شیخین - ابوبکر و عمر

فهرست کتاب

واقعه دوم: برابری همگان در دادگاه عمر

واقعه دوم: برابری همگان در دادگاه عمر

محمد فرید وجدی دانشمند مصری در دایره المعارفش و سید محمد رشید رضا عالم دینی مصری در تفسیرش بنام المنار نقل کرده‌اند که، جبله بن الایهم پادشاه عرب بنی غسان در زمان خلافت عمر بن الخطاب مسلمان شد ودر موسم حج با سران طایفه و بزرگان قومش برای انجام مراسم حج به مکه آمد. اتفاقاً هنگامی که مشغول طواف کعبه بود، مردی ناخودآگاه پا روی ردایش که بر دوش افکنده می‌گذارد. پادشاه بنی غسان که کبریاء سلطنت در سر داشته، عمل این مرد را بی‌ادبی می‌داند و بر خود روا نمی‌داند و نمی‌پسندد که نادیده گرفته بگذرد، لذا کشیده‌ای سخت بر چهره‌اش می‌زند.

این مرد که خود را بی‌تقصیر می‌دانسته نمی‌تواند تحمل نماید و چشم بپوشد. او می‌دانست که در عصر عمر زندگی می‌کند، عصری که عدالت اجتماعی به طور مساوات بدون تبعیض بین پادشاه و دیگران به حقیقت اجرا می‌شود، لذا به حضور حضرت عمر که در مکه بوده می‌شتابد و شکایت می‌کند. حضرت عمر این پادشاه را برای محاکمه و احقاق حق عرب بدوی به مجلس خلافت احضار می‌فرماید: باید در ازاء یک ضربتی که بناحق زده‌ای مجازات شوی و از دست این مرد یک ضربت بخوری، یا از او بخواهی تا عفو نماید و از حقش بگذرد.

پادشاه غسانی مبهوت شده می‌گوید: آیا شما برای شخص عادی از پادشاه قصاص می‌گیرید؟ حضرت عمر می‌فرماید: بلی دین اسلام تو را در برابر حق و عدالت با او یکسان می‌داند و در حقوق اجتماعی بین تو و او کم‌ترین فرقی نمی‌گذارد.

جبله برای انتخاب یکی از این دو امری که عمر فرمود تا فردای آن روز مهلت می‌خواهد، ولی همین که شب فرا می‌رسد در تاریکی شب با همراهانش به قسطنطنیه فرار می‌کند و به دربار بیزانس پناهنده می‌شود و به دین مسیحی سابق خود باز می‌گردد.

گویا جبله بعداً‌ از کارش پشیمان می‌شود و اشعاری در این باره می‌سراید:

تنصرت بعد الحق عاراً للطمة
ولم يك فيها لو صبرت لها ضرر
فسادركني منها لجاج حمية
فبـعث لهـا العين الصحيحة بالعور
فياليت أمي لم تلدني وليتني
صبرت على القـول الذي قاله عمر

یعنی: «از ننگ تحمل یک کشیده‌ که برای اخذ قصاص محکوم شدم، از دین حق برگزیده به دین مسیحیت بازگشتم و اگر صبر می‌کردم و این ضربت قصاص را تحمل می‌کردم، زیانی نداشت. این لجاجت برای حفظ جاه و جلال بود، مرا از پذیرش قصاص بازداشت و نتیجتاً از دین حق برگشتم. این امر چنین می‌نماید که چشمی سالم را با چشمی کور عوض کرده باشم، ای کاش مادرم مرا نزاییده بود تا چنین نباشم و ای کاش آنچه را عمر گفته بود می‌پذیرفتم».