شیخین - ابوبکر و عمر

فهرست کتاب

نظارت عمر بر عمل کارگزارانش

نظارت عمر بر عمل کارگزارانش

این یک امر طبیعی است که هر کس رویه و اخلاقی دارد می‌خواهد دیگران مخصوصاً‌ نزدیکان و زیردستانش نیز مانند خود او باشند لذا عمر که خودش مثل کامل عدالت بود، می‌خواست والیان و امرایی برای اداره امور مملکت به ایالات بفرستد، که از هر جهت عادل باشند و نسبت به اجرای احکام قضایی صرفاً‌ عدالت را در نظر بگیرند و بدین علت که همیشه ناظر و مراقب اعمال عمال خود بود و هرگاه گروهی یا احدی از ایالات به مدینه می‌آمدند، اوضاع عمومی آن‌ها و طرز رفتار و خصال و اخلاق امیر آن‌ها و چگونگی قضاوت و احکامی که صادر و جاری می‌نماید را از آنان می‌پرسید.

هرگاه جواب یکی از این پرسش‌ها رضایت بخش نبود، فوراً به تحقیق می‌پرداخت و اگر ثابت می‌شد، این امیر را از کارش معزول می‌نمود و کسی دیگر را به جایش می‌فرستاد.

حضرت عمر برای این که از این بابت به امراء ولات ایالات هشدار دهد و عموم مردم را در جریان کار بگذارد، روزی بر روی منبر چنین گفت: ای مردم، به خدا قسم من عمال و کارگزاران خود را به‌سوی شما نمی‌فرستم تا شما را بزنند یا اموالتان را به ناحق از شما بگیرند بلکه آن‌ها را بدین منظور می‌فرستم که امور دینتان را به شما بیاموزند، سنت و روش پیغمبرتان را به شما یاد دهند، ‌در بین شما به حق قضاوت کنند و احکامشان را در بین شما به عدالت اجرا نمایند. پس هر کسی که با او جز این رفتار شود، حتماً نزد من شکایت کند، قسم به آن کسی که جان عمر در دست اوست از امیر بدرفتارش قصاص خواهم گرفت [۷۶].

حضرت عمر تا آنجا در پی آسایش مردم بود که وقتی خبر یافت امیر اهواز در فصل تابستان بر فراز کوهی که هوایش خنک‌تر از شهر است، منزل گرفته و مردم شهر برای عرض امورشان به سختی به آنجا می‌روند، نامه‌ای به او نوشته فرمود: «خبر یافته‌ام در جایی نشسته‌ای که آمد و رفت مردم به نزد تو دشوار است، فوراً آنجا را ترک کن و به شهر بازگرد و کارت را بر مردم چه مسلمان و چه اهل ذمه آسان بنما» [۷۷].

از تتبع و بررسی خصال و خصایص فطری انسانی به ثبوت رسیده که هر شخص عادلی رؤوف و مهربان است. این دو صفت یعنی عدالت و رأفت لازم و ملزوم یکدیگرند، عمر نیز چنین بوده و نسبت به رعیتش مهر و محبت داشت، حتی با اقلیت‌های غیر مسلمان که در مملکت اسلام زندگی می‌کردند، حتی الامکان شخصاً با آن‌ها ملاقات و حالاتشان را جویا می‌شد و نیز از بزرگان صحابه رسول الله جویای اوضاع آن‌ها می‌شد.

در این باره روایت شده که روزی حضرت عمر از کوچه‌ای می‌گذشت، چشمش به پیرمردی افتاد که بر در خانه‌ای ایستاده چیزی می‌طلبد، لذا به او نزدیک و هویت و حالش را پرسید، عرض کرد: یکی از رعایا و یهودی هستم. که چون پیر و ناتوان گشته‌ام نیاز به کمک دارم. عمر به همراهانش فرمود: در ایام جوانی‌اش طبق قانون اسلام از او جزیه گرفتیم، اکنون که پیر و ناتوان شده روا نیست که او را به این حال رها کنیم. سپس او را به امین بیت المال سپرد تا برایش حقوق تعیین کند.

چون عمر فطرتاً عادل و رؤوف بود، زمامداران و عمالش را از بین مردم رؤوف بر می‌گزید. هرگاه احساس می‌کرد کسی از آن‌ها بی‌رأفت و نامهربان است او را برکنار می‌کرد. در این باره روایت شده که امارت جایی را به مردی از قبیله بنی اسد که می‌دانسته مدبر و کاردان است واگذار می‌کند. او به مجلس عمر می‌آید تا حکمش را گرفته به محل مأموریتش برود، اتفاقاً در همین حین یکی از فرزندان کوچک عمر به مجلس می‌آید. عمر او را به آغوش می‌کشد و می‌بوسد. آن مرد عرض می‌کند: یا امیرالمؤمنین شما فرزندتان را می‌بوسید؟ به خدا قسم من هیچ‌گاه فرزندم را نبوسیده‌ام.

عمر می‌فرماید: پس تو که با فرزندت بی‌عاطفه و بی‌مهری، به خدا قسم با مردم بی‌مهرتری. سپس حکمی را که نوشته و به دستش داده بود، از او پس می‌گیرد و می‌فرماید: من هرگز کار مسلمین را به تو امثال تو نخواهم سپرد.

[۷۶] متن خطبه عمر: «أيها الناس، إني والله ما أرسل إليكم عمالا ليضربوكم، ولا ليأخذوا أموالكم، ولكني أرسلهم إليكم ليعلموكم دينكم، وسنة نبيكم، ويقضوا بينكم بالحق، ويحكموا بينكم بالعدل، فمن فعل به شيء سوي ذلك فليرفعه إلي، فوالذي نفس عمر بيده لأفصل منه». [۷۷] اهل ذمه به اقلیت‌های غیر مسلمان که در شهرهای اسلامی سکونت دارند اطلاق می‌شود.