نماز جمعه در فقه اسلامی

فهرست کتاب

(۳-۶-۱-۸) نشستن خطیب بر منبر تا اتمام أذان

(۳-۶-۱-۸) نشستن خطیب بر منبر تا اتمام أذان

فقها در حکم نشستن خطیب بر منبر بعد از بالا رفتن از آن و قبل از شروع خطبه تا موقعیکه مؤذّن از أذان فارغ می‌شود اختلاف‌نظر دارند، آن‌ها بر این باورند که:

دیدگاه اوّل: حنفیّه و قول مشهور مالکیّه، شافعیّه و حنابله بر این باورند که نشستن خطیب در این حالت سنّت است. [۸۵۷] ابن عقیل حنبلی اجماع صحابهش را در این زمینه بیان می‌کند. [۸۵۸]

استدلال این دسته عبارت است از:

- سائب بن یزیدس روایت می‌کند: «كَانَ النِّدَاءُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ اوّلهُ إِذَا جَلَسَ الْإِمَامُ عَلَى الْمِنْبَرِ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَلَمَّا كَانَ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَكَثُرَ النَّاسُ زَادَ النِّدَاءَ الثَّالِثَ عَلَى الزَّوْرَاءِ[۸۵۹] «از زمان پیامبر ج و ابوبکر و عمرب اوّل نداء در روز جمعه وقتی بوده که امام بر منبر می‌نشست. و در زمان عثمانس در حالی که (تعداد) مردم زیاد شد ندای سوّم در زَوراء (مکانی در بازار مدینه) را اضافه نمود.»

- ابن عمرب روایت نموده که: «كَانَ النَّبِىُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَخْطُبُ خُطْبَتَيْنِ كَانَ يَجْلِسُ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ حَتَّى يَفْرُغَ - أُرَاهُ قَالَ الْمُؤَذِّنُ - ثُمَّ يَقُومُ فَيَخْطُبُ ثُمَّ يَجْلِسُ فَلاَ يَتَكَلَّمُ ثُمَّ يَقُومُ فَيَخْطُبُ.» [۸۶۰] «رسول الله ج دو خطبه می‌خواند وهرگاه بالای منبر می‌رفت، تا زمانیکه موذِّن أذانش را تمام می‌کرد می‌نشست؛ سپس بلند می‌شد و خطبه می‌خواند و پس از آن می‌نشست و هیچ صحبتی نمی‌کرد و سپس بلند می‌شد و خطبۀ دوّم را هم می‌خواند.»

سند این روایت صحیح می‌باشد. و نووی هم ابراز می‌دارد: حدیث سائبس -که بدان اشاره شد- استناد به این روایت را بی‌نیاز می‌کند. [۸۶۱]

دیدگاه دوّم: برخی از مالکیّه با وجود انکار برخی دیگر از آن‌ها بر این باورند که نشستن خطیب در این حالت واجب است. [۸۶۲]

البته دلیلی بر این مدعا مشاهده نشد ولی احتمالاً به روایت سائبس استناد می‌کنند که آن‌را حمل بر وجوب می‌نمایند ولی باید توجه داشت که فعل مجرد نبیّ ج دلالت بر وجوب نمی‌کند.

قول راجح: قول راجح استحباب و تبعیّت از رسول الله ج و روایتِ ابن عمرب بوده و لذا امام تا هنگام اتمام أذان، روی منبر بشیند و دلیلی هم برای مخالفت با آن وجود ندارد. (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصّواب)

[۸۵۷] نک: الفتاوى الهندية ۱ / ۱۴۷ ، طحطاوی، مراقي الفلاح، ص ( ۱۰۳ ) ؛ الكافي لابن عبد البر ۱ / ۲۵۱ ، والإشراف ۱ / ۱۳۳ ، مواهب الجليل والتاج والإكليل بهامشه، ۲ / ۱۷۱ ، نفراوی،الفواكه الدواني، ۱ / ۳۰۷ ؛ ماوردی، الحاوی الکبیر، ۳ / ۵۳ ، نووی، المجموع، ۴ / ۵۲۷ ، نووی، روضة الطالبين، ۲ / ۳۱ ، شربینی، مغني المحتاج، ۱ / ۲۸۹؛ أبو خطاب، الهدایة، ۱ / ۵۲ ، شرح الزركشي، ۲ / ۱۶۷ ، ابن قدامه، المغني، ۳ / ۱۶۲ ، ابن مفلح، الفروع، ۲ / ۱۱۸ ، مرداوی، الإنصاف، ۲ / ۳۹۶ ، كشاف القناع، ۲ / ۳۵ . [۸۵۸] این اجماع را ابن مفلح در الفروع ۲ / ۱۱۸ ، و بهوتي در كشاف القناع ۲ / ۳۵ بیان کرده‌اند. [۸۵۹] (صحيح): بخاری (ش۹۱۲و۹۱۶) / ابوداود (ش۱۰۸۹) / ترمذي (ش۵۱۶) / نسایی (ش۱۳۹۲) از طریق (ابن ابي ذئب ويونس بن يزيد) روایت کرده‌اند: «عن الزهري عن السائب بن يزيد قال كان النداء يوم الجمعة اوّله إذا جلس الإمام على المنبر على عهد النبي صلى الله عليه وسلم وأبي بكر وعمر رضي الله عنهما فلما كان عثمان رضي الله عنه وكثر الناس زاد النداء الثالث على الزوراء.» [۸۶۰] (صحیح): ابوداود (ش۱۰۹۴) / بيهقي، السنن الکبري (ش۵۹۵۷) از طرق (محمّد بن سليمان الأنبارى) روايت کرده‌اند: «حدثنا عبد الوهاب ابن عطاء عن العمرى عن نافع عن ابن عمر قال كان النبى صلى الله عليه وسلم ... .» واين اسناد «حسن» است چرا که رجالش «ثقة» ومترجم در تهذیب بوده فقط عبد الله بن عمر بن حفص العمري امام احمد بن حنبل گفته است: «صالحُ الحديث؛ لابأس به؛ كان يزيد فى الأسانيد، ويخالف، وكان رجلاً صالحاً» وامام يحيي معين گفته است: «صالحٌ ثقةٌ؛ ليس به بأس، يكتب حديثه» وامام ابن عدي گفته است: «لا بأس به فى رواياته، صدوقٌ» وامام هيثمي هم گفته است: «ثقةٌ وفيه ضعف» وامام يعقوب بن شيبه گفته است: «ثقةٌ صدوقٌ، وفى حديثه اضطراب» ودر مورد يکي از احاديثش گفته است: «هذا حديثٌ حسنُ الإسناد» وامام عجلي گفته است: «لابأس به» وامام ابوحاتم رازي گفته است: «يكتب حديثه و لايحتج به» وامام احمد بن يونس گفته است: «لو رأيت هيئته لعرفت أنه ثقةً» وامام خليل هم گفته است: «ثقةٌ غير أن الحفاظ لم يرضوا حفظه» وامام نسايي گفته است: «ليس بالقوي» البته گفته که: «قولنا (ليس بالقوي) ليس بجرح مفسد» وامام ذهبي هم گفته که: «عالماً عاملاً خيراً حسنُ الحديث» وجزء رجال (صحيح مسلم) هم مي‌باشد وامام ابن عمار هم گفته است: «لم يتركه أحد إلا يحيى بن سعيد» وامام الدارمي هم گفته است: «قلت ليحيى بن معين عبد الله العمري ما حاله في نافع؟ فقال: صالحٌ» وامام بزار هم گفته است: «عبدالله بن عمر العمري قد احتمل اهل العلم حديثه» وامام ابن حبان افراط کرده وگفته است: «كان ممن غلب عليه الصلاح حتى غفل عن الضبط فاستحق الترك» وامامان علي بن المديني ويحيي القطان وابن حجر ونسايي در روايتي ديگر گفته اند: «ضعيفٌ» وامام بخاري گفته است: «ذاهب لا أروى عنه شيئا» [ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۵ص۳۲۶) وتقريب التهذيب (ش۳۴۸۹) / ذهبي، الموقظه (ص۱۹) وسيراعلام النبلاء (ج۷ص۳۴۰) / هيثمي، مجمع الزوائد (ج۵ص۱۱۱) وكشف الاستار (ش۲۹۳۱) / يحيي بن معين، تاريخ رواية الدارمي (ش۵۲۳)] لذا «حسن الحديث» بوده خصوصاً زمانيکه از نافع روايت مي‌کند چنانکه ديديم از امام الدارمي آمده است: «قلت ليحيى بن معين: عبد الله العمري ما حاله في نافع؟ فقال: صالحٌ» ومتابعه‌اي هم دارد وعبدالرزاق، المصنف (ج۳ص۱۸۷) / نسايي (ش۱۴۱۷) / طبرانی، المعجم الکبير (ج۲ص۲۳۴و۲۲۱) / ابن خزيمه (ش۱۴۴۷) / احمد، المسند (ش۲۰۹۱۹و۲۰۸۳۳) / ابوداود (ش۱۰۹۷) / نسايي (ش۱۵۸۳) / ابويعلي، المسند (ش۷۴۴۱) از طريق (ابوعوانه واسرائیل بن یونس وحفص بن جمیع) روايت کرده‌اند: «ثنا سماك بن حرب سمعت جابر بن سمرة یقول: رأيت النبى (صلى الله عليه وسلم) يخطب قائما ثم يقعد قعدة لا يتكلم» ورجالش «رجال صحيحين» مي‌باشد فقط سماک بن حرب «ثقة» بوده ليکن گفته‌اند که در اواخر عمر دچار تغيير شده وروایاتش از عکرمه مشکل دارد!! وامام یعقوب بن شیبه گفته است: « قلت لعلى ابن المدينى : رواية سماك عن عكرمة ؟ فقال: مضطربة وسفيان وشعبة يجعلونها عن عكرمة و غيرهما يقول: عن ابن عباس؛ إسرائيل وأبو الأحوص»!! وهمچنین: «كان شعبة بن الحجاج يضعفه وكان يقول فى التفسير عكرمة: ولو شئت أن أقول له: ابن عباس لقاله» اما باید بگوییم که سماک بن حرب هر روایتی که از عبدالله بن عباس شنیده را از قول عکرمه هم شنیده است؛ لذا گاهی آن روایتها را از قول عکرمه نقل کرده وگاهی هم از قول عبدالله بن عباس؛ ودر نتیجه هیچ اضطرابی در کار نیست؛ وسماك بن حرب صراحتاً روايت كرده است: «قال عکرمة: كل شيء حدثُتك من التفسير فهو عن ابن عباس» ولذا امامان ابوحاتم رازی وابن عدی واحمد بن حنبل مطلقاً گفته‌اند: «ثقةٌ» وامام عجلی هم گفته است: «كان جائز الحديث لم يترك حديثه أحد، وكان عالما بالشعر وأيام الناس، وكان فصيحا» [رک: ابن حجر، تهذيب التهذيب (ج۴ص۳۲۲) / ابن ابي حاتم، الجرح و التعديل (ج۴ص۲۷۹) / ابن عدي، الکامل فی الضعفاء (ج۳ص۴۶۰وج۵ص۲۶۹) / ابن عبدالبر، الاستذکار (ج۶ص۲۳۵)] ولذا این اسناد «صحیح» است. وامامان نووی وابن الملقن هم گفته است: «اسناده صحیحٌ» [ابن الملقن، البدرالمنیر (ج۴ص۶۰۷) / نووی، خلاصة الاحکام (ش۲۷۹۹)] [۸۶۱] المجموع ۴ / ۵۲۶ . [۸۶۲] مواهب الجليل والتاج والإكليل بهامشه ۲ / ۱۷۱ البته ابن عرفه از فقهای مالکیّه آن‌را انکار می‌کند.