مقدمات حمله به ایران و روم
چنان که دیدیم حضرت ابوبکر این قبائل را مجدداً مطیع و آرام ساخت. پایه حکومت خود را مستحکم نمود. نظم و امنیت را به جای اخلال و آشوب برقرار فرمود. ولی آیا کار آن حضرت و وظیفهای که خلافت اسلامی به عهده او سپرده است به همین جا خاتمه مییابد؟ البته خیر.
مگر نه این است که رسول الله در اواخر حیات خود در سال ششم هجرت به سلاطین و فرمانروایان ممالک مجاور شبه جزیرة العرب از قبیل خسرو پرویز شاه ایران، هرقل (هراکلیوس) امپراتور روم شرقی، مقوقس فرمانروای مصر و بعضی دیگر از ملوک و امراء حیره و یمن نامه فرستاد و آنها را بدین اسلام دعوت فرمود. با آنکه غالب آن فرستادگان آن حضرت را گرامی داشته جواب مؤدبانه به آن حضرت عرض کردند، ولی هیچ کدام از آنها دعوت آن حضرت را نپذیرفته مسلمان نشدند. چنان که آن حضرت در نامههای خود اشاره فرمود به مقتضای «الناس على دین ملویهم» ملتشان نیز تابع آنها شده مسلمان گردند. آیا این نامهها که رسول الله فرستاد باید فراموش و بلااثر بماند؟
مگر مقصود رسول الله از دعوت سلاطین و فرمانروایان جز این بود که چون دین اسلام دین عمومی بشر است و باید به تمام ملتهای مجاور و دور تبلیغ و انتشار داده شود؟
مگر نه این است که عدالت اجتماعی و تمدن اسلامی که بر اساس برابری و برادری و محو آثار و قوانین طبقاتی و تبعیض نژادی پایهگذاری شده است باید در بین بندگان خدا هر جا که باشند اجرا شود؟
پس مسلم است که وظیفه خلیفه با سر و سامان دادن به امور داخلی خاتمه نمییابد. خلیفه موظف است به نامههای مبارک رسول خدا توجه نموده ترتیب اثر دهد، تا همانطور که آن حضرت خواسته بود دین خدا در آن دیار انتشار یابد. عدالت اجتماعی اسلام در بین آن ملتها که از دیر زمانی زیر حکم حکام جابر و مستبد کمر خم کرده بودند اجراء گردد و بندگان خدا از زیر یوغ مظالم ستمگران نجات یابند.
ولی تحقیق این امر جز با جهاد و سلب قدرت این ملوک و حکام مستبد که بر بندگان خدا تسلط یافته بودند امکان پذیر نبود. پس باید با آنان جنگید تا دست ستمگرشان کوتاه و دست عدالت به جای آنان بر سر کار آید.
از طرفی دیگر صحیح است که حضرت ابوبکر به وسیله سپاه اسامه سپاه روم را شکست داد، ولی مسلماً این دولت، دولتی نبود که ننگ این شکست را برای همیشه یا حداقل برای مدتی طولانی تحمل نماید و دست از انتقام بکشد. همچنین درست است که قبائل شورشی عرب مغلوب و سر اطاعت پیش آوردهاند ولی این احتمال از بین نرفته که پس از مدت کوتاهی با هم متحد شوند و دوباره سر به طغیان و شورش بزنند. گذشته از این هرگاه خلیفه به سپاهیان فاتح خود که اکنون از جنگهای داخلی و خارجی فراغت یافتهاند مجال دهد تا دست به کار زراعت یا تجارت یا هر کاری دیگر بزنند واضح است که دل به کار خود خواهند بست و هرگاه در آینده برای دولت اسلام جنگی پیش آید این چنین سربازانی که فکر و همّ خود را به کار و زندگانی خصوصی خود بستهاند طبعاً چنان که باید حماسه جنگی و میل به رزم و پیکار نخواهند داشت و حتی در میدان جنگ هم به فکر کار شخصی خود بوده در انتظار فرصتی خواهند بود که بتوانند از صحنه جنگ آزاد شوند تا به کار خود برسند. آنچه میدانم برای جلوگیری از همین محظور است که دولت اسلام روزی و حقوق سربازان و سرداران خود را منحصر به غنائم جنگی نموده چهار پنجم یعنی چهار سهم از پنج سهم کلیه غنائم را که در جنگ با دشمن به دست آورند به خود آنها میدهد تا دل به کار بندند و برای پیروزی و به دست آوردن هر چه بیشتر غنیمت بیشتر شجاعت نموده متهورانه بجنگند و صلاح خود را در این کار بهتر از کاری دیگر بدانند [۲۰].
ابوبکر اموری را که گفتم از نظر دور نداشت. لهذا تصمیم گرفت سپاهیان فاتح خود را که در جنگهای داخلی با شورشیان عرب کارآزموده و ورزیده شده قدرت و مهارت جنگ تهاجمی به دست آورده بودند تجهیز نمود و در یک جبهه با دولت مقتدر پارس در خاک عراق که سکنه آن عرب و تحت استعمار این دولت بودند و در جبههای دیگر با دولت قوی بیزانس روم در سرزمین شام و فلسطین که سکنه آنها نیز عرب و مستعمره این دولت بودند وارد جهاد و پیکار شود، تا با این اقدام هم به مضمون نامههای رسول الله تحقق بخشد و هم به دولت روم فرصت ندهد تا برای انتقام و جبران شکست خود به جمعآوری سپاه کافی بپردازد و به خاک عرب بتازد و هم قبائل شورشی مطیع شده را کماکان سرجایشان بنشاند تا اندیشه شورش مجدد را از سر به در آورند و هم سپاهیان خود را مشغول و سرگرم جنگ نماید تا فرصت کاری جز پرداختن به جهاد را پیدا نکنند. لهذا به اصطلاح امروزی شورای نظامی تشکیل داد. حضرات عمر، عثمان، علی، عبدالرحمن بن عوف، طلحه بن عبیدالله، زبیر بن العوام، سعد بن ابیوقاص، ابوعبیده بن الجراح و جمعی دیگر از امراء رزمی صحابه بزرگ رسول الله از مهاجرین و انصار را دعوت نمود و با آنها به رایزنی پرداخت.
همه آنها متفقاً رأی ابوبکر را برای لشکرکشی و جهاد تأیید نمودند و گفتند: ما همه موافق و مطیع هستیم و به آن چه امر فرمایی اقدام خواهیم کرد. حضرت ابوبکر مخصوصاً از حضرت علی بن ابیطالب نظر خواست. حضرت علی در پاسخ فرمود: «امرت مبارک، چه خودت بروی و چه دیگری فرستی به مقصود خواهی رسید».
ابوبکر گفت: این امر را از کجا میدانی؟ فرمود: «از رسول الله شنیدم فرمود این دین و اهل دین همیشه به هر جائی که روی آورند غالب و پیروز خواهند شد».
ابوبکر گفت: سبحان الله! چه نیک است این بشارت! مرا خشنود نمودی خدا تو را در نیا و آخرت خرسند فرماید! سپس ابوبکر به بلال مؤذن رسول الله امر فرمود به مردم اعلام نماید تا خود را برای جهاد و حرکت بهسوی عراق و شام مهیا نمایند. در آغاز سال ۱۲ هجری لشکری تحت فرمان خالد بن الولید سردار نامی اسلام مجهز نمود و و فرمان حمله به خاک عراق را صادر نمود [۲۱]. همچنین لشکری دیگر متشکلتر از لشکر خالد شامل چهار گروه به فرماندهی چهار نفر از سرداران جنگاور خود به اسامی ابوعبیده بن الجراح، عمرو بن العاص، شرحبیل بن حسنه و یزید بن ابی سفیان فراهم و فرمان حمله به شام و فلسطین را صادر نمود.
هر یک از این فرماندهان اعزامی به عراق، شام و فلسطین جاسوسان خود را برای کسب اخبار لازمه جلو فرستادند و پس از آن با لشکر تحت فرماندهی خود آماده حرکت به مقصد گردیدند.
هر فرماندهی چون آماده میشد و میخواست حرکت کند حضرت ابوبکر شخصاً در اردوگاهش که در خارج شهر مدینه بود حضور مییافت و با او خداحافظی مینمود. او را از خلاف امر خدا بر حذر میداشت. از عقاب و کیفر اخروی میترساند و توصیه میفرمود با سربازان خود به نیکی رفتار نماید. بر نمازهای فرض با جماعت و رعایت اوقات مخصوص هر نماز مواظبت نماید. خویشتن را به صلاح و پرهیزگاری بیاراید تا خداوند مردم را برایش آراسته و نیکو سازد. دستور میفرمود نسبت به نمایندگانی که از طرف دشمن برای مذاکره به نزدش میآیند احترام قائل شود و خود شخصاً با آنها به گفتگو بپردازد. سربازارن خود را از گفتگو با آنها منع نماید و برای ماندن نمایندگان اعزامی دشمن در اردوگاه خود فرصت کمی بدهد تا چیزی از اوضاع مسلمین نفهمند. در اردوی خود پاسداران زیادی به کار پاسداری گرفته آنها را در بین اردوگاه خود پراکنده نماید. هر نقطهای را به یکی از آنها واگذارد و خود فرمانده بر کارشان نظارت مستقیم و دقیق داشته، گاه گاه بدون اطلاع آنها، به آنها سر بزند. هرگاه بداند کسی از آنها در انجام وظیفه پاسداری غفلت یا کوتاهی کرده او را در حدود اعتدال مجازات نماید. در شب بین پاسداران خود نوبت بگذارد تا متناوباً پاس دهند. نوبت اول را طولانیتر از نوبت دوم قرار دهد. (زیرا نوبت اول آسانتر از نوبت دوم است).
از اوضاع و احوال سپاه خود در هیچ جایی غفلت نکند تا همیشه اشراف داشته فساد و اختلافی در آنها راه نیابد. از بین امراء و سربازان خود اشخاص صالح و صدیق خود مشورت نماید. هرگز جبن و ترس از خود نشان ندهد تا سربازانش قوی و دلیر باشند. در اموال غنیمت که از دشمن به دست میآورند خیانت نکند، زیرا نتیجه خیانت هم فقر و بیچارگی خواهد بود و هم محروم از عنایت و مدد الهی. توصیه میفرمود که شما در سرزمین شام و فلسطین مردمی را خواهید دید که از دنیا دست کشیدهاند و در صومعهها و معابد خارج شهرها اقامت گزیدهاند، آنها را به حال خودشان واگذارید و ابداً معترض آنها نشده کاری به کارشان نداشته باشید. در آخر این وصایا برای پیشرفت و فتح فرماندهان خود دست به ساحت و مقدس پروردگار بلند مینمود و دعا میکرد.
خوانندگان عزیز، چنان که میبینید در هر جملهای از این وصیتها حکمت و سیاستی نهفته که اصلاً ارتباطی با مادیات و دنیا پرستی ندارد. بلکه تماماً از روحانیت سرچشمه میگیرد. هر یک از جملاتش بر اساس عدالتی استوار است که نه تنها در آن روزگار بیسابقه بود بلکه در تاریخ انسانیت از کسی دیده و شنیده نشده بود.
[۲۰] علاوه بر این که هر یک از سربازان و فرماندهان در غنائم جنگی سهم معینی داشتند هر یک از آنها که دشمنی را میکشت کلیه البسه و اسلحه مقتول مختصاً حق خود او بود چنان که در حدیث آمده است که حضرت رسول جمیفرماید: «مَنْ قَتَلَ قَتِيلًا فَلَهُ سَلَبُهُ» یعنی: «هر کس دشمنی را در جنگ به قتل برساند»، لباس و ابزار جنگی مقتول حق مختص خودش خواهد بود». [۲۱] در بعضی از تواریخ آمده که خالد پس از فتح یمامه و قتل مسیلمه کذاب به مدینه بازگشته بود که مامور حمله به خاک عراق گردید. بعضی دیگر میگویند: همین که خالد فتح یمامه فارغ شد در آنجا فرمان یافت که به عراق حمله نماید، بدین جهت از آنجا حرکت نموده به خاک عراق حملهور گردید، اما روایت اول صحیحتر به نظر میرسد. زیرا سپاهیانی که در یک جنگ شدید فعالیت کرده باشند نیاز به استراحت و استرداد انرژی دارند تا به جنگی دیگر بپردازند.