تحلیلی از عدالت عمر
حقاً هر یک از این سه قضیه تاریخی به تنهایی نمونه واضحی از دموکراسی حکومت اسلامی و مثال بارزی از عدل عمر میباشد.
به طوری که دیدیم حضرت عمر در قضیه اول حق یک نفر مصری را از پسر عمرو بن العاص گرفت، محمد بن عمرو بن العاص که شاکی یکی از افراد رعیت مسیحی مذهب بود و محمد بن عمرو بن العاص عرب، مسلمان و فرزند فرمانروایی بود که عمر بن الخطاب این منصب را به او تفویض فرموده و کشوری تحت فرمانش بود، علاوه بر این خود عمرو بن العاص این کشور را به فرمان عمر فتح کرده به تصرف دولت اسلام در آورده بود، ولی در نظر عمر عدالت چیزی بود که بدون رعایت چیزی دیگر باید اجرا گردد. در قضیه دوم شنیدیم که عمر یک نفر پادشاه را با آن جلال و شکوه پادشاهی برای اخذ قصاص و احقاق حق یک نفر عرب عادی احضار و محکوم فرمود و در قضیه سوم فهمیدیم که عمر ابوسفیان سرور بنی امیه و فرمانروای سابق مکه را برای گرفتن حق مردم عادی مکه محکوم و حکمش را شخصاً اجرا فرمود.
با کمی توجه به هر یک از این سه قضیه تاریخی برای ما مسلم میگردد که عمر چنانکه در اولین خطبه خود در مسجد الرسول و بر منبر پیامبر گفته بود، (برای گرفتن حق ضعفاء از اقویاء بیش از پیش سخت خواهم گرفت) فقط حرف نزد و قول بیعمل به کسی تحویل نداد، بلکه بیش از آنچه انتظار میرفت، به قولش عمل کرد و آنچه را گفت تحقق بخشید.
به طور کلی عقیده عمر این بود که مسلمان باید مرد کار باشد، نه مرد گفتار، مرد باید کمتر حرف بزند، زیادتر کار کند، خودش چنین بود و از مردم میخواست چنین باشند. اوست که میگوید: «إذا أراد الله بقوم خيراً أكثر فيهم العمل وإن أراد بهم شراً سلب منهم العمل وزادهم قولاً». یعنی: «هرگاه خدا بخواهد قومی را خوشبخت فرماید آنها را طوری بار میآورد که کردارشان زیاد باشد و گفتارشان کم واگر بخواهد قومی را بدبخت فرماید کار، کوشش را از آنها بر میگیرد و گفتارشان را زیاد میکند». یعنی نیکبختی هر قومی در این است که کمتر حرف بزنند، کمتر وعده بدهند و زیادتر عمل از خود نشان دهند و بالعکس محرومیت و بدبختی در این است که کمتر کار کنند تا بتوانند وعده توخالی و نوید بیحقیقت به مردم بدهند. تاریخ عمومی بشر جز این چیز دیگری نشان نمیدهد.