واقعه سوم: شکستن غرور متکبران
حضرت عمر در یکی از سالهای خلافتش که برای ادای حج به مکه رفته بود، مردم یکی از محلههای مکه به حضورش رفتند و شکایت کردند که ابوسفیان (رئیس بنی امیه) مجرای آب یکی از درههای اطراف مکه را به نفع خودش به طرف خانههای آنها تغییر داده است. هرگاه باران ببارد خانههای آنها در معرض سیل واقع خواهد شد.
عمر همراه شاکیان به محل میرود و از آن بازدید مینماید. سپس ابوسفیان را به محل نزاع احضار و امر میفرماید تا سدی را که ساخته بود با دست خودش خراب کند و سنگهای آن را با دست خودش به این طرف و آن طرف ببرد.
ابوسفیان، این مرد اول بنی امیه، جز اطاعت امیر چارهای نمیبیند. در حضور شاکیان و مردم دیگری که در آنجا بودند، بدون آن که کلمهای حرف بزند، سنگها را با دست خود از جای میکند و به جایی دیگر میبرد.
حضرت عمر در این هنگام رو به کعبه میایستد و خدا را ستایش کرده میگوید: «الحمد لله الذي جعل عبده عمر يأمر أباسفيان ببطن مكة فيطيعه». یعنی: «خدا را ستایش میکنم که بندهاش عمر را به جایی رسانیده که در شهر مکه ابوسفیان فرمان میدهد و ابوسفیان اطاعت امر کرده فرمان میبرد».
این همان ابوسفیان است که قبلاً با مسلمین دشمنی نمود و علیه رسول الله لشکر کشید و جنگهای احد و احزاب به راه انداخت. همین شخصی که قبلاً شیر بود، اکنون در برابر عمر موش شده، سدی را که ساخته بود اکنون طبق فرمان عمر با دست خودش خراب میکند. آن هم در شهر مکه همان شهری که خود ابوسفیان قبلاً فرمانروایش بود، فرمان میداد و مردم اطاعتش کرده فرمان میبردند.