دمشق تسلیم میشود
در این هنگام که اهل شهر در خطر افتاده بودند از هر دری ناامید شده بودند، به ناچار با مسلمین صلح کردند. شهر بزرگ دمشق پس از شش ماه محاصره در اواخر سال ۲۳ هجری به عنوان صلح به دست مسلمین افتاد.
اما این صلح چگونه صورت گرفت؟ روایات مختلفی دارد که صحیحتر از همه آنها این روایت است که میگوید: خالد بن الولید که مأمور گشودن دروازه شرقی دمشق بود، جاسوسهای ورزیده و کاردانی داشت که در کارشان به حدی دقیق بودند که گهگاه از اموری که در داخل شهر رخ میداد اطلاع پیدا میکردند و به خالد خبر میدادند.
این جاسوسان شبی به خالد اطلاع دادند که برای پیشوای روحانی مسیحیان شهر فرزندی به دنیا آمده و بدین مناسبت اهل شهر را غذا میدهد و برای اشراف، امراء و نیروهای لشکر مدافع شهر مهمانی شام و مجلس شبنشینی و عیش و نوش فراهم کرده به حدی شراب نوشیدهاند که از وظیفه و کارشان غافل و غرق در عالمی دیگر شدهاند.
خالد این پیش آمد را غنیمت شمرد و با استفاده از این فرصت دستور داد پلهای از طناب بسازند و همین که پاسی از شب گذشت، پله طنابی را مانند کمند پشت یکی از کنگرههای حصار افکند و خودش با چند نفر از دلیران فداکار گروهش از قبیل قعقاع بن عمرو و مذعور بن عدی به وسیله این پله بالا رفتند و خود را بر فراز دیوار رسانیدند. سپس به وسیله همین پله که آن را به طرف شهر آویختند، پایین رفته به دروازه شهر رسیدند. نگهبانان را که غافل و سرمست بودند به قتل رساندند و دروازه را به روی گروهی که در پشت در مستقر بودند باز نمودند. همه با هم تکبیر گویان وارد شهر شدند و به هرکسی که با آنها به مقابله میپرداخت با شمشیر پاسخ میداند و پیش میرفتند.
همین که خبر این حادثه در شهر پیچید، مردم وحشتزده و سراسیمه به طرف دروازههای دیگر شهر شتافتند و آنها را بر روی مسلمین باز کردند و درخواست امان نمودند و با ابوعبیده که ا ز کار خالد بیخبر بوده نمیدانست در شهر چه میگذرد، صلح نمودند. او به مردم امان داد و چون از ماجرای خالد خبر یافت، پیغام داد تا دست از شمشیر بکشد.
این دو نفر سردار تقریباً در وسط شهر به هم میرسند. خالد میگوید من دروازه شهر را در حین جنگ باز کردم و در حال جنگ به داخل شهر داخل شدم، لذا اموال شهر باید غنیمت باشد، ولی ابوعبیده نپذیرفت و به این فتح عنوان صلح و به مردم، اموال، زن، فرزند و معابدشان امان داد. چون ابوعبیده فرمانده کل قوای مسلمین بود، خالد تسلیم نظرش گردید و به تمامی شهر عنوان صلح داده شد. بین ابوعبیده فرمانده مسلمین از یک طرف و حاکم فرمانده پادگان شهر از طرف دیگر صلحنامهای مبادله شد، مبنی بر اینکه شهر دمشق به عنوان صلح به مسلمین تسلیم گردیده جان، مال، آبرو، معابد و عبادات مردم در امان است. اهل شهر در مقابل محافظت شهر و حفظ نظم و امنیت آن که به عهده مسلمین خواهد بود هر ساله جزیه یعنی مالیات سرانه به دولت اسلام خواهند پرداخت.
بعضی از تاریخ نویسان غرب میگویند: چون نگهبانان دمشق از نتیجه مقاومت و دفاع خود مأیوس شدند، وظایف خود را ترک نمودند. این بود که اهل شهر مجبور به تسلیم گردیدند و دروازهها را بر روی مسلمین باز نموده طلب امان نمودند. ابوعبیده نیز با آنها صلح نموده و وارد شهر گردید.
بعضی دیگر از مورخین اسلامی نوشتهاند: چون خالد از یک طرف شهر در حال جنگ وارد شده بود و ابوعبیده از طرف دیگر شهر به عنوان صلح داخل گردید و این دو نفر در وسط شهر به هم رسیدند، نصف شهر از آن سو که ابوعبیده آمده بود عنوان صلح و نصف دیگری که خالد گرفته بود عنوان فتح به خود گرفت. ولی روایت صحیح همان است که به تفصیل بیان کردم. ابوعبیده خبر تسخیر این شهر بزرگ مسیحی را که پایتخت امپراتوری بیزانس در سرزمین شام و مرکز مهم نظامی آن دولت بود به حضرت عمر در مدینه اطلاع داد. آن حضرت و عموم مسلمین مدینه از استماع این مژده خیلی خرسند شدند، زیرا فتح این شهر تسلط مسلمین بر بقیه مراکز و شهرهای شام و فلسطین را تضمین و آسان مینمود.
حضرت عمر در اثر این فتح بزرگ تا آنجا به پیشرفت آینده مسلمین در آن سرزمین مطمئن گردید که به ابوعبیده فرمان داد لشکر عراق را که قبلاً همراه خالد به فرمان ابوبکر از آنجا به جبهه یرموک آمده بودند و اکنون در فتح دمشق شرکت کرده فراغت یافتهاند، تحت امارت هاشم بن عتبه با قعقاع بن عمرو به عراق بازگرداند و چنان که در واقعه قادسیه گفتیم، قعقاع با هزار نفر سوار روز دوم جنگ قادسیه و هاشم با بقیه لشکرش روز سوم به قادسیه رسیدند. در جنگ قادسیه شرکت نمودند و به پیروزی رسیدند.
آری، حضرت عمر پس از فتح دمشق نسبت به فتح بقیه سرزمین شام و فلسطین به حدی مطمئن گردید که وجود این گروه مهم را در اینجا لازم ندانست و آن را از لشکر ابوعبیده جدا کرد و به کمک سعد بن ابیوقاص در جنگهای عراق و پارس حرکت داد.
اکنون دمشق تحت سیطره مسلمین در آمده است. مسلمانان با خاطری آسوده در قسمتهای مختلف شهر مستقر گردیده و در هر جای آن که بخواهند بدون ترس گردش میکنند. امور داخلی شهر را در اختیار گرفتهاند و بهتر از پیش آن را منظم اداره مینمایند و بهتر از حکم و امرای بیزانس با مردم رفتار و قلوب آنها را به خود جلب میکنند پس دیگر خطری در بین نیست و حالا طبق فرمان سابق عمر نوبت حمله به شهر فحل رسیده که در محاصره ابوالاعور سلمی است.