نقش ابوبکر در اسلام
ابوبکر قبل از ظهور اسلام در شهر مکه به تجارت اشتغال داشت و از این راه سرمایهای به مبلغ چهل هزار درهم که در آن روزگار ثروت قابل توجهی به شمار میرفت، به دست آورد. پس از آنکه مسلمان شد، ثروت اندوختهاش را در راه پیشرفت دین خدا و رفاه حال مسلمین بیبضاعت به تدریج صرف کرد. شب هجرت که افتخار همسفری با رسول الله را داشت، پنج هزار درهم که از آن مبلغ باقی مانده بود، و شاید مخصوصاً برای چنین وقتی ذخیره نگه داشته بود، برای رفع احتیاجات احتمالی این سفر با خود برداشت.
حضرت ابوبکر بعضی از بردگانی را که در خانههای اشراف مکه بودند و مسلمان شده بودند و بدین سبب مورد شکنجه و آزار اربابانشان قرار گرفته بودند تا از دین اسلام دست بکشند، از آنان میخرید و آزادشان میساخت.
یکی از بردگان «بلال حبشی» مؤذن مشهور رسول الله بود که آقایش «امیه بن خلف» [۳]مشرک بت پرست، هر روز در وقت ظهر تابستان گرم «حجاز» که هوا به شدت سوزان میشد، او را به جرم اینکه بدین اسلام مشرف شده است، روی شنهای داغ میافکند و بر روی سینهاش نیز سنگ داغ بزرگی مینهاد و میگفت: «با تو چنین میکنم که میبینی تا از دین محمد دست بکشی یا به همین حال جان دهی». و بلال که ایمان به خدا با تار و پود وجودش آمیخته شده بود و نمیتوانست جز این باشد، این حالت مرگ آفرین را تحمل میکرد و میگفت: احد، احد. یعنی خدا یکی است، خدا یکی است.
بلال در چنین وضع طاقت فرسایی ایمان خود را حفظ کرده، دل به خدا بسته، در انتظار فرج و گشایشی بود تا آنکه ابوبکر صدیق از حالش آگاه شد و او را از آقایش خرید و آزاد کرد.
همچنین شش نفر دیگر از بردگان که مسلمان شده بودند و بدین سبب از اربابان ستمکار خویش جور و جفا میدیدند، ابوبکر آنها را خرید و آزاد کرد. یکی از آنها عامر بن فهیره بود که بعداً چوپانی دامهای ابوبکر را میکرد و در ایام اقامت رسول الله و ابوبکر در غار «حراء» در سفر تاریخی هجرت، هر شب گوسفندان خود را به نزدیک غار میبرد تا رسول الله و ابوبکر از آنها شیر بنوشند.
یکی دیگر از این بردگان دوشیزهای بود به نام «لبینه» که آقایش او را به جرم اینکه مسلمان شده بود، آزار میداد. همین که ابوبکر از ماجرا خبر یافت، او را خرید و آزاد ساخت، بدین لحاظ رسول الله میفرماید: «مَا نَفَعَنِى مَالُ أَحَدٍ قَطُّ مَا نَفَعَنِى مَالُ أَبِى بَكْرٍ». «هرگز هیچ مالی مانند مال ابوبکر به من نفع نرساند».
ابوبکر با شنیدن این فرمایش، از فرط شغف و خوشحالی به گریه افتاد و عرض کرد: «إنما أنا ومالي لك يا رسول الله» یعنی: «همانا من و مالم جز برای تو نیست ای رسول خدا».
ابوبکر از سادات و سروران قریش و متخلق به خصال کریمه و متحلی به حلیه عفاف و پرهیزگاری بود، لذا با آنکه شرب خمر قبل از ظهور اسلام حلال بود و در بین اهل مکه خصوصاً بزرگانشان خیلی شیوع داشت، مع الوصف ابوبکر مانند بعضی دیگر از سران دانا و موقر عرب دریافته بود که نتایج و اثرات زیان بخش آن ابداً با کیان و کرامت انسان سازگار نیست. لذا شراب را بر خود تحریم کرد و هرگز لب بدان نیالود.
ابوبکر پیش از ظهور اسلام هم مردی نیکوکار و خودساخته و غریب دوست و میهمان نواز بود. از کمک به مستمندان و دستگیری از درماندگان و مساعدت و بازوگیری زیان دیدگان از حوادث روزگار دریغ نمیداشت. بر اثر همین خصال ستوده بود که مورد مودت و محبت عموم عرب واقع و در نزد کلیه طبقات عرب مخصوصاً اهل مکه دارای احترامی کم نظیر بود و از هر لحاظ همه به او اعتماد میکردند.
ابوبکر در تعلق و ادراک حقائق و قضایای غامض و پیچیده در مقامی بود که بزرگان قریش برای حل مشکلات سیاسی و کشف معضلات امور عمومی خود با او مشورت میکردند و از راهنماییهای صحیح و آرای صائب او سود میجستند و بدانها عمل میکردند.
[۳] بلال در جنگ دفاعی بدر در کنار رسول الله جبود و در این جنگ شرکت کرده بود. در اینجا بود که دید امیه بن خلف همان آقایش که او را به جرم اینکه مسلمان شده شکنجه و عذاب میداد، در گروه مشرکین است و همین که او را از دور دید فریاد برآورده گفت: «این امیه است. این همان رأس کفر است. نجات نیابم اگر او جان به سلامت بدر برد». و سپس به طرفش هجوم برد و او را با کمک چند نفر از مسلمین به قتل رسانید و قصاص شکنجههای خود را با دست خود از او گرفت.