یزدگرد در مدائن چه میکند؟
در این هنگام که سعد در اندیشه پیدا کردن راهی برای عبور از شط بود، یزدگرد که امیدش از قوایی که بتواند او را در قصر مدائن نگه دارد قطع گردیده بود، دستور داد قسمت مهمی از جواهرات و زینت آلات پربها و اثاثیهگران قیمت قصر، همراه زن و فرزندش را به شهر حلوان در غرب ایران انتقال دهند تا خودش نیز بعداً به آنجا برود و اقامت کند. تصورش این بود که شاید بتواند در معابر تنگ کوههای غرب ایران تا مدتی از هجوم مسلمین جلوگیری کند.
شکی نیست که چون مردم پایتخت میدیدند یزدگرد در حال فرار است، سخت مرعوب شده بودند. چون جز وجود شط که مانع طبیعی عبور مسلمین گردیده بود، امیدی برای آنها باقی نمانده بود.
ولی اگر مسلمین این مانع را تا آنجا بزرگ و مشکل کار خواهند شمرد که مأیوسانه از اینجا بازگردند و به آنچه که تاکنون در آن سوی شط بدست آوردهاند قانع شوند؟ چگونه از اینجا که در کنار پیروزی مهم قرار گرفتهاند دست خالی بازگردند و حال آن که سرمست فتح قادسیه بوده، روحیه و معنویتی پیدا کردهاند که به اوج خود رسیده و به طوری ایمان به نصرت و پیروزی خود دارند که میپندارند اگر هیچ راهی برای آنها نباشد، خدا برای آنها معجزه میآفریند تا عبور نمایند و به آنجا برسند، مگرنه حضرت موسی با چنین وضعی برخورد و خدا برایش معجزه آفرید و به وسیله معجزه خداوندی از دریای سرخ عبور کرد؟
آری، اینجا هم مدد و عنایت خداوندی به کار افتاد تا مسلمین از شط بگذرند، آنها مدتی در کنار شط ایستادند و به آبهای آن که به شدت جریان داشت، نگاههای حرصآمیز کردند که چه کنند تا زودتر به آنجا برسند سعد نیز برای علاج کارش به فکر فرو رفته بود، ولی راهی برای حل مشکل کارش نمییافت. در همین اثناء به سعد خبر رسید که یزدگرد مقدار زیادی از اموال و اشیاء قیمتی را با زن و فرزندش از قصر مدائن به شهر حلوان فرستاده و خودش در صدد حرکت است.
این خبر از یک طرف مژده و باعث دلگرمی سعد گردید، زیرا فهمید که یزدگرد از هر دری ناامید گشته و قوایی ندارد که در مقابل مسلمین مقاومت کند، ولی از طرف دیگر این خبر موجب تأسف شدید سعد گردید، زیرا دریافت که این اشیاء پربها که انتظار داشت به دستش افتد، از دستش در رفته است، لهذا حرص و ولعش برای رسیدن به آنجا به جوش آمد و تصمیم گرفت تا هرچه زودتر و هرطور شده قبل از اینکه یزدگرد بتواند با فرصت بیشتری بقیه ذخایر و خزائن قصر را بدر برد، دستش را از قصر کوتاه نماید. او هیچ راهی نداشت جز اینکه هرطور شده به وسیله اسب عبور کند.
سعد مردم را به این کار خطرناک دعوت کرد و خواست در ابتدا گروه کوچکی خود را به وسیله اسب به آن سوی شط برسانند و نگهبانان پارسی را از آنجا برانند و خودشان به جای آنها مستقر شوند و نگهبانی نمایند تا سپس بقیه مسلمین نیز به همین نحو عبور نمایند و کسی از دشمن در آن سو نباشد که مانع خروجشان از نهر بشود.
عاصم بن عمرو دلاور با سابقه لشکر اسلام داوطلب کار شد. گروهی از دلیران سوارکار لشکر که گفته شده ششصد نفر بودهاند، آماده همکاری با عاصم شدند. سعد آنها را تحت فرمان عاصم قرار داد، همه با هم مهیای کار شدند.
عاصم در حالی که بر اسبش سوار شده بود، برای تقویت و تهییج همراهانش این آیه کریمه از قرآن مجید را برای آنها تلاوت کرد: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا﴾[آلعمران: ۱۴۵]. یعنی: «هیچ کس نخواهد مرد، مگر به امر خدا، این مطلب امری است که در ازل نوشته شده و وقتش معین شده است». سپس اسبش را بهسوی آب راند و همراهانش که با استماع آیه قرآن بیش از پیش دلیر شده بودند، با او همراه و همه با هم به آب زدند.
در این هنگام قعقاع بن عمرو این پهلوان نامور که ناظر کار عاصم و گروهی بود، روا ندید آسوده بنشیند، لذا با گروه تحت فرمانش که همه سوارکاران ماهر و نیزهبازان زبردست بودند، پشت سر عاصم و یارانش به آب زدند. چون این کار، کاری خطرناک و بیسابقه بود، به عقیده مسلمین توفیق و الهام الهی بود، ولی پارسیان میگفتند: اینها دیوانگانند که میخواهند خود را در شط خروشان غرق کنند. مگر میشود به وسیله اسب از چنین نهری که به شدت جاری است، عبور نمایند و زنده بیرون آیند؟ ولی همین که مسافت زیادی به سلامت طی کردند و به ساحل نزدیکتر شدند، فریاد برآورده میگفتند: به خدا ما روبرو با آدمیان نیستیم، اینها جنیانند که به طرف ما میآیند.
به هر جهت پارسیان در جای خود ایستاده به این فداکاران که با جان خود بازی میکنند و میخواهند بر مرگ چیره شوند و مشکل کار خود را هر طور شده بگشایند، نگاههای تعجبآمیزی میکردند. آنچه را که ساعتی قبل اصلاً باور نمیکردند اینک به چشم خود میبینند. چیزی نمانده که همه آنها سالم از آب بیرون آیند.
لذا گروهی از سوارکاران به طرف آنها پیش تاختند تا از خروجشان از آب جلوگیرند، ولی کاری از پیش نبردند، زیرا مسلمین قبلاً همه چیز را به حساب آورده پیشگیری هر کار احتمالی دشمن را کرده بودند. نیزههای خیلی تیز و بلند با خود آورده بودند و با ضربتهای همین نیزهها که مخصوصاً بر چشم اسبهای دشمن وارد میساختند، آنها را به عقب راندند این بود که پارسیان نتوانستند از سواران مسلمین که بیپروا پیش میآمدند جلوگیری نمایند. همه این فداکاران که تاکنون کسی قبل از آنها به چنین کار خطرناکی دست نزده بود، به سلامت به ساحل رسیدند.
پارسیان از ترس چنین مردم بیباکی که به زعم آنها جنیانند نه آدمیان، فرار کردند. مسلمین بدون هیچگونه برخوردی بر تأسیسات نظامی و بندری شرقی شط استیلا یافته، اسکله و بارانداز آنجا را تصرف نمودند و به نگهبانی پرداختند. پس اینک که برق موفقیت در چشمان سعد میدرخشید، فرمان داد تا بقیه سوارانش نیز به همین نحو که عاصم و قعقاع با یارانشان عبور کردند، از شط بگذرند. ولی طولی نکشید که همه آنان با خاطری آسوده بدون هیچگونه خوفی در شط ریختند. مساحت زیادی از نهر پر از اسب و سواران گردید. اینها نه از خطر شط میترسیدند، زیرا میدیدند که قبل از آنها رهروان به سلامت رفتند و نه از آن سوی شط ترسی داشتند، چه در تصرف مسلمین در آمده بود.
سعد پس از رسیدن به ساحل شرقی فوراً به دارندگان کشتیها امر کرد تا نیروها پیاده و تجهیزات و بار و بنه لشکر مسلمین را از آن سو به این سوی شط بیاورند.
در این هنگام که سعد و لشکرش به اینجا رسیدند، یزدگرد و نگهبانان مدائن که تاب مقاومت و دفاع را در خود نمیدیدند، از شهر خارج شدند و کسی نبود که از ورود مسلمین به شهر و تصرف کردند قصر شاهنشاهی ولو تا مدت کوتاهی ممانعت کند، جز بعضی از آنها که در قصر پناه گرفته بودند و چارهای نبود جز این که تسلیم شوند ودروازههای قصر را بر روی سعد باز گذارند.
براستی که این ماجرا یعنی عبور لشکر اسلام به وسیله اسب از شط خروشان که عقل نمیتواند آن را تحلیل و تعلیل کند، به قول محمد حسنین هیکل معجزهای از معجزات جنگی مسلمین به شمار میآید.
ابن کثیر در تاریخ خود به نام «البدایة والنهایة» پس از نقل این واقعه تاریخی اضافه کرده میگوید: «روزی بود بس بزرگ، ماجرایی بود خیلی هولناک و کاری به وقوع انجامید که مسلما خارج العاده بود، این کار توفیقی بود که خدا برای پیغمبرش آفرید، زیرا کاری بود که هیچگاه نظیر آن در عملیات جنگی از کسی دیده نشده ودرهیچ نقطهای از جهان واقعهای همانند آن شنیده نشده بود».
راستی، آیا این معجزه نیست که قومی از عرب که نه آشنایی با آب و شنا داشتند و چنین کاری را قبلاً از کسی دیده یا اقلاً شنیده بودند تا تقلید کند، آنهم با اسبهایی که هیچگاه آبی را ندیده و چنین کاری را تمرین نکرده بودند از شط عبور کنند. کسی هم از آنها نه خوفی از امواج دجله دارد که او را در خود گیرد و نه ترسی از پارسیان داشته باشد که در آن سو برای ممانعتشان ایستادهاند تا مانع خروجشان از آب شده آنها را به قتل برسانند.
آری، ایمان راسخ به خالقأو اعتقاد جازم به پیروزی با شهادت در راه خدا که در نظر مسلمین طبق تعبیر قرآن مقدس احدی الحسنیین (یکی از دو نیکی) میباشد و دخول بهشت که خدا به شهدا مژده دادهاست، روح و نفس انسان را به حدی بالا میبرد که دنیا و مافیها در نظرش ناچیز میشود، لذا جز هدف مقدس چیزی نمیخواهد. زندگی و مرگ را یکسان میداند و چه بسا که مرگ را بهتر بداند و از شنیدن کلمه مرگ همنان لذت و خوشی را احساس کند که از شنیدن نوای دلنواز موسیقی زندگی. زیرا او مرگ را وسیله رسیدن به سعادتی میداند که در جستجویش میباشد، پس چه بهتر که هر چه زودتر رخ نشان دهد.
مگر نه این است که بخاری از جابر بن عبدالله روایت کرده که میگوید: «مردی در نبرد احد از رسول الله پرسید: اگر کشته شوم جایم در کجا خواهد بود؟ آن حضرت فرمود: در بهشت. آن مرد چند دانهای خرما که در دست داشت و میخواست آنها را بخورد، برای آن که زودتر بجنگد تا شاید به شهادت برسد، از دست بر زمین افکند و رفت جنگید تا آن که به شهادت رسید». همان شهادتی که آرزویش را داشت. مردان پرورش یافته مکتب ایمان این چنیناند.
باری، سعد با لشکرش در ماه صفر سال ۱۶ هجری به مدائن که بیدفاع شده بود، داخل گردید. جز عده اندکی از سرابازن محافظ قصر که در آنجا پناه گرفته بودند، کسی نبود، زیرا چنان که گفتیم یزدگرد و اهل و عیالش با حواشی و حشمش به حلوان رفته بودند. سربازانی که در قصر بودند چارهای جز تسلیم نداشتند. سعد به آسانی و بدون جنگ وارد قصر گردید در حالی که نگاههای تعجبآمیزی به قصر و محتویاتش میکرد. این آیه کریمه قرآن را بدین مناسبت تلاوت نمود: ﴿كَمۡ تَرَكُواْ مِن جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ٢٥ وَزُرُوعٖ وَمَقَامٖ كَرِيمٖ ٢٦ وَنَعۡمَةٖ كَانُواْ فِيهَا فَٰكِهِينَ ٢٧ كَذَٰلِكَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ ٢٨ فَمَا بَكَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَا كَانُواْ مُنظَرِينَ ٢٩﴾[الدخان: ۲۵-۲۹]. یعنی: «چه زیاد از خود به جای گذاشتند از باغهای بزرگ و چشمههای عالی و جایگاه باشکوه و عیش و نعمتی که در آن خوش میگذراندند. چنین شد و همه آنها را واگذار کردیم به کسانی دیگر. پس بر حالشان نه آسمان گریه کرد و نه زمین و ما به آنها بیش از این، مهلت ماندن ندادیم».
بدین سان قصر شاهی، که قرنها بر قسمت عظیم از جهان فرمانروایی مطلق داشت و هیبت قصرنشینانش پشت امپراتوران جهان را میلرزاند، در اثر هیبت و شوکت مسلمین خیلی آسان سقوط کرد و در اختیار سعد و در تصرف دولت اسلام در آمد.
سبحان الله! اینجا همان شهر با عظمت مدائن پایتخت شاهان ساسانی است و این هم همان قصر و ایوان باشکوه کسری است که جز شاهان و شاهزادگان و فرمانروایان بزرگ دنیا کسی به آن راه نمییافت و این لشکری که اکنون بر آن تسلط یافته، آن را تسخیر کرده است، از شبه جزیره العرب سرزمین خشک و بیحاصل به وسط گلزارهای زیبا و خوشبو و درختان شاداب میوههای متنوع باغ قصر که در خلال آنها فوارههای آب قرار داشت، آزادانه به گردش در آمدهاند. همین که از وسط گلزارها و درختان قصر میگذرند به اتاقهای تعجبانگیز داخل قصر میشوند. نقاشی، تزیینات و پردههای زرین که در وصف نمیآید و فرشهای بیمانندی که حواشی آنها با سیمهای طلا و نقره مزین شده و اسباب و اثاثیه و وسایل عیش و نوش و انواع صنایع شرقی که از نقاط جهان آوردهاند و در این قصر جمع نمودهاند، به تصرفشان در آمده است و آنها را غرق تعجب و تحسین نموده است. راستی چه عبرتانگیز است و چه آشکار میبینیم آنچه را خدا در قرآن بیان کرده است: ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾[آلعمران: ۱۴۰]. یعنی: «و این روزگاران ترقی و عظمت را بین مردم دست به دست میکنیم». گاهی قومی را به اوج عظمت میرسانیم و وقتی دیگر این عظمت را از آنها گرفته به قومی دیگر که زبون بودند میدهیم و آن زیردستان را زیردستشان قرار میدهیم.