شیخین - ابوبکر و عمر

فهرست کتاب

فتح جلولاء

فتح جلولاء

چون حضرت عمر پس از فتح مدائن به سعد اجازه نداد لشکر فراری پارس را تعقیب کند، در قصر شاهی مدائن سکونت کرد و مسلمین را نیز در خانه‌های مدائن و در اطراف قصر اسکان داد و به نظم امور داخلی مشغول گردید.

مدت زیادی نگذشته بود که سعد به وسیله جاسوسانش خبر یافت که سربازان فراری مدائن با فیروزان در شهری به نام جلولاء که بیش از چهل مایل از مدائن فاصله نداشت، جمع شده‌اند. نیز مطلع شد که عده زیادی سرباز از نواحی مختلف به حلوان اقامتگاه کنونی یزدگرد آمده‌اند و او آن‌ها را برای تقویت پارسیان به جلولاء اعزام داشته است، و باز هم پشت سر هم مرتباً کمک نظامی و تدارکات و آذوقه به آنجا می‌رساند. بدین ترتیب لشکر مهمی در جلولاء گرد آمده، دست اتحاد به هم داده با هم عهد و پیمان بسته‌اند که تا وقتی که مسلمین را به کلی نابود یا حد اقل از سرزمین خود اخراج نکنند دست از جنگ نکشند، یا مردانه در راه وطن جان ببازند.

چون سعد از خلیفه اجازه اقدامی نداشت، ماجرا را به حضرت عمر در مدینه اطلاع داد و منتظر فرمان گردید.

حضرت عمر به محض دریافت نامه سعد فوراً به وی امر کرد تا دو هزار سرباز تحت فرمان هاشم بن عتبه (که یکی از فرماندهان بصیر جنگ بود و قبلاً از جبهه شام به امر عمر به عراق آمده و در جنگ قادسیه شرکت کرده بود) به سوی جلولاء حرکت دهد. قعقاع بن عمرو قهرمان بی‌باک قادسیه را نیز همراهش بفرستد. هاشم با لشکرش که قعقاع در پیشاپیش آن بود، حرکت کرد و خیلی سریع به جلولاء رسید و آن را در محاصره افکند. گرچه تا هفده روز بین طرفین در خارج حصار شهر جنگ‌های کوتاهی در می‌گرفت، ولی هیچ‌کدام از اقدام خود نتیجه خوبی نمی‌گرفت، تا آن که لشکر پارس صبح روز هجدهم همه با هم از شهر خارج شدند و مردانه شدیدترین جنگ خود را آغاز کردند. تاریخ ابن کثیر می‌گوید: روز هجدهم هر دو لشکر به حدی بر شدت عملیات خود افزودند و جنگ و کشتار به نحوی شدیداً به میان آمد که حتی جنگ قادسیه هم به پای آن نمی‌رسید. چون وقت نماز ظهر رسید، مسلمین فرصت نیافتند نمازشان را به طور عادی بخوانند این بود که به ناچار در همان حالی که می‌جنگیدند مشغول نماز شدند و رکوع و سجود و سایر ارکان عملی نمازشان را با اشاره به جای آوردند.

هنگامی که روز به آخر می‌رسید، قعقاع که می‌ترسید مسلمین در اول شب طبق عادت و رسم آن زمان دست از جنگ بکشند، آن‌ها را با سخنان حماسی و سحر انگیزش به ادامه جنگ تحریک و آن‌ها را طوری به هیجان آورد که گویی جان تازه‌ای گرفته‌اند. همه با هم در اول شب مجدداً حمله شدیدی بر لشکر خسته پارس نمودند.

لشکر پارس گرچه در این هنگام که طبعاً زمزمه حب وطن را بر لب داشتند خیلی پایدار و مردانه جنگیدند و تلفات سنگینی بر مسلمین وارد می‌ساختند، ولی به هر حال در بین آن‌ها همان سربازان شکست خورده قادسیه و فراریان مدائن بودند که هنوز رعب و ترس آن شکست از دلشان در نرفته بود از طرفی چون در طول روز خیلی شدید جنگیده و خسته و ضعیف شده بودند، اینک که شب فرا رسیده است، سربازان اسلام از شدت ایمانشان احساس خستگی نمی‌کنند و نه تنها دست از جنگ نمی‌کشند، بلکه بر شدت حملاتشان می‌افزایند، لذا لشکریان پارس تاب مقاومت از دست دادند و میانه صفوفشان شکافته شد و قسمت چپ و راست صفوفشان مختل شد و در هم ریخت.

در این هنگام قعقاع با جمعی از دلاوران مسلمین خود را به دروازه حصار شهر رساندند و آن را در اختیار گرفتند تا از برگشت سربازان پارس به داخل شهر جلو گیرند. اینک مسلمین از هر سو بر آن‌ها تاختند. عده زیادی از آن‌ها که در محاصره مسلمین افتاده بودند، به قتل رسیدند. مهران فرماندهشان نیز به دست قعقاع که او را تعقیب می‌کرد در نزدیک خانقین کشته شد. عده‌ای از آن‌ها که نجات یافتند، از تاریکی شب استفاده کرده شتابان به‌سوی حلوان گریختند. شهر جلولاء به دست مسلمین افتاد.

یزدگرد پس از سقوط جلولاء یقین داشت که مسلمین به حلوان حمله خواهند کرد و اگر باز در اینجا بماند، کشته یا اسیر خواهد شد، لذا از آن‌ها خارج شد و به ناحیه ری گریخت.

مسلمین پس از فتح جلولاء چنان که یزدگرد پنداشته بود، فوراً به سوی حلوان حرکت کردند و پس از جنگ کوتاهی که در خارج شهر با نگهبانان رخ داد پیروزمندانه وارد شهر شدند. اینک شهر مهم حلوان اقامتگاه یزدگرد نیز در فاصله کمی به تصرف مسلمین در آمد.

طوری که تواریخ می‌نویسند، مسلمین در شهر جلولاء و حلوان ثروت زیادی به غنیمت گرفتند، زیرا علاوه بر آنچه که قبلاً در این دو شهر موجود بوده است، اموال و اشیاء و نفایس زیادی که یزدگرد و فراریان مدائن از آنجا با خود به این دو شهر آورده بودند نیز موجود بود. همه این‌ها به دست مسلمین افتاد.

می‌گویند: ارزش زیورآلات و نفایس گران‌بهایی که در این دو شهر به دست مسلمین افتاد، سی میلیون پول رایج آن زمان بود. همچنین پول نقد، اطعمه، البسه و ابزار وادوات جنگی ثروت زیادی بود که نصیب مسلمین گردید. چنانکه تاریخ ایران تألیف پیرنیا در صفحه ۲۳۶ می‌گوید: «صد هزار اسب ممتاز و اصیل جزء غنایمی بود که در این دو جنگ به دست مسلمین رسید».

سعد بن ابی‌وقاص چهار پنجم از این غنایم را بین فرماندهان و سربازان لشکر اسلام تقسیم کرد و یک پنجم آن‌ها را به وسیله زیاد بن ابی‌سفیان به مدینه نزد عمرسفرستاد.

چون زیاد اول شب به مدینه رسید، عمر دستور فرمود اموال غنایم را در مسجد نبوی نگهداری کنند و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن ارقم را موظف فرمود تا نگهبانی و حراست نمایند.

وقتی که عمر از نماز صبح فارغ شد، به انتظار طلوع خورشید ننشست. آنگاه امر فرمود تا پرده از روی اموال بردارند. چون چشمش به آن مقدار طلا و جواهر گوناگون و مسکوکات طلا و نقره افتاد، به جای آن که از خوشحالی بخندد به گریه افتاد. عبدالرحمن بن عوف عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! چرا گریه می‌کنی؟ به خدا قسم اکنون وقت خوشحالی و شکر خداوند است.

عمر گفت: به خدا گریه‌ام از این است که هر قومی به چنین ثروتی برسند، نسبت به هم کینه و حسد می‌ورزند و نسبت به یکدیگر بدبین می‌شوند به جان هم می‌افتند.

آری، حضرت عمر از عیش و خوشگذرانی که به وسیله مال و ثروت پدید می‌آید و نتیجه آن جز حسد، کینه، تن پروری، سستی و ضعف امت نیست، می‌ترسید.

گویا حضرت عمر از خلال پرده غیب آنچه را که قضا و قدر الهی در آینده در اثر نتایج ثروت برای این امت نوشته بود، با چشم بصیرتش می‌دید. او می‌دانست که این فتوحات ادامه دارد و این قبیل غنایم و بیشتر از این باز هم در آینده به دست این امت خواهد رسید. در اثر این ثروت‌ها که از جهات مختلف جهان سیل آسا به مدینه سرازیر می‌شود یا در سایر جاها پس از هر فتحی به دست مسلمین می‌رسد، چه اثرات بدی به بار می‌آید و کارشان به کجا خواهد کشید.

حضرت عمر این غنایم را مانند غنایم مدائن بین مردم تقسیم فرمود.

مسلمین با فتح جلولاء و حلوان علاوه بر فتح سراسر طول دجله و سواد عراق، در مرزهای سرزمین پارس نیز رخنه کردند، چنانکه پس از این بر موصل و تکریت که دو شهر مسیحی نشین عراق بودند، از یک طرف و بر کرمانشاه از طرف دیگر بزودی تسلط یافتند و بدین ترتیب آسوده در خاک عراق و در مدائن ساکن شدند و آرام گرفتند.