آثار و پیامدهای این شکست در پارس
پارسیان پس از فرونشستن آثار جنگ بویب مجدداً به طور جدی به فکر سرنوشت آینده خود شدند. رستم و فیروزان که متوجه خطر آینده شده بودند، یزدگرد شاهزاده جوان بیست و یک ساله از سلسله ساسانی را به پادشاهی برگزیدند تاج و تخت مملکت را به او سپردند وهردو برای همکاری با شاه هم پیمان گردیدند.
به همین لحاظ بود که رستم و فیروزان و سایر امراء و کاردانان نظامی از هر طرف ایران حرکت و در مدائن جمع شده آمادگی خود را برای این کار به عرض شاه رسانیدند و از او تقاضای جمعآوری سرباز و مهیا ساختن لشکر عظیمی کردند که بتواند به طور قطع از عهده دفع مسلمین برآید.
اخباری که از این بابت به مثنی میرسید او را سخت به ترس انداخت. لذا جریان امر را مفصلاً به عمر در مدینه اطلاع داد و چون با این لشکری که داشت نمیتوانست از عهده دفع لشکر عظیمی که پارس میخواست فراهم نماید برآید چارهای ندید جز این که از محل خود حرکت و بهسوی شبه الجزیره عقبنشینی کند، لذا گروههای لشکرش را فراخواند و در جایی به نام ذی قار مستقر گردید و تا آنجا که ممکن بود به جمعآوری مردم قبایل عرب پرداخت. سپس به انتظار کمک مدینه نشست، تا با رسیدن قوای امدادی از مدینه مجدداً به جای اول برگردد با لشکر پارس روبرو شود.
چون نامه مثنی به عمر رسید، جواب نوشت از اهل نجد که مردمی زحمتکش و شکیبا بودند و تاب مقاومت با دشواریهای جنگ را دارند کمک بگیرد و از محل خود به سوی عراق بازگردد و در کنار فرات متفرق شوند.
ولی مثنی قبل از رسیدن به جایی که عمر دستور داده بود در اثر همان زخمی که در جنگ جسر به او رسیده و التیام نیافته بود در شهر حیره وفات یافت.