نگاهی دوباره به شخصیت حضرت عمر
اکنون مباحث کتاب به عنایت خداوندأبه آخر رسیده است، ولی عجیب است که احساس میکنم جاذبه مرموزی دستم را به ادامه کار میکشد و مانع از این کار میشود که قلم باز دارم. لذا به ندای این جاذبه تبرکاً به ذکر شمهای از عظمت حضرت عمر میپردازم.
گرچه در طی مباحث این کتاب تا اندازهای به عظمت این شخصیت عظیم جهان اسلام پی بردیم، ولی چه بهتر که به این امر مهم مستقلاً توجه نماییم و آن را به قلم آوریم. غالب بزرگان جهان یا عظمت روحانی دارند که موجب محبوبیت انسان در بین مردم میشود یا عظمت شخصی دارند که منشاء قدرت، شوکت و نفوذ کلمه میگردد. در طول تاریخ بشریت کمتر دیده میشود که یک نفر هم عظمت شخصیتی داشته باشد و هم عظمت روحانی، ولی عمر بن الخطاب خلیفه دوم رسول الله حائز هر دو عظمت بود.
میزان عظمت روحی حضرت عمر همین بس که در آن هنگام که با یک دست توانایش بساط امپراتوری پارس را برچید و در همان هنگام با دست پر قدرت دیگرش پایههای محکم امپراتوری بیزانس را از سرزمینهای سوریه، فلسطین، اردن و مصر بر میانداخت. ظاهراً چنین کسی بر حسب سرنوشت بشری اگر روحانیت عظیمی در وجودش نباشد، باید تحت تأثیر واقع شود و خیرهسر و متکبر گردد، ولی حضرت عمر به حدی عظمت روحی داشت که اصلاً تحت تأثیر این پیشرفتهای حیرتانگیز واقع نشد.
وقتی که حضرت عمر با قاصد اعزامی سعد بن ابیوقاص در بیرون مدینه ملاقات و مژده فتح قادسیه را از او دریافت کرد -فتح قادسیه به حدی مهم بود که به منزله گشودن دروازه پارس و تسلط بر مدائن پایتخت ساسانی بود- کمترین تکبیری در او راه نیافت، بلکه همان رجل روحانی و بیش از پیش فروتن و متواضع ماند.
چون قاصد حامل مژده فتح، قبلاً او را ندیده بود و نمیشناخت، از شتر خود پیاده نشد. حضرت عمر نیز در کنار شترش پیاده و با شتاب راه میرفت. در همان حال هر دو با هم به شهر مدینه داخل شدند. اینجا بود که قاصد فهمید این کسی که مسافتی در کنار شترش تا اینجا پیاده آمده خلیفه رسول الله و فرمانروای جهان اسلام است، زیرا مردم به نام امیرالمؤمنین بر او سلام میکردند. وقتی قاصد معذرت خواست و عرض کرد: چرا نفرمودی امیرالمؤمنینی؟ فرمود: باکی نیست برادرم.
مردم مدینه از شنیدن خبر مسرت آفرین فتح قادسیه در مسجد نبوی جمع شدند تا حضرت عمر بر حسب عادت آن روزگار بر منبر برود و نسبت به این موفقیت عظیم، یک خطبه مهم حماسی ایراد فرماید. تصور میرفت که آن حضرت در این موفقیت بزرگ نظامی و سیاسی به مقتضای خصلت و فطرت بشری، خودنمایی و خودستایی میفرماید.
ولی آن حضرت بابت موفقیت خود حتی یک کلمه روی منبر حرف نزد و به جای این که در جهان گشایی خود و پیشرفت لشکرش حماسه سرایی فرماید، خبر فتح قادسیه و جریان جنگ را به مردم مژده داد وخطبهاش را با این جمله که از کمال روحانیت سرچشمه میگیرد ختم کرده: «ای مسلمین! خداأاین محل را از مردمی که استحقاق آن را نداشتند گرفت و به شما داد، مبادا کاری کنید که آن را از شما بازگیرد و به مردمی دهد که از شما بیشتر استحقاق آن را داشته باشند».
در مبحث فتوحات حضرت عمر خواندیم که شهر بیت المقدس پس از محاصره طولانی دروازههای خود را از طریق صلح برای ورود آن حضرت باز کرد. اسقف اعظم، امراء و بزرگان شهر به انتظار ورود موکب خلیفه مسلمین ایستادند، حضرت عمر همراه فرماندهان پیروزمندش در این حال وارد شهر شد و آن را تصرف فرمود.
فهمیدیم که شهر بیت المقدس شهر مهم مذهبی جهان مسیحیت بود. مسجد الاقصی که نامش در قرآن آمده در این شهر واقع شده. قرآن صریحاً میفرماید: حضرت رسول صلاة الله وسلامه عليهدر شب اسراء به این مسجد داخل گردید، این پیروزی آشکار طبعاً باید در وجود عمر اثری از تکبر به وجود آورد، زیرا قضیه بیحد مهم بود.
ولی حضرت عمر یک مرد بزرگ روحانی بود و نه تنها در اثر این پیروزی عظیم و این فتح بزرگ کمترین تکبری در او راه نیافت، بلکه خود را مرهون لطف و عنایت خداأدانست و همین که آن روز تاریخی پایان یافت و شب فرا رسید در اردوگاه لشکر اسلام رو به درگاه مقدس پروردگار آورد و مشغول نماز شکر گردید.
آری، این بزرگوار روحانی به جای این که در اثر پیشرفت و موفقیت عظیم متکبر شود، متواضع میگردد و به پرستش پروردگارش میپردازد.
این مطالب که جزیی از مجموعه امور مهم تاریخ حضرت عمر میباشد، نمونه بارزی از عظمت روحانیتی است که در وجود آن حضرت مستتر بود و آثار آن در پی حوادثی که رخ میداد تجلی میکرد.