رایزنی برای نبرد با مرتدان و منکران زکات
ابوبکرسقبل از بازگشت سپاه اسامهسبه بقیه مسلمین فرمان داد تا خود را برای جهاد با قبائل مرتد و متمرد عرب حاضر نمایند. ولی بعضی از اصحاب بزرگ رسول الله که حضرت عمرسنیز از آنها بود، نسبت به جهاد با مسلمین مانع زکات مخالف بودند. حضرت عمر صریحاً به ابوبکر گفت: «كيف تقاتل الناس وقد قال رسول الله: أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله فمن قالها عصم مني ماله ونفسه إلا بحقها». «یعنی چگونه با آنها که گویندگان لا اله الا الله هستند میجنگی و حال آنکه رسول الله فرمود: به من امر شده است با مردم بجنگیم تا آنگاه که بگویند لا اله الا الله. پس هر کس این را گفت، مال و خویشتنش را از تعرض من حفظ مینماید مگر در موردی که گرفتن مالش و یا گرفتن شخص خودش طبق شریعت بوده و جنبه حق داشته باشد».
ولی ابوبکر تسلیم نظر و اعتراض آنها نشد. زیرا ترک زکات نه تنها بر خلاف نص صریح شرع اسلام بوده، بلکه مخالف مصالح اجتماعی حکومت اسلام نیز بود. لذا ابوبکر از این بابت بر آشفت و گفت: «گذشت آنچه گذشت (احکام الهی برقرار گردید) حضرت رسول الله درگذشت و وحی الهی منقطع گردید (یعنی پس احکام الهی کماکان باقی است) دین خدا کامل گردیده است. آیا امکان دارد که امری از امور دین (که زکات یکی از آنهاست) نقض و ابطال گردد، در حالی که من زنده باشم؟ به خدا قسم با هر کسی که بین نماز و زکات که دو رکن دین اسلاماند، تفریق و جدائی بگذارد خواهم جنگید (یعنی نماز را واجب دانسته بخوانند و زکات را لازم ندانسته نپردازد) چه که زکات حقی است از حقوق مالی و رسول الله فرمود (مگر به حقش) به خدا، اگر فرضاً زانو بند شتری را که قبلاً به رسول الله میدادند، اکنون از من دریغ مینمایند، بر سر همین چیز کوچک با آنها خواهم جنگید تا از آنها باز ستانم، به خدا مادامی که شمشیر در دستم بماند، با آنها خواهم جنگید».
حضرت عمر پس از شنیدن فرمایش ابوبکر میگوید: «فوالله ما هو إلا أن رأيت قد شرح الله صدر أبيبكر فعرفت أنه الحق». یعنی: «قسم به خدا جز این نیست که از جواب ابوبکر فهمیدم که خدا به او الهام فرموده و قلبش را برای این کار گشوده و دانستم که آنچه در این باره میگوید حق است».
ابوبکر پس از حرکت سپاه اسامه به طرف قبائل نو مسلمان مرتد و مسلمین مانع زکات که خبر رسیده بود میخواهند به مدینه حمله کنند و بعضی از آنها بسوی مدینه در حرکتند با سپاهی که اغلب آنها از شیوخ و بزرگسالان اصحاب رسول الله بودند تحت فرماندهی شخص خودش حرکت کرد. در راه با آنها برخورد و بر آنها تاخت و خیلی زود بر آنها غالب بر اموالشان استیلاء یافت. بعضی از آنها تسلیم شدند و سر اطاعت فرود آوردند. بعضی دیگر از تسلیم خودداری نمودند. ابوبکر نیز آنها را تعقیب نمود از خاک حجاز اخراج و تا ناحیه بقیع در خاک نجد برون راند.
چون آشوب این قبائل که در حوالی مدینه بودند خاموش شد و فتنه فرو نشست، در این هنگام سپاه اسامه با استراحت چندین روزه در مدینه خستگی سفر خود را بدر کرده نشاط و حماسه جهاد پیدا کرده بود، وقت آن رسیده بود که ابوبکر حساب خود را باکفار طاغی و آشوبگر در تمام شبه الجزیره یکسره نماید. اینک بقیه مطلب را از تاریخ دارقطنی میشنویم که میگوید: چون ابوبکر خواست برای ادامه جهاد با دشمنان شخصاً فرماندهی لشکر مسلمین را به عهده بگیرد، بعضی از بزرگان اصحاب رسول الله که یکی از آنها حضرت علی بن ابیطالب بود صلاح ندیدند که ابوبکر صدیق شخصاً در این جنگ که خالی از خطر نبود، شرکت نماید. زیرا در چنین وضعی که دشمن میداند خود رئیس دولت در صحنه کارزار حاضر است و پیکار مینماید، هر ابتکاری که در سر دارد بکار میبندد و هر شدت عملی که در قدرت دارد به خرچ میدهد تا هر طور شده او را به قتل برساند. زیرا با قتل او روحیه لشکرش ضایع و به کلی از بین میرود. دیگر قدرت و ثباتی نخواهند داشت و نخواهند توانست به روی پای خود بایستند و به کار خود ادامه دهند. در این صورت شکست آنها حتمی خواهد بود. گذشته از این هرگاه خلیفه در جبهه جنگ باشد، در مرکز خلافت کسی نیست که تجهیزات و قوای امدادی فراهم نماید و به جبهههای جنگ بفرستد تا نیروها و ذخائر جنگی را که از دست دادهاند جبران نماید و به دست آنها برساند.