جنگ نمارق
چون ابوعبید با لشکر ده هزار نفری خود در حیره به مثنی و لشکرش پیوست، طولی نکشید که رستم فرخزاد پهلوان زبردستی که پورانداخت ملکه ایران اختیارات مملکت را به او واگذار کرده بود، لشکری در مدائن فراهم و فرماندهی آن را به شخص رزمنده ماهری واگذار نمود به نام گابان که سنین جوانی خود را در جنگ و پیکار پشت سر گذاشته و در عملیات جنگی کار کشته شده بود، رستم به او دستور داد تا از نهر فرات [۸۶]عبور نموده به حیره که مرکز ستاد فرماندهی اعراب بود، حمله کند.
رستم لشکر دیگری نیز به رهبری فرمانده دانای دیگری به نام نرسی فراهم نمود ودستور داد در جایی به نام کسکر که بین دجله و فرات بود، مستقر شود تا اگر لازم شد به کمک گابان بشتابد.
چون ابوعبید از اقدام رستم آگاه میشود برای مقابله با گابان از حیره خارج میشود. دو لشکر متخاصم در جنوب فرات در محلی به نام نمارق بین حیره و قادسیه به هم میرسند. در اینجا جنگ سختی بین آنها درمیگیرد که عاقبتاً مسلمین غالب و شکست سختی بر حریف خود وارد میسازند. عده زیادی از آنها را به قتل میرساند و نیروهایی را که از این نبرد جان بدر میبرند خود را به لشکرگاه نرسی در کسکر میرسانند و خود گابان فرماندهانش اسیر دست یکی از مسلمین میگردد.
چون کسی از گابان را اسیر کرده بود او را نمیشناخته پیشنهادی که گابان برای نجات خود از او کرده بود قبول میکند.
گابان به اسیر کنندهاش میگوید: شما مردم عرب اهل کرم هستید، چه میشود مرا که پیرمرد سالخوردهای هستم امان دهی و من متقابلاً دو غلام به تو دهم؟ اسیر کننده به او ترحم مینماید و پیشنهادش را قبول میکند. گابان میگوید: پس مرا به نزد امیرت ببر تا از این معامله مطلع شود [۸۷]. لذا او را نزد ابوعبید میبرد. در اینجا بود که گابان شناخته شد و مردم فهمیدند که او فرمانده لشکر دشمن است. از ابوعبید خواستند تا او را به قتل برساند، ولی راهی نبود، زیرا کسی که او را به اسارت گرفته آورده است امانش داده بود لذا ابوعبید میگوید گرچه او فرمانده لشکر دشمن است باز هم او را نخواهم کشت، زیرا یک نفر مسلمان او را امان داده و طبق قانون جنگی اسلام امانش نافذ و برای ما معتبر است. و بدینسان گابان از قتل نجات یافت و آزاد گردید.
[۸۶] فرات نهری است که سرچشمه آن در ارمنستان است و از آنجا به ترکیه و از ترکیه به سوریه سرازیر و به عراق میرسد و به نهر دجله متصل میگردد. [۸۷] گابان میترسید که شناخته شود و مردم امانی را که از اسیر کننده یافته بود محترم نشمارند و او را بکشند، ولی اگر او را نزد امیرش ببرد، او طبق قانون اسلام عمل میکند و این امان را تأیید خواهد کرد و دیگر کسی او را نخواهد کشت، لذا خواست تا او را نزد امیر برده اظهار نماید که او را در امان داده تا در امان باشد.