گفتگوی هیئت اعزامی سعد با یزدگرد
سعد گروهی مرکب ازشش نفر به اسامی نعمان بن مقرن، مغیره بن شعبه، اشعث بن قیس، عاصم بن عمرو، عمر و بن معدی کرب و معنی بن الحارثه (برادر مثنی بن الحارثه) که همه آنها مردانی صاحب نظر، سیاستمدار و شجاع بودند را نزد یزدگرد پادشاه ساسانی به مدائن اعزام نمودند.
به آنها دستور داد تا یزدگرد پادشاه را به قبول دین اسلام دعوت کنند و اگر موافقت نکرد پیشنهاد نمایند تا جزیه بدهند. یعنی سالیانه مالیات سرانه به دولت اسلام بپردازند) تا دست از جنگ و خونریزی بکشند و هرگاه هیچ کدام از این دو پیشنهاد را نپذیرفتند به آنها اعلام جنگ نمایند، زیرا جز این چارهای نیست.
گروه اعزامی که مردمی لاغر اندام و با چهرههای آفتاب زده بودند و قطیفههای سادهای بر دوش افکنده و پاپوشهای عجیبی که کف آنها یک قطعه چرم بود و با چند تسمه باریک به پا بسته و سوار بر اسبهای عربی بودند به مدائن وارد شدند، تا به حضور شاه ساسانی بار یابند.
مردم که آنها را با این وضع در مدائن مشاهده کردند گفتند: شگفتا! قوم عرب که زبده آنها چنین مردمی هستند چگونه جرأت کرده آمدهاند تا با ما بجنگند و عجیبتر که طمع دارند بر ما پیروز شوند؟
این گروه به عنوان نمایندگان مسلمین اجازه حضور خواستند. یزدگرد پس از مشاوره با اطرافیانش اجازه داد. و گرچه ظاهر آن باعث سخربه درباریان بود، ولی یزدگرد آنها را با احترام پذیرفت و ابتدا گفت: چه چیز شما را وادار ساخته تا به مناطق تحت سلطه ما بیایید؟ آیا از این جهت که میدانید در بین ما اختلاف افتاده مشغول به امور داخلی خویش بودیم شما به خود جرأت دادهاید و به خاک ما روی آوردهاید؟
نعمان بن مقرن با موافقت همراهانش به جواب پرداخته گفت: خدا بر ما ترحم فرمود و برای ما پیغمبری فرستاد که به ما امر فرمود تا بهسوی کارهای نیک بشتابیم و از هر کار ناشایستی بپرهیزیم. به ما نوید داده که هرگاه چنین کنیم به خوشیهای دنیا و آخرت میرسیم. اکنون ما شما را دعوت میکنیم تا دینش را بپذیرید اگر این دین را نپذیرید، پس در مرحله دوم امری پیشنهاد میکنیم که برای شما از سومی بهتر و آسانتر است و آن پرداخت جزیه میباشد. اگر این پیشنهاد را نیز نپذیرید، پس باید تن به جنگ در دهید.
سخنانش را با ذکر این مطلب خاتمه داد و گفت: اگر دین ما را بپذیرید کتاب خدا در میان شما میگذاریم و کار حکومتتان را به این کتاب میسپاریم تا امور خود را بر طبق تعالیم آن تنظیم و احکامتان را به موجب دستوراتش اجرا نمایید. در این صورت بدون جنگ از نزد شما باز میگردیم و کار مملکتتان را به خودتان واگذار میکنیم».
این سخنان از یک نفر عرب که در نظر پارسیان و سایر اقوام جهان آن روزگار به حساب آدمیان نمیآمدند و تا آن روز بیارزش بودند بر یزدگرد خیلی گردان آمد، ولی او شاه بود. هر کار یا گفتارش را باید قبلاً ارزشیابی کند و نتیجهاش را بسنجد، لذا بدون آن که عکس العملی نشان دهد گفت: «من هیچ قومی را بروی زمین بدبختتر و کمارزشتر و د میان خودشان پریشانتر از شما ندیدهام. ما در گذشته هرگاه آشوبی میدیدیم نیازی نمیدیدیم که برای دفع آشوب شما از پارس سپاه بفرستیم. همین قدر کافی بود که به مردم دهات دوردست فرمان دهیم تا شما را سرکوب نمایند و کارتان را بسازند. اینک اگر عده شما زیاد شده نباید مغرور شوید و خود را بدان فریب دهید.
اگر شما زیر فشار زندگانی قرار گرفتهاید و مجبور شدهاید دست به این کار خطرناک بزنید، ما بر شما ترحم نموده مواد غذایی برای شما مقرر میداریم تا آنچه که ما میدهیم با آنچه که خودتان دارید، شما را سیر نماید و شما را مورد تفقد قرار داده کسی را بر شما حاکم میگماریم که با شما ملاطفت کند و با مهربانی رفتار نماید.
نمایندگان مسلمین همچنان خاموش نشسته به سخنان یزدگرد گوش داده بودند همین که سخنانش را پایان داد، مغیره بن شعبه داهیه عرب از میان همراهانش بپا خاسته، گفت: ای پادشاه، نیروهای اینگروه همه از بزرگان و محترمین عربند. تنها محترمین و اشرافند که به اشراف احترام میگذارند و حقوقشان را نگه میدارند، آنچه را که بیان کردی شنیدیم و من اکنون پاسخ میگویم تا آنها گواه باشند. آنچه درباره مشکلات زندگی ما فرمودی درست بود. حتى ما از آنچه بیان فرمودی بدتر بودیم. سپس قسمتی از مشکلات و بدیهای زندگانی قوم عرب و مژده بعثت پیغمبر اسلام و تعلیمات و اصلاحاتی را که آن حضرت آورده و آنها را آراسته بود به تفصیل بیان کرد. پس از آن گفت: اکنون به اختیار خود هستی یا مسلمان میشوی و خود را از دست ما نجات میدهی، یا تعهد میکنی سالیانه جزیه بپردازی، یا تن به شمشیر میدهی. جز این حرفی نداریم.
یزدگرد تاب تحمل این سخن تهدیدآمیز را نیاورد. درحالیکه به خشم آمده بود گفت: گر رسم جهان چنین نبود که نمایندگان اعزامی را نباید کشت همهتان را میکشتم. اکنون با من کاری ندارید». به طوری که مورخین نوشتهاند یزدگرد از شدت خشم و غضب به جای آن که هدیهای به آنها بدهد امر کرد تا ظرفی پر از خاک نموده بر دوش هر کدام از آنان که از بقیه آنها بزرگتر باشد، بنهند و آنها را این حال از مدائن اخراج نمایند. خطاب به آنها گفت: بزودی به رئیستان خبر دهید که من رستم را به سویش خواهم فرستاد تا همهتان را در خندق قادسیه دفن نماید. پس از آن او را به سرزمینتان میفرستم تا شما را به مصیبتی گرفتار نماید که از مصیبت شاپور ذوالاکتاف که بر شما وارد ساخت بدتر و مهیبتر باشد.
اعضاء گروه از خشم و تهدید یزدگرد ذرهای نترسیدند، چه آنها به وعده و مژدههای خداوند جل و علا که از زبان مقدس رسولش شنیده بودند ایمان راسخ داشتند. آنها یقین داشتند که وعده خدا خلاف پذیر نیست. میدانستند که عمر بن الخطاب خلیفه مقتدر مسلمین پشت سرشان ایستاده آنها را مینگرد و در ارسال کمک کوتاهی نمیکند. با دستورات درستش آنها را بهسوی پیروزی رهبری مینماید، ولی یزدگرد از این مطالب بیخبر بود و اگر خبر میداشت باز هم باور نمیکرد.
باری عاصم بن عمرو ظرف خاک را که شاه ساسانی فرمان داد به دوش گرفت و با همراهانش از مدائن خارج و به قادسیه آمدند. در داخل قلعه مشهور به فدیک با سعد بن ابی وقاص ملاقات و ماجرای خود را بازگو نمودند و حمل خاک ایران را به فال نیک گرفته گفتند: زمین ایران را به ما دادند و ما با خود آوردیم.