۱۰۹۷) / ابن ماجه (ش۱۱۰۵و۱۱۰۶) از طریق (شعبة بن الحجاج وسفیان الثوری وابوخیثمة وابوعوانه وزهیر بن معاویة واسرائیل بن یونس وابوالاحوص) روایت کردهاند: «عن سماك بن حرب قال أنبأنى جابر بن سمرةس أن رسول الله (صلى الله عليه وسلم) كان يخطب قائما ثم يجلس ثم يقوم فيخطب قائما» و فی روایة سفیان «كانت خطبته قصدا وصلاته قصدا» وفی روایة ابوعوانه: «ثم يقعد قعدة لايتكلم» [۵۰۴] جهت مشاهده و تحلیل و بررسی دیدگاه فقها و استدلالهای مربوطه در زمینه حکم خطبه نماز جمعه نک: (۳-۳) حکم خطبه نماز جمعه. [۵۰۵] کاسانی، بدائع الصنائع، ۱ / ۲۶۱. [۵۰۶] (باطل): بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی، السنن (ج۲ص۸و۹) / ابن عدی، الکامل (ج۲ص۲۰۴) از طریق (الوليد بن محمّد الموقري وحكم بن عبد الله بن سعد) روایت کردهاند: «ثنا الزهري حدثتني أم عبد الله الدوسية قالت قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: الجمعة واجبة على كل قرية فيها إمام وإن لم يكونوا إلا أربعة حتى ذكر النبى (صلى الله عليه وسلم) ثلاثة.» وفی روایة حکم بن عبدالله: «الجمعة واجبة على أهل كل قرية وإن لم يكونوا إلا ثلاثة رابعهم إمامهم» اما این روایت «باطل» است چرا که اوّلاً: حكم بن عبد الله بن خطاف أبو سلمة العاملي الشامي: امام دارقطنی گفته است: «كان يضعُ الحديث؛ روى عن الزهرى عن ابن المسيب شيخه خمسين حديثا أو أكثر منكرة لا أصل لها» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «کذابٌ متروک الحدیث» امام ابومسهر هم وی را «کذاب» دانسته است وامام نسایی هم گفته است: «ليس بثقة و لامأمون» امام ابن حجر هم گفته است: «متروكٌ ورماه أبو حاتم بالكذب» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۲ص۱۱۸) وتقریب التهذیب (ش۸۱۴۵)] همچنین الوليد بن محمّد الموقري: امام احمد بن حنبل گفته است: «لیس بشیء؛ أن رجلا قدم عليه فغير كتبه وهو لايعلم» وامام یحیی بن معین گفته است: «کذابٌ؛ لیس بشیء» وامام علی بن المدینی گفته است: «ضعيفٌ لايكتب حديثه» وامام جوزجانی گفته است: «غير ثقةٍ؛ يروى عن الزهرى عدة أحاديث ليس لها أصولٌ» وامام محمّد بن عوف الطایی گفته است: «ضعيفٌ كذابٌ» وامام نسایی گفته است: «ليس بثقة منكر الحديث» وامام ابن حبان گفته است: « كان لايبالى ما دفع إليه قرأه روى عن الزهرى أشياء موضوعة لم يروها الزهرى قط ويرفع المراسيل ويسند الموقوف لايجوز الإحتجاج به بحال» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «ضعيف الحديث كان لا يقرأ من كتابه ، فإذا دفع إليه كتاب قرأه» وامام ابوزرعه رازی گفته است: «لین الحدیث» وامام ابونعیم گفته است: «كثير المناكير» وامام ابن حجر هم گفته است: «متروکٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج۱۱ص۱۴۸) وتقریب التهذیب (ش۷۴۵۳)] وثانیاً: امام دارقطنی گفته است: «لايصحُّ هذا عن الزهري كل من رواه عنه متروكٌ» و همچنین گفته است: «لايصح سماعه من الدوسية» وامام بیهقی هم گفته است: «لایصحُّ هذا عن الزهری» [بیهقی، السنن الکبری (ش۵۸۲۵) / دارقطنی (ج۲ص۹و۸)]. [۵۰۷] نک: كل شي عن يوم الجمعة، ص ۶.