نبرد فیلها یا واقعه جسر
بهمن و جالینوس با این لشکر عظیم و کاملاً مجهز از مدائن به سوی ابوعبید به حرکت درمیآیند و در محلی به نام (قس الناطف) در سمت شمالی فرات مستقر میگردند.
ابوعبید که از حرکت این لشکر مطلع بوده است، با لشکرش برای مقابله با آنها حرکت میکند و در جایی به نام مروجه در جنوبی فرات موضع میگیرد.
چون بین این دو لشکر نهر فرات فاصله برد، بهمن به ابوعبید پیام فرستاده گفت: یا شما از فرات عبور کنید و به طرف ما بیایید، یا ما به آن سوی نهر به طرف شما خواهیم آمد.
یاران ابوعبید گفتند بگذار آنها به طرف ما بیایند، ولی ابوعبید که تشنه پیروزیهای قبل بود احساس غیرت نمود و گفت: نباید به آنها نشان دهم که ترسو هستیم، باید از نهر بهسوی آنها عبور کنم.
سلیط بن قیس همان امیری که عمر او را کاردان دانسته به ابوعبید گفته بود: «در برابرم هیچ مانعی نیست که او را به فرماندهی گروهی برگزینم جز این که عجول است» و همچنین بزرگان لشکر، رأی ابوعبید را به صلاح لشکر ندانستند و گفتند: ما تاکنون هیچگاه با چنین سپاه بزرگی روبرو نشدهایم، مخصوصاً که میخواهند با این جنگ، عار شکستهای گذشته را از خود شسته شکستهای خود را با پیروزی در این جنگ جبران کنند، لذا تدارکات زیادی مهیا نمودهاند و برای جنگ با ما حاضر شدهاند. مسلماً از خود گذشته و بیباک خواهند جنگید، مع الوصف تو میخواهی در جایی با آنها بجنگی که هرگاه وضعی پیش آید که لازم شود عقب بنشینیم برای ما دشوار شود، مگر نه این است که در این صورت دشمن را در پشت سر و نهر فرات را در پیش خواهیم داشت؟
ابوعبید برآشفته میگوید: اگر ما بهسوی آنها نرویم، ترسو خواهیم بود. سلیط را که طرف گفتگویش بود، متهم به بزدلی مینماید، سلیط میگوید: به خدا آنچه را که برای تو لازم و به صلاح مسلمین بود گفتم و بعداً خواهی دید.
اهل حیره در قدیم بر روی شط پلی ساخته بودند که به وسیله آن از عراق به ساحل شمالی شط رفت و آمد داشتند و با این پل عراق و ایران را مرتبط ساخته بودند. هنگام ورود ابوعبید پایههای این پل سست و پارهای از قسمتهای آن خراب شده بود.
چون ابوعبید تصمیم گرفت لشکرش را از روی این پل عبور دهد، دستور داد آن را مرمت و تعمیر نمایند و چون قسمت شمالی آن که به ساحل میرسید، به کلی خراب شده بود، امر کرد تا چندین قایق به هم بسته به پل متصل نمایند تا بتوان از روی پل به این قایقها وارد و از روی آنها عبور نموده به ساحل برسند. همین که از ترمیم و اصلاح پل فارغ شد با لشکرش از روی آن به آن سوی شط عبور کرد.
به محض این که لشکر ابوعبید به آن سوی شط رسید، بهمن بدون آن که به آنها مهلت بدهد. به لشکرش فرمان حمله داد. در پیشاپیش لشکر فیلهایی به حرکت در آمدند که همه جنگ دیده و برای جنگ تربیت شده بودند. بر فیلها زنگولههای بزرگی آویخته بودند که با هم، صدای مهیبی تولید میکردند.
اسبهای مسلمانان که هیچگاه فیل را به چشم ندیده و صدایی مانند صدای گوش خراش زنگولههای آنها را در عمرشان به گوش نشنیده بودند، از دیدن فیلها و شنیدن صدای زنگولهها به حدی به وحشت افتادند که از اطاعت سواران خود سرپیچیدند و از میدان فرار و باعث اختلال صفوف مسلمین گردیدند. بدین نحو راه برای تیراندازان که از روی فیلها بهسوی مسلمین تیر میانداختند، هموار گردید و عده زیادی از مسلمین را به قتل رساندند.
ابوعبید دید که صفوف مسلمین مختل گردیده و نزدیک است به کلی بهم خورد، لذا از اسبش پیاده و به لشکرش نیز دستور داد تا پیاده شوند و با هم با فیلان پیکار و کارشان را یکسره نمایند. جز این هم چارهای نبود، زیرا امکان نداشت از اسبهای ترسوی فراری کار گرفت.
مسلمین به دستور ابوعبید اسبها را رها کردند و بهسوی فیلان یورش بردند و طناب پالانشان را قطع نمودند. سواران تیرانداز را که همراه پالانشان از پشت آنها به زمین افتادند طعمه شمشیر قرار دادند. چون فیلها از میدان خارج گردیدند، اسبهای مسلمین مجدداً به میدان کشیده و هر دو طرف مردانه جنگیدند. هر یک از آنها گاهی پیش میرفت و زمانی به عقب رانده میشد جنگ چندین ساعت در بین آنها به شکل پیشرفت و عقبنشینی جریان داشت.
چون فیلها از میدان رانده شدند و از تیراندازی خبری نبود، خاطر ابوعبید آسوده و از علایم جنگ امیدوار گردید، ولی در همین گیر و دار نزدیک خود فیل کوه پیکری دید که به مسلمین حمله میکند و با خرطومش به چپ و راست میزند، آنها را پراکنده و متفرق میسازد. گویا این فیل بسیار تیزهوش و قهرمان میدان جنگ و موقعشناس بود و خوب میدانست کی و کجا بزند [۸۹].
ابوعبید دید که هرگاه این فیل مجال یابد لاجرم تلفات زیادی بر مسلمین وارد میسازد و چه بسا که باعث شکست قطعی آنها شود. لذا خود را به آن فیل رساند و با شمشیر ضربت شدیدی بر خرطومش وارد ساخت، چون فیل احساس درد کرد، به خشم در آمد و او را زیر پای خود گرفت، لگدمال نمود و او زیر جثه فیل جان سپرد.
حکم برادر ابوعبید طبق وصیتش پرچم لشکر را به دست گرفت و به جنگ فیل رفت و او نیز مانند برادرش زیر پای فیل از بین رفت و به همین ترتیب هفت نفر از اقوام ابوعبید یکی پس از دیگری پرچم به دست گرفته با فیل جنگیدند و همه آنها زیر پایش تلف شدند.
چون مسلمین چند نفر از فرماندهان پرچمدار خود را پیاپی از دست دادند، مرعوب و روحیه خود را به کلی از دست داده شکست خوردند و به ناچار از میدان فرار کردند و به طرف پل شتافتند تا خود را به آن سوی شط برسانند.
مثنی که خطر قطعی مسلمین را دریافته بود، پرچم به دست گرفت ولی نه برای ادامه جنگ، زیرا دیگر امیدی برای پایداری نبود، چه افراد لشکری که فرمانده اول و چند نفر دیگر از فرماندهانشان یکی پس از دیگری پیاپی کشته شدهاند و نظامشان بهم خورده و صفوفشان درهم پاشیده در حال فرارند، امکان ندارد در مقابل لشکری که پیروز گشته آنها را از پشت سر با شمشیر درو میکند پایدار باشند.
مقصود مثنی از گرفتن پرچم این بود که مسلمین شکست خورده را رهبری کند تا به درستی از همان پلی که آمده بودند عبور نمایند، لهذا او با عدهای از فرماندهان و دلاوران لشکر پشت سر آنها را محافظت نمودند تا شاید بتوانند از تلفات آنها بکاهند.
مثنی مشغول کارش بود که یکی از اقوام ابوعبید به نام عبدالله بن مرثد ثقفی طناب قایقهایی را که به پل بسته شده بود قطع و راه عبور از روی پل را مسدود و فریاد بر آورده گفت: «ای مردم، روی برگردانید و مردانه بجنگید تا پیروز شوید یا در همان راهی که فرماندهانتان فداکاری کرده جان سپردند جان دهید». ولی افراد شکست خورده از ترس شمشیر دشمن گوش به حرفش ندادند و بسیاری از آنها خود را به آب زده غرق شدند.
طبق دستور مثنی قایقهای قطع شده را مجدداً به پل بستند تا مردم از روی آنها بگذرند. خود مثنی با افراد فداکاری که مردانه ایستاده، مشغول دفاع بودند، پس از همه مردم به آن سوی شط عبور کردند -در اینجا درست هنگام دفاع یک ضربت نیزه به مثنی اصابت کرد و او را مجروح ساخت و نیز حلقهای از زره در بدنش فرو رفت، ولی مع الوصف از فعالیت باز نایستاد- ابو زید طایی که یکی از فرماندهان مسیحی بود و در زمره مسلمین میجنگید، همچنین سلیط بن قیس در این هنگام خطرناک تا آنجا با مثنی همراهی و فداکاری کردند که به شهادت رسیدند.
[۸۹] الفاروق، دکتر هیکل.