حاصل آنچه گفتیم
تحت عنوان «عظمت وقدرت روحی ابوبکر» گفتیم که او دارای روحیهای بس عظیم و عظمتی کم نظیر و از سایر اصحاب بزرگ رسول الله برتر بود.
از مطالبی که تاکنون بیان گردیده فهمیدیم که آن بزرگوار با سیاست صحیح و لیاقت کامل خود موفق گردید چهار امر مهم را انجام دهد.
۱- مسلمین را که در روز وفات رسول الله جآشفته و پریشان بودند و از آینده سیاسی خود بیمناک و از آینده دین خود میترسیدند، ضمن خطبه جذاب و گیرایی در مسجد مدینه آرام نمود و به آنها اطمینان قلب و آرامش خاطر بخشید و به آینده درخشانی امیدوارشان نمود. به آنها نوید داد که گرچه رسول الله از میانشان رفته است ولی کلام خدا که راهنمای رسول خدا بود برای همیشه باقی و دین خدا تا ابد برقرار خواهد بود. دشمنان را تهدید به شمشیر نمود و به آنها هشدار داد و از هرگونه اقدامی علیه مسلمین برحذر داشت. بعداً این گفته را به صورت عمل درآورد و به آنچه گفت و گوشزد نمود، عمل کرد و ثابت نمود که به آنچه میگوید عمل میکند.
۲- سپاه اسامه که رسول الله پرچم آن را با دست مبارک خود برافراشته بود بهسوی دشمن خارجی اعزام و سپاهش ر ا سرکوب نمود. دندان طمع این دشمن خطرناک را که برای گزیدن عربها تیز کرده بود از بیخ کشید و با این اقدام چیزی را که رسول الله در مرض موتش وصیت فرموده بود، تحقق بخشید.
۳- دشمنان فتنه انگیز داخلی که علیه حکومت اسلام قیام و برای جنگ با مسلمین مسلح شده بودند منکوب و تار و مار و آنها را وادار به تسلیم و اطاعت فرمود. قبائل سرکش عرب را که از پرداخت زکات خودداری نموده بودند مغلوب و ملزم به پرداخت زکات نمود.
۴- در سرتاسر شبه الجزیره عرب آرامش و نظم و امنیت برقرار نمود. خاک عرب را از هرگونه فتنه و فساد سیاسی تطهیر و پاک فرمود. نور هدایت الهی را در بین قبائل متمردی که میخواستند این نور را خاموش نمایند برافروخت و برای همیشه فروزان و تابنده نگه داشت.
هر یک از این چهار امر به تنهایی مبین نفوذ روحی، قدرت معنوی، حسن سیاست و تدبیر و بصیرت ابوبکر بوده استعداد و لیاقت این بزرگوار را برای احراز مقام رفیع خلافت ثابت و مسلم میدارد.
راستی اگر کمی فکر کنیم که ابوبکر با چه عزیمت و قدرتی سپاه مجهز منظم دشمن قوی پنجه خارجی را به وسیله اسامه شکست داد و با چه مهارت و تدبیری طغیان و انقلاب قبائل متعدد داخلی را خاموش نمود و به زیر فرمان خود کشید و با چه سیاست و بصیرتی تمام شبه الجزیره را از هرگونه فساد سیاسی پاک نمود و زیر پوشش نظام و امنیت قرار داد. آری، اگر اندکی به این امور توجه و کمی دقت کنیم و چشم از تعصب بپیراییم بیاختیار در برابر این بزرگوار زانو زده سر تعظیم فرود خواهیم آورد.
از اینجاست که میبینیم فردوسی شاعر نامور ایران ابوبکر را به چه خوبی شناخته او را ستوده است، میگوید:
که خورشید بعد از نبیین مه
نتابید بر کس ز بوبکر به
فردوسی مضمون این شعر که ابوبکر را از همه کس جز انبیاء الله بهتر میداند از خود نگفته، بلکه از فرمایش رسول الله گرفته که درباره ابوبکر فرموده است: «ما طلعت الشمس ولا غربت بعد النبيين على أفضل من أبيبكر». یعنی: «خورشید بر نیامد و فرو ننشست پس از فرستادگان خدا بر کسی برتر از ابوبکر».
سیوطی در صفحه ۶۰ تاریخ الخلفاء خود نقل از ابوالحصین کرده میگوید: «ما ولد لآدم في ذريته بعد النبيين والـمرسلين أفضل من أبيبكر. لقد قام أبوبكر يوم الردة مقام نبي من الأنبياء». یعنی: «در ذریه و دودمان آدم ابوالبشر پس از انبیاء و مرسلین کسی برتر از ابوبکر از مادر نزائید. او در ایام بروز فتنه و آشوب آشوبگران و سرکشان قبائل عرب، در مقام و منزلتی قرار گرفت که مقام و منزلت پیغمبران خداست»، زیرا امکان نداشت به این آسانی بر مشکلات غالب و آنها را به این سرعت سرکوب نماید. جز با مدد و نصرت غیبی خدایﻷکه همیشه مؤید انبیاء و مددکار بندگان مؤمن و مقرب درگاهش بوده و خواهد بود. چنانکه قرآن مجید در آیه ۵۱ سوره مؤمن میفرماید: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[المؤمن: ۵۱]. یعنی: «همانا ما یاری میدهیم پیغمبران خود را و همچنین بندگان مؤمن خود را». «البته به شرط اینکه اوضاع و احوال را بسنجند و رعایت نمایند و برای رسیدن به هر هدفی راهش را در پیش گرفته از همان راه بروند تا خدا آنها را یاری نموده به مقصد برسند».
در اینجا لازم میدانم از اصل موضوع بحث خارج شده توجه خوانندگان محترم را به این مطلب مهم معطوف نمایم. بعضی از نویسندگان بد اندیش غرب، تمرد و قیام قبائل عرب را که پس از وفات رسول الله پیش آمد، حربه طعن قرار داده میگویند حضرت محمد دین خود را با سرنیزه و شمشیر بر قوم عرب تحمیل کرد. قبائل عرب را با ایجاد رعب و ترس مطیع خود نمود. پس چون منشأ پییشرفت و موفقیت آن حضرت سلام و خوف و ترس بود، میبینیم همین که آن حضرت قدرت و شوکت دولت اسلام زایل یا حداقل ضعیف شده بلافاصله یکی پس از دیگری از اطاعت حکومت اسلام خارج و از دین اسلام برگشته بدین سابق خود بازگشتند. متأسفانه بعضی از مسلمین کوته نظر و بیاطلاع تحت تأثیر این گفتار بیاساس قرار گرفته و آن را باور کردهاند.
لهذا لازم میدانم این توهم بیجا را که احتمال دارد از تعبیر نارسای بعضی از واعظین بیخبر منابر یا از عبارت بعضی از نویسندگان بیخرد اسلامی سرزده باشد، رد نمایم.
آری، چه بسا اهل منبر که میگویند و چه بسا اصحاب قلم که مینویسند بعد از وفات رسول الله جز اهل مدینه و مکه و طائف و عبدالقیس در بحرین، سایر قبائل عرب در سرتاسر شبه الجزیره همه مرتد شده از دین اسلام برگشتند و ابوبکر با آنها جنگید و مجدداً به اسلام آورد.
اینها با گفتار باطل خود با این عبارت بیحقیقت خویش سلاح برندهای به دست دشمنان اسلام دادهاند تا بر رسول اسلام و حکومت اسلام بتازند و پایه و اساس عقیده مسلمین بیاطلاع مخصوصاً جوانان بیخبر، نسبت به دین اسلام و رسول اسلام را به کلی خراب یا سست نمایند. حالا باید دید که اصل قضیه چه بوده و جریان حوادث چگونه بوده و حضرت ابوبکر چه کاری کرده است؟ از خوانندگان عزیز خواهش میکنم به آنچه میگویم به خوبی توجه فرمایند. گرچه در اصطلاح فقهاء کلمه رده فقط به معنی برگشتن از دین استعمال شده و احکامی درباره رده در همین معنی نوشتهاند، ولی کلمه رده به این معنی خاص از اصطلاحات مخصوص فقهاء و ساخته آنها میباشد، چه این کلمه در اصل لغت عربی به معنی مطلق برگشتن از هر چیزی است و حتی نسبت به برگشتن بهسوی خدا هم رده گفته میشود. چنانکه قرآن کریم میفرماید:
﴿ثُمَّ رُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقّ﴾[الأنعام: ۶۲]. در صدر اسلام کلمه رده به همین معنی مطلق و عام استعمال میشده و اهل رده یا مرتدین به کسانی میگفتند که از اطاعت حکومت مرکزی اسلام برگشته سر به شورش زده بودند، نه فقط به کس یا کسانی که از دین خود برگشته باشند، پس مرتدینی که ابوبکر با آنها جنگید و در تاریخ اسلام عنوان «مرتد» به آنها داده شده است، بر خلاف آنچه فهمیده میشود و در اذهان جای گرفته است، همه آنها کسانی نبودند که در زمان رسول الله مؤمن حق و مسلمان حقیقی بودند و پس از وفات آن حضرت از دین اسلام برگشتند.
زیرا مسلماً همین که ایمان یقینی به عمق قلب کسی نفوذ کرد، امکان ندارد از قلبش بیرون رود. چنانکه حکماء اسلامی گفتهاند: «الـمؤمن لا يستطيع إزالة يقينه ولا تغييره» یعنی: «مؤمن حقیقی که به یقین ایمان آورده باشد، نمیتواند ایمانش را از دل برکند و یا آن را به چیزی دیگر تغییر دهد».
مگر نشنیدهایم که هنگامی که نامه مبارک رسول الله به وسیله «دحیه» صحابی و فرستاده آن حضرت در شهر ایلیا (شهر قدس) در شام به هرقل (هراکلیوس) امپراطور روم شرقی رسیده بود و چنانکه بخاری در جامع صحیح خود نقل میکند آن حضرت ضمن آن نامه رسالت خود را به او تبلیغ فرموده او را بدین اسلام دعوت فرموده بود. هرقل ابوسفیان و همراهانش را که از مکه برای تجارت به آنجا رفته بودند، به نزد خود احضار مینماید و برای تحقیق امر و شناختن شخصیت آن حضرت و پی بردن به صدق رسالتش در حضور جمعی از امراء و سران روم و همراهان ابوسفیان ضمن مطالبی که از او میپرسد این سئوال را نیز مطرح میکند: آیا شده است که کسی از آنهائی که به محمد ایمان آوردهاند، از دینش بیزار شده از آن برگشته به کیش پیشین خود بازگردد؟ ابوسفیان جواب میدهد: خیر. هرقل میگوید: ایمان نیز این چنین است. همین که خوشی و شیرینیش با تار و پود دلها آمیخته شد، یعنی همین که ایمان به حقیقت در قلب کسی نفوذ کرد، امکان ندارد خارج شود». این مطلب وقتی برای هر شنوندهای بهتر واضح و مسلم میشود که به تاریخ مسلمین در آغاز ظهور اسلام توجه نماید.
مگر نه امیه بن خلف که ارباب بلال حبشی بود او را در هنگام ظهر تابستان سوزنده حجاز بر روی شنهای داغ میانداخت و بر روی سینهاش سنگ داغ بزرگی مینهاد و او را به این نحو شکنجه میداد و میگفت با تو چنین خواهم کرد، مگر اینکه از دین محمد برگردی یا به همین حالت جان بسپاری. و بلال به این عذاب مستمر مرگ زای تن در میداد و در همان حالت میگفت: احد، احد، ولی حاضر نمیشد، یا بهتر بگویم برایش امکان نداشت از دین حق دست بکشد و ایمان خود را مبدل به کفر نماید.
عامر بن فهیره را تا آن حد شکنجه دادند که از حال عادی خارج و هذیان میگفت. او این عذاب الیم را برخود هموار نموده تحمل میکرد ولی حاضر نمیشد از دین حق برگردد.
تنها بلال و عامر نبودند که در اثر ایمان به دین حق گرفتار چنین وضع دشواری شده بودند، بلکه افراد دیگری از قبیل عمار بن یاسر و خود یاسر پدر عمار و سمیه مادر عمار و حمامه مادر بلال، زنی دیگر بنام زنیره و صهیب و خباب ابن الارت و غیر آنها بودند که هرگونه عذاب و آزاری را تحمل مینمودند ولی نمیخواستند از ایمانشان دست بکشند. آری، مسلمین ستم دیده صدر اسلام حاضر میشدند از شهر و دیار و مال و منال خود دست بکشند، برای حفظ ایمان خود تن به غربت دهند، به کشور حبشه هجرت نمایند، دور از اهل و وطن خود باشند ولی حاضر نمیشدند از ایمان خود دست بکشند. سمیه مادر عمار بن یاسر به دست ابوجهل شهید شد. چرا؟ برای اینکه حاضر نشد دست از ایمان خود بکشد. او اولین شهید اسلام است. همچنین یاسر پدر عمار تا آنجا تحمل عذاب نمود که جان سپرد ولی حاضر نشد ایمان خود را از دست دهد. چنانکه در تاریخ مسیحیت میخوانیم، پیروان حضرت مسیح نیز مورد شکنجه و آزار حکام ستمگر و فرمانروایان سنگدل و جبار قرار میگرفتند و تن به مرگ فجیع میدادند و حتی حاضر میشدند زنده جلوی شیرهای درنده افکنده شده تکه تکه گردند و طعمه شیران بشوند ولی هرگز قبول نمیکردند از ایمانشان اعراض نمایند، گو اینکه به صورت ظاهر و به طور تقیه باشد.
در تاریخ اسلام میخوانیم که مسیلمه کذاب اطلاع یافت یکی از اصحاب رسول الله بنام حبیب بن زید انصاری از عمان به مدینه باز میگردد عمال خود را به سراغش فرستاد. راه بر رویش بسته اسیرش نمودند و دست بسته نزد مسیلمه آوردند. مسیلمه به او میگوید: آیا گواهی میدهی که من پیغمبرم؟ حبیب با اشاره میگوید: نه نمیشنوم چه میگوئی؟ مسیلمه میگوید: آیا گواهی میدهی که محمد پیغمبر خداست؟ حبیب میگوید: بلی. مسیلمه برمیآشوبد و میگوید: چگونه اول آنچه گفتم نشنیدی و آنچه این بار گفتم به خوبی شنیدی و جواب دادی! و فوراً دستور میدهد او را طرز دردناکی بکشند. لذا اول دو دستش را از بازو و سپس دو پایش را از ران بریدند و پس از آن او را در آتش افکنده سوزاندند. بلی، این مؤمن حقیقی، تن به چنین مرگی داد ولی تن به کفر نداد [۱۸].
اینجاست که باید گفت:
موحد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس
با توجه به آنچه تا اینجا گفتیم، چگونه میشود گفت این مسلمینی که در زمان رسالت ایمان آورده بودند و برای حفظ عقیده و ایمانشان این چنین بودند، به محض اینکه رسول الله چشم از دنیا فرو بست، دست از دین و ایمان خود کشیدند و به کفر و شرک سابق خود بازگشتند؟ هرگز چنین امری نه واقع شده و نه میشود باور کرد.
بنابراین مسلم است که پس از وفات رسول الله حتی یک نفر از مؤمنین حقیقی صادق الایمان مرتد نشد، یعنی از دین خدا برنگشت و مرتدین یا اهل رده که پس از وفات رسول الله به این نام معروف شدند، عبارت بودند از همان گروههای پنجگانه که شرح دادیم. از اطاعت حکومت اسلامی برگشتند. ابوبکر با آنها جنگید. مجدداً آنها را مطیع کرد و به زیر فرمان خود کشید، یعنی:
۱- آنهایی که در حیات رسول الله در کیش خود بوده، مسلمان نشدند و با رسول الله هم پیمان نشده و دشمن مسلمین بودند.
۲- آنهایی که به ظاهر مسلمان شده بودند ولی باطناً دل به دین باطل خود بسته و در حیات رسول الله مشهور به [۱۹]منافقین بودند و خدا یک سوره مستقل به نام «الـمنافقون» در مذمت آنان نازل فرمود.
۳- آنهایی که پس از صلح حدیبیه که بین رسول الله وقریش برای متارکه جنگ منعقد شد، با آن حضرت هم پیمان و مطیع حکومت اسلام شدند، ولی ظاهراً و باطناً در دین باطل خود باقی بودند.
۴- آنان که پس از فتح مکه و خیبر و انتشار خبر غزوه تبوک که صیت و شهرت دین اسلام و قدرت و شوکت حکومت اسلام در جزیرة العرب پیچیده بود، نظر به صلاح حال خود مسلمان شده بودند ولی از حیات رسول الله چیزی نمانده بود تا نور ایمان به درستی در قلبهایشان نفوذ و در وجودشان اثر کرده آنها را دلباخته خود سازد.
۵- آنهایی که در حیات رسول الله مسلمان شده بودند و بدین حق به خوبی دل بسته بودند ولی به همان نظری که قبلاً گفتم پس از وفات رسول الله از پرداخت زکات خودداری کردند و چون آنها به حقیقت مسلمان شده بودند، حضرت عمر و بعضی دیگر از بزرگان اصحاب رسول الله مخالف جنگ با آنها شدند و به حضرت ابوبکر گفتند: چگونه با آنها که گویندگان لا إله إلا اللههستند میجنگی؟ ولی ابوبکر نظر آنها را رد کرده چنین میپنداشت که امتناع از پرداخت زکات به منزله زیر پا گذاشتن رکنی از ارکان دین اسلام است. پس هرچه زودتر باید با این گروه جنگید و آنها را از قدرت ساقط ومطیع پرداخت زکات نمود. زیرا اهمال امر آنها، منجر به هدم سایر ارکان دین خواهد شد. و فرمود: به خدا با هر کسی که بین نماز و زکات جدایی دانسته، این را قبول کند و آن دیگر را نپذیرد میجنگم. زیرا زکات حقی است از حقوق مالی دین اسلام. پس اگر کسی آن را نپردازد، باید با او جنگید و به زور از او گرفت. چنانکه قرآن میفرماید: ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ﴾[التوبة: ۵]. یعنی: «پس از هر گاه از کفر خود دست کشیدند و نماز خواندند و زکات پرداختند، شما از آنها دست بردارید».
مفهوم این آیه کریمه اینست که اگر نماز بخوانند ولی از پرداخت زکات خودداری ورزند، باید با آنها جنگید تا مطیع گردند و زکات بپردازند. نظر ابوبکر همین بود که آیه مبارکه میفرماید.
بنابراین مسلم است که این گروه از اصل دین خود برنگشته بودند، ولی نسبت به پرداخت زکات خود به دولت اسلام شبهه و توهمی پیدا کرده بودند که بیاساس و مخالف قرآن بود. گروههای اول، دوم و سوم اصلاً مسلمان نشده بودند تا گفته شود پس از رحلت رسول الله مرتد شدند و از مسلمانی برگشتند.
گروه چهارم به درستی مؤمن نشده بودند و ایمانشان متزلزل بود چنان که قرآن درباره آنها میفرماید: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۴]. یعنی: «اعراب گفتند ما ایمان آوردیم، بگو شما به درستی ایمان نیاوردهاید و لکن بگوئید تسلیم شدیم و تاکنون ایمان به دلهای شما راه نیافته است».
با دقت در بیانات فوق واضح است که پس از وفات رسول الله هیچ احدی از مؤمنین حقیقی از دین حق برنگشت و مرتدینی که در کتب و تواریخ ذکر شدهاند مرتد از دین نبودند، بلکه برگشتگان از اطاعت حکومت اسلام بودند. رای و نظر دکتر طه حسین دانشمند مشهور مصری نیز همین است. او در کتاب خود بنام «مرآة الاسلام» در این باره میگوید: «عرب از جهاتی بر ابوبکر شوریدند. بسیاری از آنها گفتند: نماز میخوانیم ولی زکات نمیدهیم. آنها پنداشتند که زکات نوعی باج است که هرگز با آن خو نگرفته بودند، بلکه هر چه بیشتر از آن بیزار بودند چون آن را نوعی زبونی و ذلت میدانستند. ابوبکر پیشنهادشان را نپذیرفت و تصمیم گرفت که مردم آنچه را که به پیغمبر (دولت اسلام) میپرداختند به او نیز بپردازند ابوبکر گفت ایشان میان نماز و زکات جدائی میاندازند با آنکه خدا میان این دو جدائی نیفکنده بارها این دو را در قرآن با هم ذکر فرموده است. پس اینان به نحوی از حکم قرآن سرپیچیدند. دکتر طه حسین میافزاید:
درمیان مردم دیگر از عرب دروغگویانی ظهور کردند که خود را پیغمبر پنداشتند و بر قوم خود سخنانی به ادعای آنکه وحی است خواندند. اسود عنسی در یمن و مسیلمه در میان بنیحنیفه در یمامه و طلیحه در بنیاسد و سجاح درمیان طوایفی از تمیم پیدا شدند، خدا به راستی در این آیه فرموده است: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۴]. یعنی: «بدویان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاوردید و لکن بگوئید اسلام آوردیم، چه هنوز ایمان به دلهایتان در نیامده است». چنانکه میبینیم دکتر طه حسین مرتدین یعنی شورشیان را دو گروه میشمارد یکی مسلمین مانع زکات، دوم عرب غیر مسلمان که پیرو پیغمبران دروغین شده بودند. دکتر طه حسین در آخر کلام خود حضرت ابوبکر را در فرونشاندن آتش آشوب شورشیان و تسلط کامل بر اوضاع به خوبی میستاید. پس این دانشمندان شهیر هم متوجه مطلب شده، چون معتقد است که هیچیک از مسلمانان حقیقی مرتد نشده و از دین خود برنگشته است. همچنین دکتر اسماعیل سلیمان المیر علی در صفحه ۹۱ کتابش بنام «خلفاء محمد» پس از بحث در این مطلب میگوید: «بنابراین واضح است که این جنگهای مشهور به جنگ رده در واقع نه برای این بود که آتش فتنه و انقلاب مردمی که قبلاً دین اسلام را قبول کرده بودند ولی بعداً از دین برگشته علیه آنان قیام کرده بودند فرونشانده شود. خیرحقیقت این است که این جنگها با دشمنانی بود که نه دین اسلام را شناخته بودند و نه آن را پذیرفته بودند، این جنگها برای این بود که آنها را وادار به تسلیم نماید تا به جماعت مسلمین پیوسته تحت حکم دولت اسلام درآیند».
در خاتمه این مبحث توجه خوانندگان محترم را به این مطلب معطوف میدارم که قوم عرب چه قبائل بدوی صحراگرد چادرنشین و چه طوایف شهرنشین عرب همه خودمختار و مستقل بودند و جداجدا و به صورت ملوک الطوایفی بدون آنکه برای حفظ نظام خود قانونی داشته باشند بر خود حکومت میکردند. قانونشان همان دستور و فرمانی بود که اراده رئیس آنها بدان تعلق میگرفت و از زبانش خارج میگردید.
هریک از این قبائل و طوائف برای خود معبودی مخصوص به خود داشته آن را میپرستیدند. این تفرق حکومتهای بیقانون و این تنوع معبودهای باطل و این اختلاف پرستشهای بیکتاب موجب شده بود که از خود یکدیگر جدا و هر کدام مستقل زندگی نمایند و هرگز تحت تسلط حکومت واحدی درنیایند تا عنوان ملت واحدی به خود بگیرند. هیچگاه معبود و آئین واحدی را نپذیرفته بودند تا اتحاد دینی داشته باشند و گرچه همه قبائل و طوائف عرب اعتقاد و ایمان به قدسیت کعبه داشتند و هر سال برای انجام حج به شهر مکه مکرمه روی میآوردند و در یک زمان و یک مکان جمع میشدند، ولی در عین حال هریک از این قبائل بت مخصوص برای خود در داخل و خارج کعبه گذاشته بودند و در هنگام طواف و پرستش فقط متوجه بت مخصوص خود میشدند. پس در این اجتماع هم یگانگی نداشتند. بنابراین مسلم است که چنین مردمی که طرز زندگی آنها این چنین و نحوه آئین و پرستششان آن چنان باشد خیلی مشکل است که به آسانی و برای همیشه از استقلال دینی و خودمختاری قبیلهای خود چشم بپوشند و خود را تحت تسلط دیگری قرار دهند.
ولی چون حکومت حضرت رسول حکومتی بود که بر پایه و اصول روحانیت قرار داشت و کلیه قوانین و احکام و تصرفات آن حضرت از طریق وحی آسمانی و با الهام الهی تلقی و اجراء میگردید و آن حضرت بین افراد کلیه قبائل و عشائر عرب مساوات و برابری مراعات میفرمود و به هیچ وجه در هیچ موردی هوا و هوس نفسانی را که امر طبیعی هر بشری است نسبت به هیچ کس حتی نسبت به خویش و قوم یا دوستان نزدیک خود به کار نمیبرد بلکه همیشه در هر امری حقیقت را در نظر میگرفت و توجه به حق میفرمود و در واگذاری وظائف و مأموریت، دائماً درایت و معرفت و لیاقت اشخاص را در نظر میگرفت، بدون آن که از این بابت تعصبت قومیت بکار برد یا افراد قبیلهای را بر افراد قبیله دیگر، بیجهت و بدون امتیاز ترجیح دهد. رعایت این امور که برای عربها پدیدهای بیسابقه بود قلوبشان را خیلی زود مسخر نمود و قبائل متفرق عرب را به خوبی جذب کرده طوعاً و رغبتاً مطیع حکومت عادلانه آن حضرت و هم پیمان سیاسی با آن حضرت گردیدند. قسمت اعظمی از آنها علاوه بر اینکه از حیث سیاست ملی مطیع این حکومت روحانی شدند، عقیده و دین خود را نیز رها کردند و دین این حکومت را که فهمیدند حق است پذیرفتند. بعضی دیگر که در اواخر ایام حیات رسول الله تابع حکومت اسلام شدند به تبعیت سیاسی شبیهتر بود تا به تبعیت دینی، و همین که رسول الله از دنیا رفت بعضی از این قبائل که وصف کردیم، نسبت به حکومت اسلامی در شک افتادند که آیا به راستی حکومت اسلامی اکنون در زمان خلافت هم مانند حکومت اسلامی در دوره نبوت که از وحی الهام میگرفت خواهد بود و نسبت به افراد قبائل مختلف که در زمان حکومت نبوت یکسان رفتار میکرد اکنون باز هم نظر مساوات و برابری خواهد داشت؟ آیا آن حکومتی که آنها در زمان نبوت مطیع آن بودند اکنون در دوره خلافت به صورت دیکتاتوری مطلق در نخواهد آمد؟ آیا این خلیفه اهل و عشیره خود را در دستگاه حکومت بر دیگران مقدم نخواهد داشت؟ جواب این پرسشها برای آنها نامعلوم بود. پس حال که چگونگی این امور برای آنها نامعلوم و پاسخ این سئوالها برای آنها مجهول است و تنها گذشت زمان است که باید به آنها پاسخ مثبت یا منفی بدهد آیا بهتر نیست که خود را آزاد و از اطاعت حکومتی که نمیدانند چگونه خواهد بود خارج و به وضع سابق خود که قرنها بدان خو گرفته بودند برگردند؟ این افکار موجب گردید که قبائل مذکور از ادامه اطاعت حکومت مرکزی خلافت سرباز زنند و نتیجتاً حکومت خلافت منحصر گردید به مدینه و مکه وطائف و طائفهای از قبیله عبدالقیس در بحرین که اگر حزم و عزم و تدبیر و سیاست ابوبکر نبود چه بسا که این نواحی را نیز از دست میداد.
[۱۸] این واقعه در اول عهد خلافت ابوبکر صدیقی اتفاق افتاد. [۱۹] یکی از آنها عیینه بن حصن جنگاور مشهور بنی اسد بود که در حیات رسول الله به ظاهر مسلمان نشد و پس از وفات رسول الله کفر نهانی خود را آشکار نمود در رکاب طلیحه بن خویلد پیشوای مقتدر بنی اسد با مسلمین جنگید. طلیحه از خالد شکست خورد و پیروانش تار و مار شدند. عینیه اسیر گردیده بنزد ابوبکر فرستاده شد ابوبکر گفت: تو در حیات رسول الله جمسلمان گشتی و قرآن آموختی سپس از دین حق برگشته کافر گشتی، لذا اکنون فرمان میدهم سر از تنت جدا سازند. عینیه گفت: ای خلیفه رسول نکوئی کن همانا رسول الله به حال من داناتر از تو بود او نفاق و کفر باطنی من را نیکو میدانست من امروز مسلمان گشتم و به حقیقت ایمان آوردم نه آن روز لذا ابوبکر از قتلش درگذشت. از این گفتگو معلوم گردید که او گرچه در زمان حیات رسول الله مسلمان بوده ولی ظاهرسازی نموده در دل خود کافر بوده است. بنابراین عینیه پس از وفات رسول الله مرتد نشده از مسلمانی برنگشته بود زیرا اصلاً مسلمان نبوده تا مرتد گردد. بلکه او کفر نهانی خود را آشکار ساخته بود. طلیحه نیز بعداً مسلمان شد و در جنگهای عراق و ایران فداکاری نمود.