دیدگاه من
به نظر من صحیح است که وقوع چندین جنگ میان این دو دولت در تضعیف قوای نظامی آنها اثر زیادی کرده بود، ولی مسلماً تا این حد که در مقابل قبایل صحرا گرد و بادیهنشین عرب زانو بزنند.
مگر نخواندیم که وقتی نمایندگان اعزامی مسلمین برای مذاکره صلح با یزدگرد پادشاه ساسانی که به مدائن داخل شدند، پارسیان به حدی آنها را حقیر و بیچاره شمردند که میگفتند: راستی همین مردمند که به خود جرأت دادهاند و میخواهند با ما بجنگند؟ شگفتا! این امید دارند بر ما پیروز شوند؟
فردوسی این مطلب را به نظم کشیده در شاهنامه میگوید:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جائی رسیدست کار
که تاج کیان کند آرزو
تفو باد بــر چرخ گردون تفــو
خواندیم که شاه ساسانی چون از مذاکره با مسلمانان نتیجه مثبت نگرفت، به آنها گفت: «فرمان میدهم همهتان را در خندق قادسیه دفن کنند». نیز خواندیم که رستم فرخزاد چون در گفتگوی صلح با مسلمانان به توافق نرسید، به مغیره بن شعبه نماینده سعد بن ابیوقاص گفت: قسم به خورشید و ماه، فردا قبل از این که خورشید به آسمان بر آید، همهتان را خواهم کشت».
اگر به مطالب فوق اندکی دقت کنیم پی میبریم که پارسیان با آن که ضعیف شده بودند، مع الوصف خود را قویتر از مسلمانان میدانستند.
همچنین اگر به گفتگوهایی که بین نمایندگان مسلمانان و سرفرماندهی لشکر روم در باره صلح که قبلاً شرح دادیم توجه کنیم، پی میبریم که رومیان نیز عربها را در مقابل خود ضعیف و زبون میپنداشتند و خود را برتر از آنها میدانستند.
پس نمیشود گفت: یکی از علل پیروزی مسلمانان، ضعف قوای نظامی آن دو امپراتوری بوده است.
اما اختلاف دینی گرچه نسبت به توده مردم اثر زیان بخشی دارد، ولی در تضعیف قوای نظامی دولت مخصوصاً قوای روم که نسبت به رعایای مستعمره خود اجنبی بود که کوچکترین تأثیری نداشت.
عدم رضایت و عدم همبستگی آنها با دولت گرچه نمیتواند یکی از علل اصلی پیشرفت مسلمانان باشد، اما میتوان قبول کرد که تا اندازه زیادی در موفقیت آنها مؤثر بوده است، چه در تاریخ میخوانیم که یهودیان در شام تورات را به دست گرفته، دعا میکردند تا عربها بر رومیان غالب و پیروز شوند. قبطیان نیز در ایام محاصره شهر (فرمای) مصر از داخل حصار شهر به مسلمین کمک میکردند. در طول ایام محاصره اسکندریه که چهار ماه طول کشید تا آنجا به مسلمین کمک میکردند که حتی ما یحتاج زندگانی و علوفه برای آنها مجاناً فراهم میکردند.
نویسندگان محقق اسلامی که در سدههای اخیر به بحث در این موضوع پرداختهاند، علت اصلی پیشرفت مسلمین را در مجموع این چهار امر میدانند.
۱-ایمان به خدایﻷو اعتقاد جازم به نصرت و مدد خدا که در قرآن به آنها نوید داده و به آنها فهمانده است که شرط پیروزی در جنگ کثرت عده نظامی نیست، بلکه اخلاص در عمل و ثبات در کار لازم است. چنان که قرآن میفرماید: ﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[البقرة: ۲۴۹]. یعنی: «چه بسا که عده کمی، به حکم خدا بر عده زیادی پیروز شدند و خدا همیشه با کسانی است که صبر و ثبات دارند».
این امر به آنها روحیه میداد بدین جهت در آغاز هر جنگی به غلبه بر دشمن اطمینان داشتند و برای رسیدن به هدف مقدسشان دل به خدا میبستند و وارد کار میشدند.
۲- ایمان و یقین به اخذ نتیجه نافع از جنگ خود، چه بر دشمن غالب شوند و چه دشمن بر آنها پیروز شود، زیرا طبق تقریر قرآن کریم هرگاه مسلمین بر دشمن غالب شوند، به افتخار پیروزی و کسب غنیمت دنیوی میرسند و اگر مغلوب و در جنگ کشته شوند، به شهادت و ثواب اخروی رسیده مستحق بهشت جاویدان میگردند، چنان که قرآن در این باره میفرماید: ﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَيَيۡنِ﴾[التوبة: ۵۲]. یعنی: «بگو به دشمنانت! آیا از جنگ ما با شما جز تحقق قطعی یکی از دو امر نیکو چیز دیگری برای ما انتظار میکشید». این دو امر نیکو یکی پیروزی و غنیمت دیگری شهادت و کسب ثواب اخروی است. همین عقیده بود که مسلمین را در همه حال به اخذ نتیجه نافع مطمئن و آنها را به کارشان دلگرم ساخت، زیرا به طور قطع یا به غنیمت میرسیدند، یا به شهادت. مسلم است که چنین مردمی بیباک خواهند بود و ترس و هراسی از جنگ نخواهند داشت.
این مطلب از جوابی که عباده بن الصامت صحابی بزرگ رسول الله هنگام مذاکره صلح، به مقوقس فرمانروای مصر داد، به خوبی معلوم میشود.
مقوقس به نمایندگان اعزامی مسلمین برای مذاکره صلح به نزدش رفته بودند خطاب کرده میگوید: دولت روم عده بیشماری سرباز رومی جمع کرده است و اگر این لشکر حرکت کرده بر سر شما بریزند، احدی از شما باقی نخواهند گذاشت. عباده بن الصامت میگوید:
هان ای مقوقس! مبادا به خود مغرور شوی، یا آن که یارانت تو را مغرور سازند. ما را میترسانی که عده خیلی زیادی سرباز رومی برای جنگ با ما جمع شدهاند. میگویی ما را تاب مقاومت در برابر آنها نیست. به جانم قسم این امر در جنگ برای ما نه چیزی است که ما را بدان بترسانی و نه چیزی است که ما را سست و از کار مان بازدارد، اگر آنچه میگویی راست باشد، به خدا قسم که این امر بهترین تشویق کننده است، و حرص ما را نسبت به جنگ با آنها شدیدتر میکند. چه اگر همه ما تا آخرین نفر کشته شویم، در نزد خدای خود آن روز که به سویش بازگردیم، معذور خواهیم بود و ما را بهتر به خشنودی خدا وزودتر به بهشت خدا میرساند. هیچ چیزی نزد ما بهتر و خوش آیندتر از این امر نیست. ما در مقابل شما حتماً یکی از این دو امر نیکو را خواهیم داشت یا غنیمت دنیوی اگر ما بر شما پیروز شویم یا غنیمت اخروی (شهادت) اگر شما بر ما غالب شوید اگر در میدان جنگ پس از کوشش و فداکاری کشته شویم و به غنیمت اخروی برسیم، برای ما بهتر است از این که زنده بمانیم و به غنیمت دنیوی برسیم. هر کدام از ما هر بامداد و شامگاه به درگاه خدا دعا میکند که او را به شهادت برساند و او را به شهرش بازنگرداند، و به دیدار اهل و اولادش نرساند. خدا در کتابش (قرآن) به ما فرموده است: ﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[البقرة: ۲۴۹] [۱۵۴].
مسلمانان در آغاز حمله به این دو دولت نه اسلحه تخریبی از قبیل منجنیق و فلاخن داشتند و نه اسلحه سبک مؤثر از قبیل کوپال، گرز، کمند و نه البسه حفاظتی از قبیل زره، جوشن و کلاه خود به حد کافی داشتند.
اسلحه آنها عبارت بود از شمشیر، نیزه، تیر و کمان که همین سه نوع اسلحه آنها به حدی ناچیز بود نه که پارسیان هنگام ورود نمایندگان اعزامی از طرف سعد بن ابی قاص به مدائن به تیرهایشان که به کمر بسته بودند، نگاههای مسخرهآمیز میکردند و میگفتند: «دوک دوک» یعنی: چوبه چرخک نخ ریسی است، ولی همین مردم با همین دوکها با آنها جنگیدند و اسلحه مدرن آن روزی آنها را از دستشان گرفتند، بر انبارهای اسلحه آنها دست یافتند و سپس با اسلحه خود آنها بر آنها تاختند و کار خود را با آنها یکسره کردند. کار مسلمین با رومیان نیز این چنین بود. چرا؟ برای این که دین اسلام طبق دستورات قرآن و تعالیم قولی و عملی رسول الله جبه طوری ایمان در اعماق قلوب مسلمین استوار شده بود و به حدی شجاعت، صبر و پایداری در وجودشان به حد کمال رسیده بود از این رو، ضعف و زبونی را هرگز به خود راه نمیدادند و به قوه مادی و کثرت عده و ادوات جنگی دشمن هیچ اعتنا نمیکردند. آری، بانی اسلام، مسلمین را طوری تربیت کرده بود که گویی در شبها راهب روحانی در روزها پهلوان میدان جنگ میباشند. این صفت کمال در طول تاریخ بشر در هیچ امتی دیده و شنیده نشده است.
همین امور بود که با آن که از حیث شمار نیروها و ادوات جنگی در برابر لشکر پارس و روم خیلی ناچیز بودند، به آنها اعتنا نکردند و بدون ادنی ترسی بر آنها تاختند، بر آنها پیروز شدند و سر جای آنها نشستند و فرمانروایی کردند.
نمونه ایمان و شجاعت مسلمین را میتوان از بعضی از برخوردهای قولی آنها با دشمن فهمید. هنگامی که نمایندگان مسلمین برای مذاکره صلح به مدائن آمده بودند، یکی از پارسیان از باب تمسخر به آنها میگوید: «این شمشیر کوتاه که به دوش آویختهای در جنگ به چه کار آید؟» این مؤمن دلیر جواب میدهد: «آتش پاره هر چند کوچک باشد، خیلی چیزهای بزرگ را خاکستر میکند» یکی دیگر از آنها به یکی از مسلمین که شمشیر کهنهای به کمر بسته بود، استهزاء میکند و میگوید: «غلاف شمشیرت خیلی کهنه و پوسیده شده است» این مسلمان متهور فوراً جواب میدهد: «من با شمشیری که در غلاف است میجنگم نه با غلافش».
۳- حسن اخلاق و رفتار عادلانهای که مسملین پس از فتح با مردم شهرهای تسخیر شده میکردند، چه در تاریخ میخوانیم که خالد بن الولید یکی از شهرهای عراق را به عنوان صلح فتح کرد و از مردم جزیه گرفت، ولی پس از چندی بنا به مقتضای وقت و طبق فرمان حضرت ابوبکر آن را تخلیه کرد، لذا کلیه وجوهی را که بابت جزیه از مردم شهر گرفته بود، عیناً به آنها پس داد، زیرا جزیه در مقابل حفظ نظم و امنیت شهر از مردم گرفته میشد. پس حال که شهر را تخلیه میکنند و از اینجا میروند و کار مردم را به خودشان واگذار میکنند، باید پولی را که از آنها از این بابت گرفتهاند به آنها پس دهند.
این رفتار عادلانه که برای مردم شهر تعجبآور بود، قلوبشان را نسبت به این فاتحین به حدی تسخیر کرد که وقتی از شهرشان خارج میشدند، به آواز بلند دعا کرده میگفتند: «خدا شما را به سلامت نزد ما باز آرد» [۱۵۵].
یهودیان که در شامات و مصر تحت فشار رومیان بودند، پس از تسلط مسلمین بر آن دیار تورات را به دست میگرفتند و میگفتند: تا زندهایم نخواهیم گذاشت قیصر [۱۵۶]به اینجا باز گردد.
قبطیها پس از تسلط مسلمین بر مصر به حدی خوشحال شدند که یکی از اسقفهای [۱۵۷]بزرگ اسکندریه به نام بنیامین در یکی از خطبههای مهیج خود گفت: «در اسکندریه همان نجات، اطمینان و آسایشی که همیشه آرزو داشتم اکنون یافتم». یکی از مسیحیان به نام ویرس میگوید: روزی که از کلیسای مکاریوس در مصر پس از فتح مسلمانان دیدن کردم، دیدم مردم مانند گاوهایی که از بند آزاد شده باشند، غرق مسرت شدهاند [۱۵۸].
قبلاً خواندیم که دختر مقوقس فرمانروای مصر هنگام فتح شهر فرماء اسیر شد. عمرو بن العاص بر خلاف هر فاتح مقتدری او را مورد احترام قرار داد و در حالی که به وسیله چند نفر مسلمان حفاظت میشد، نزد پدرش فرستاد [۱۵۹].
چنانکه در تواریخ اسلامی و غیر اسلامی دیده میشود، مسلمین به هر شهری که از طریق صلح داخل میشدند نه دست به قتل کسی میزدند و نه اموال غیر دولتی را تصاحب میکردند، نه چشم به اعراض و نوامیس مردم میداشتند، نه متعرض معابدشان میشدند، نه از اقامه عبادات و شعائر دینی یا مراسم ملی آنها جلو میگرفتند. خیلی کمتر از مبلغی بود که قبلاً به دولت وقت میدادند. پس اگر مردم نسبت به این فاتحین عادل محبت کنند و آنها را با آغوش باز بپذیرند، امری است طبیعی.
گوستاولوبون دانشمند و نویسنده مشهور فرانسوی در کتابش به نام تمدن اسلام میگوید: در دنیا کشور گشایانی مهربانتر و فاتحینی عادلتر از عربها دیده و شنیده نشده است.
اینها که به عنوان نمونه ذکر کردیم نمودار حسن اخلاق مسلمین و نشان دهنده عدالت آنان با مردم است.
حقاً اگر بگوییم مسلمین به وسیله حسن اخلاق و عدالت بیسابقه خود بهتر و بیشتر از عملیات نظامی به پیروزی حیرت انگیزشان رسیدند، سخنی بیدلیل نگفتهایم، زیرا هرگاه به فتوحات آنها که به تفصیل بیان کردیم مراجعه و توجه کنیم، میبینیم شهرهایی را که در هر کشوری از طریق صلح تسخیر کردهاند بیش از شهرهایی است که با قدرت و جنگ گرفتهاند و این خود دلیل واضحی است بر این که حسن رفتار و اخلاقشان در بین مردم به خوبی شهرت یافته بوده و آنها را تحت تأثیر قرار دادهاند. بدین سبب خواهانشان بودهاند، لذا بدون مقاومت یا پس از اندکی مقاومت تسلیم میشدند.
۴- فرماندهی و رهبری صحیح. این مطلب را که مهمتر و اساس سه مطلب قبلی است، به عنوان حسن ختام در آخر این مبحث ذکر میکنم.
مسلم است که افراد لشکر وقتی در میدان جنگ دلگرم میشوند و به خوبی میجنگند و به درستی از عهده کارشان بر میآیند که فرماندهشان نقشه جنگی صحیحی داشته باشد و در کارش هوشیاری، تدبیر و مهارت جنگی داشته باشد. یقین است که فرمانده جبهه نیز آنگاه از عهده وظیفهاش به خوبی بر میآید که فرمانروای بزرگش در مرکز، اوامر صحیح و دستور العمل درست نظامی به فرمانده جبهه صادر کند، و الا یعنی هرگاه نقشه فرمانده جبهه درست نباشد یا فرمانده فاقد مهارت و تدبیر نظامی باشد، با اوامر و دستور العمل فرمانروای بزرگ مرکزی که ناسنجیده و اشتباه باشد، سرنوشت لشکر در میدان جنگ جز ناکامی و شکست چیزی نخواهد بود.
اگر به فتوحات اسلامی در خلافت حضرت ابوبکر خلیفه اول در شبه جزیره العرب و خارج آن و به فتوحات پیروزمندانه حضرت عمر خلیفه دوم در خارج شبه الجزیره توجه کنیم، خواهیم دید که مسلمین جز در جنگ جسر که ابوعبید ثقفی فرمانده میدان در اثر عدم رعایت دستور فرمانروای اعلا یعنی حضرت عمر نسنجیده عمل کرد و شکست خورد، دیگر بدون استثنا چه در خاک عراق، چه در ایران، چه در سوریه و فلسطین و چه در مصر خلاصه در هرجا که با حریف زورمند خود رویارو شدند، غالب گردیدند و عجیبتر آن که به حدی سریع به پیروزی نهایی رسیدند که گویی معجزه بود.
چرا؟ برای این که فرماندهان لشکر مسلمین در کارشان کوشا بودند و مهارت نظامی داشتند و لشکر را طبق نقشه صحیح جنگی که غالباً از فرمانروایان بزرگ در مدینه میگرفتند، رهبری میکردند و خود فرماندهان مانند افراد لشکر سلاح به دست میگرفتند و در پیشاپیش آنها با دشمن میجنگیدند، نه مانند فرماندهان طرف مقابل که پشت جبهه و درخیمه روی تخت زرین و فرش قیمتی مینشستند و عملیات نظامی افرادشان را از دور نظارت میکردند و فرمان میدادند.
اگر تاریخ عمومی را بررسی و بیتعصب قضاوت کنیم، اذعان خواهیم کرد که در شبه جزیره العرب این سرزمین گمنام دور افتاده از تمدن، فرماندهانی دلیر و دانا از قبیل ابوعبیده بن الجراح، خالد بن الولید، سعد بن ابیوقاص، عمرو بن العاص، مثنی بن الحارثه. شرحبیل بن حسنه، قعقاع بن عمرو، هاشم بن عتبه، طلیحه بن خویلد، ابوموسی اشعری، نعمان بن مقرن و امثال آنها به وجود آمدند که نظیر آنها در تهور، مهارت جنگی، پیشرفت و موفقیت نظامی در جای دیگر جهان پیدا نشده است.
تهاجمات و حملات نظامی که از این فرماندهان مخصوصاً از خالد بن الولید، سعد بن ابی وقاص، عمرو بن العاص و ابوعبیده سر زد و بر حریفهای مقتدر خود پیروز شدند، بزرگترین حملات و پیروزیهایی که تاریخ عمومی جهان برای دلاوران نامدار جنگی ضبط کرده است.
حقا این حملات موفق که همه پیشرفت و همه پیروزی بر دشمن بود، علاوه بر این که از شجاعت و دلاوری آنها حکایت میکند، از نبوغ نظامی و تفوق آنها در شیوهها و فنون جنگی پرده برمیدارد. تاریخ عمومی جهان نام و کار این فرماندهان پیروزمند را بهتر از نام اسکندر مقدونی امپراتور یونانی و ناپلئون فرمانروای فرانسوی برای همیشه در صفحات روشن خود نگه میدارد، چه این دو مرد تاریخی گرچه در آغاز کارشان خوب پیشرفتند، ولی کارشان در آخر به ناکامی کشید.
علاوه بر آنچه گفتیم دستورات و فرامین جنگی که این فرماندهان در هنگام حرکت از مدینه از دو رهبر بزرگ ابوبکر و عمر دریافت میداشتند یا بعداً هنگام حمله به جایی از رهبر بزرگ به آنها میرسید، به حدی صحیح و مطابق با اوضاع و مقتضیات جنگی مسلمین بود که کارشان را خیلی آسان و پیروزی آنها را تضمین مینمود.
مگر نخواندیم که ابوعبیده قبل از شروع جنگ یرموک از حضرت ابوبکر و هنگام حمله به دمشق از حضرت عمر دستور خواست و نیز سعد بن ابیوقاص در زمان حرکت به عراق قبل از حمله به قادسیه و نیز درباره حمله به مدائن، جلولاء و نهاوند و همچنین عمرو بن العاص در گیر و دار حمله به خاک فلسطین که همه برخورد با مشکلات نظامی کرده بودند، از حضرت عمر بن الخطاب رهبر مرکزی کسب دستور کردند و این رهبر بزرگ چنانکه گویی خودش در محل کارشان حاضر است و مشکل کار آنها را در میادین جنگ عیناً میبیند، از مدینه اوامر و دستوراتی به آنها داد که مشکل آنها را خیلی آسان حل فرمود و مسلمین را سریعاً به پیروزی رساند.
اینکه به عنوان نمونه عین فرمان حضرت عمر را به ابوعبیده درباره حمله به دمشق که از آن حضرت کسی تکلیف کرده بود، از تاریخ طبری نقل میکنیم، تا بدانیم این رهبر بزرگ چگونه وضع مسلمین را از دور میسنجد و مشکل آنها را نادیده حل میکند.
حضرت عمر در جواب ابوعبیده [۱۶۰]میفرماید: «أما بعد، فابدؤوا بدمشق فإنها حصن الشام، وأشغلوا عنكم أهل فحل بخيل تكون بإزائهم، وأهل فلسطين وأهل حمص.فإن فتحها الله قبل دمشق فذلك الذي نحب، وإن تأخر فتحها حتى يفتح الله لكم دمشق، فلينـزل بدمشق من يمسكها، ودعوها وانطلق أنت وسائر الأمراء حتى تغيروا على فحل، فإن فتحها الله عليكم فانصرف أنت وخالد إلى حمص، ودع شرحبيل وعمرواً واخلهما بالأردن وفلسطين وأمير كل بلد وكل جند على الناس حتى يخرجوا من إمارتهم».
یعنی: «قبل از حمله به شهر فحل به سوی دمشق بتازد، زیرا دمشق قلعه و پایگاه نظامی شام است (و تسلط بر این شهر تسخیر سایر شهرها را آسان مینماید) یک گروه از سواران خود را در مقابل فحل مستقر نماید و اهل شهر را مشغول سازید (تا در حین حمله به دمشق از پشت سر بر شما نتازند.
همچنین گروهی دیگر از سواران خود را در مقابل راه فلسطین به دمشق و گروهی دیگر را در مقابل راه حمص به دمشق بگمارید. اگر خدا شهر فحل را قبل از فتح دمشق برای شما فتح کرد، چه بهتر، زیرا همان چیزی است که ما میخواهیم. اگر فتح فحل تا پس از فتح دمشق به تأخیر افتاد باید در دمشق کسی بماند تا آن را محافظت و نگهداری کند و خودت با سایر فرماندهان از دمشق خارج و با هم به فحل حمله کنید. همین که خدا شهر فحل را برای شما فتح فرمود، آنگاه تو و خالد به سوی حمص بشتابید. شرحبیل و عمرو بن العاص برای تسخیر اردن به آن سو حرکت کنند. امیر هر شهری و نیز امیر هر گروهی از لشکر باید کماکان در پست امارت خود ابقاء شود، تا آن گاه که خودشان به میل و دلخواه خود از امارت خود منصرف گردند».
[۱۵۴] متن جواب عباده بن الصامت چنین آمده است: «يا هذا! لا تغرنك نفسك ولا أصحابك، أما ما تخوفنا به من جمع الروم وعددهم وكثرتهم وإنا لا نقوى عليهم، فلعمري ما هذا بالذي تخوفنا به، ولا بالذي يكسرنا عما نحن فيه، إن كان ما قلتم حقاً فذلك والله أرغب ما يكون في قتالهم وأشد لحربنا عليهم، لأن ذلك أعذر لنا عند ربنا إذا قدمنا عليه، إن قتلنا عن آخرنا لأن ذلك أمكن لنا في رضوانه وجنته، وما من شيئ أقر لأعيننا ولا أحب إلينا من ذلك، وإنا حينئذ على إحدى الحسنيين، إما أن تعظم إنا بذلك غنيمة الدنيا إن ظفرنا بكم، أو غنيمة الآخرة إن ظفرتم بنا، وإنها لأحب الخصلتين إلينا بعد الاجتهاد، وإن الله قال لنا في كتابه: ﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[البقرة: ۲۴۹]. وما من رجل منا إلا وهو يدعو الله صباحاً ومساء أن يرزقه الشهادة وأن لا يرده إلى بلده ولا إلى أهله وولده». (فتوحات مکیه، زینی دحلان). [۱۵۵] تاریخ الاسلام، دکتر حسن ابراهیم دانشمند مصری. [۱۵۶] قیصر لقب هر یک از پادشاهان روم بود. [۱۵۷] اسقف یعنی پیشوای مذهبی مسیحیان او بالاتر از کشیش است. [۱۵۸] تاریخ اسلام، دکتر حسن ابراهیم مصری. [۱۵۹] منبع پیشین. [۱۶۰] ابوعبیده در صدد حمله به دمشق بود که مطلع شد لشکر مهمی در فحل گرد هم جمع شدهاند، لذا نمیدانست که اول باید به فحل بتازد یا به دمشق حمله کند، لذا از عمر کسب تکلیف کرد و عمر این دستور را به او داد.