شکل و شمایل حضرت عمر در زمان آمدن به قدس و نقد یک داستان
در پایان سخن خود درباره فتح بیت المقدس، لازم میدانم توجه خوانندگان گرامی را به این امر مهم تاریخی معطوف نمایم و آن، این است که بعضی از مورخین مانند طبری و ابن الاثیر میگویند: حضرت عمر از مدینه سوار بر اسب شد و همراه گروهی از لشکر و امراء به فلسطین آمد. ولی واقدی و پیروانش که در نظر محققین مسلمین چندان مورد اعتماد نیستند نوشتهاند: به وسیله شتر حرکت کرد، دو جوال در دو جنب شترش بسته بود که در یکی آرد و جو بود و در دیگری خرما بود. در جلویش یک مشک آب و در پشت سرش ظرفی برای وضو گرفتن و خوردن غذا آویخته بود. جماعتی از اصحاب رسول الله همراهش بودند. صبحگاه و شامگاه طعامی که از همان آرد بود، تهیه میشد. نزد خلیفه میآوردند تا از آن بخورد. لباسی که در این سفر مهم تاریخی به تن داشت، مندرس و وصلهدار بود. هنگامی که میخواست از جابیه به سوی شهر قدس حرکت کند، امراء لشکر گفتند: «چون اسقف اعظم و امراء و بزرگان شهر در انتظارند، شتر برای سوار شدن تو نامناسب و این پیراهن که پوشیدهای روا نیست». خلیفه از سخن آنها برآشفت و فرمود: «خداوندﻷما را به برکت دینش عزت بخشید و ما خدا را با چیزی دیگر مبدل نمیکنیم». و با همان لباس وصلهدار و سوار بر همان شتری که با آن از مدینه به اینجا آمده بود حرکت کرد و با همین وضع بدنما و نازیبا به شهر قدس وارد شد و با اسقف و بزرگان و امراء شهر ملاقات کرد. حتی بعضی نوشتهاند: که خلیفه مسلمین و غلامش در این سفر یک شتر برای دو نفرشان همراه داشتند. هر یک از آنها به نوبت سوار میشد. هر وقت خلیفه سوار میشد، غلام پیاده میشد و مهار شتر را به دست میگرفت و همین که نوبت به غلامش میرسید، خلیفه پیاده میشد و مهار شتر را به دست گرفته به راه میافتاد. اتفاقاً در مرحله اخیر که از جابیه به قدس میرسیدند نوبت غلامش بود. خلیفه مسلمین درحالیکه مهار شتر به دست گرفته بود به کنار شهر رسید و با همین وضع با اسقف و بزرگان شهر که در انتظار ورود موکب خلیفه مسلمین بودند ملاقات کرد.
ولی باید توجه داشت که واقدی در غالب روایات تاریخی خود مخصوصاً آنچه در مغازی و فتوحات اسلامی ذکر کرده است غلو و زیادهروی نموده و از حقیقت واقع خارج شده است، لذا مورد اعتماد دانشمندان و محققین اسلامی نیست و در تاریخی که نوشته به اموری برمیخوریم که عقل سالم آنها را نمیپذیرد، ولی چون روایاتش از قبیل همین داستان سفر تاریخی سیدنا عمر به طرز عجیبی که ذکر شده است مورد اعجاب هر خواننده و شنوندهای واقع میشود و با این عجایبی که دارد نظر همه کس را جلب مینماید، لهذا با آن که صحت ندارد، به حدی مشهور و رایج شده که در هر مجلس درسی و بر روی هر منبر وعظی که این سفر تاریخی روایت میشود همیشه این داستان عجیب و غریب که واقدی روایت کرده است، نقل میشود. چنانکه گویی جریان واقعه جز این نبوده و در این باره روایتی غیر از روایت واقدی نیامده است. باید در نظر داشته باشیم که در ایام فتح بیت المقدس در اثر فتوحاتی که مسلمین در پارس، شام و فلسطین کرده بودند، غنایم زیادی از پول، طلا، نقره، اسب، لباس دوخته و پارچههای نادوخته به دست آوردند. بیت المال مدینه از هر جهت غنی شده بود، اگر به این حقیقت توجه کنیم برای ما واضح میشود که خلیفه مجبور نبوده در این سفر یک شتر برای خودش و غلامش به تناوب بردارد و لباس وصلهدار و مندرس بپوشد، زیرا هم اسب زیاد در اختیار داشت و هم لباس متناسب.
پس مسلماً روایت طبری و ابن الاثیر درست است که گفتهاند عمر خلیفه مسلمین سوار بر اسب و همراه گروهی از لشکر برای کمک به عمرو بن العاص از مدینه به جابیه رسید و چون اسبش خسته شده بود چند روزی پس از عقد صلح با مردم قدس، در جابیه ماند و همین که خستگی اسبش مرتفع شد با همان اسب از آنجا به قدس آمد. ابن کثیر به نقل از ابوالعالیه دمشقی تصریح کرده که حضرت عمر هنگام ورود به شهر قدس پیراهن سفید رنگی پوشیده بود که در قسمت چپ و راست از پایین، چاک داشت. این دو نفر مورخ نه ذکری از اندراس پیراهن خلیفه میکنند و نه از وصلهدار بودنش، حرفی از این که او و غلامش در این سفر به نوبت سوار شدهاند به میان نیاوردهاند.
درست است که حضرت عمر مردی زاهد و از زینت و زیور دور و از تنعم و خوش گذرانی اجتناب میکرد، ولی در عین حال مرد آداب و از خانواده اشراف قریش بود، خوب میدانست چه رفتاری در کجا مناسب و چه گفتاری در چه وقتی خوب و چه لباسی در چه هنگامی پسندیده است.
مگر نه این است که بخاری در صفحه ۱۹۵ جز هفتم روایت میکند که روزی عمر بن الخطاب چشمش به لباس فاخری افتاد که فروخته میشود، لذا حضور رسول الله آمد و عرض کرد: «یا رسول الله! چه خوب است که این لباس را بخری تا هنگام ملاقات با نمایندگانی که میآیند و نیز در وقت نماز جمعه آن را بپوشی». ولی چون این لباس ملیلهدوزی طلا داشت، آن حضرت از خرید آن امتناع فرمود [۱۴۲].
از این روایت واضح است که حضرت عمر مرد آداب و پایبند رسول عمومی بود و عقیده داشت که رئیس دولت در اوقات ملاقات با اشخاص بزرگ یا هنگام حضور در مجالس و مجامع باید لباس مناسبی بپوشد.
همین عمر بود که چون والی یمن با لباس گرانبها به حضورش آمد، برآشفت و امر کرد تا لباس ساده بپوشد. بار دیگر همان والی با مویی ژولیده و لباس کهنه و نامناسبی به حضور رسید. حضرت عمر این بار فرمود: مقصودم این نبود که خود را به این وضع ناپسند در آوری. نه ژولیده و ژنده پوش باش و نه خود را مانند زنان بیارای.
بنابر آنچه بیان شد باید فهمید که حضرت عمر در آن هنگام که به ملاقات بزرگان دینی و سیاسی در شهر قدس میرفت، اگر لباس گرانبها نپوشیده بود اما لباس ساده و برازندهای به تن داشته است نه پابرهنه بوده نه ژنده پوش.
[۱۴۲] این است متن حدیث بخاری: «عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ عُمَرَسرَأَى حُلَّةً سِيَرَاءَ تُبَاعُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَوِ ابْتَعْتَهَا، تَلْبَسُهَا لِلْوَفْدِ إِذَا أَتَوْكَ وَالْجُمُعَةِ. قَالَ: إِنَّمَا يَلْبَسُ هَذِهِ مَنْ لاَ خَلاَقَ لَهُ».