شیخین - ابوبکر و عمر

فهرست کتاب

در مدائن چه می‌گذرد؟

در مدائن چه می‌گذرد؟

آیا با آنکه قوای مسلمانان تقویت یافته و در مرج السباخ قسمت جنوبی عراق استقرار یافته است، باز هم در مدائن همان اختلاف و نزاع همچنان ادامه دارد؟

آری، تا این وقت چنین بود، ولی چون خبر قوای امدادی برای تقویت لشکر مثنی به مدائن رسید، پارسیان وحشت‌زده شدند و احساس خطر کردند و پی بردند که همین اختلاف داخلی آن‌ها بوده که به مسلمانان فرصت خوبی داده تا قوای شکست خورده خود را ترمیم و تقویت کنند و مجدداً‌ به‌سوی آن‌ها سرازیر شوند. لهذا رستم و فیروزان این دو سردار نامی اختلافات را کنار زده، دست صلح و اتحاد به هم دادند و لشکر بزرگی به رهبری مهران همدانی سردار نامی پارس مهیا و درحالیکه سه فیل جنگی در پیشاپیش آن‌ها در حرکت بود، به‌سوی مثنی به حرکت در آمدند.

مهران آرزو داشت در نبردی که در پیش دارد، چنان پیروزی بزرگی به دست آوردی که پیروزی بهمن در جنگ جسر در مقابلش ناچیز جلوه کند و از خاطره‌ها گم شود. ولی این آرزو چنانکه خواهیم دید تحقق نیافت و به شکست لشکر و قتل خودش مبدل گردید.

مثنی در مرج السباخ از حرکت لشکر پارس اطلاع می‌یافت و صلاح ندید که به انتظار ورود قوای امدادی مدینه در جایش که برای جنگ مناسب نبود بنشیند، لذا به جریر بن عبدالله بجلی و سایر سرداران بزرگ که در راه بودند پیام فرستاده می‌گوید: «ما با کاری روبرو شدیم که نتوانستیم تا رسیدن شما در جای خود بمانیم. پس عجله کنید تا به ما برسید، وعده‌گاه ما بویب می‌باشد» [۹۰]. سپس با قوایش حرکت و در بویب مستقر گردید.

مهران نیز با لشکرش در محلی بنام نخیله به طوری که بین دو طرف جز نهر فرات فاصله نباشد، روبروی لشکر مثنی قرار گرفت و به این ترتیب هر دو طرف برای جنگ مهیا و آماده کار شدند.

مثنی به اصطلاح امروزی لشکرش را سان دید. هر چند قوایش در برابر قوای بزرگ پارس ظاهراً چیزی نبود که مایه امیدواری باشد و به علاوه پارسیان فیل‌های جنگی به میدان آورده بودند. فیل در آن زمان مانند تانک‌های امروزی به کار گرفته می‌شد، یعنی تیراندازان از اتاقکی که بر پشت آن بسته می‌شد آسوده به‌سوی دشمن تیراندازی می‌کردند. مع الوصف مثنی به پیروزی‌اش امیدوار بود. زیرا امراء و نیروهای قوایش از قبایل صحرانشینی بودند که به سختی‌های زندگی عادت کرده و عمری در جنگ و پیکار بسر برده و یک دل و یک عقیده بودند. چنین مردمی هرگونه مشقتی را تحمل می‌کنند و در صحنه جنگ، پرکار و پابرجا می‌باشند.

اما پارسیان گرچه برای جنگ گرد هم جمع شده بودند، ولی بی‌شک به این زودی آثار اختلاف داخلی آن‌ها از بین نرفته بود و امکان نداشت دل‌هایشان با هم الفت یافته باشد. چنین مردمی در مقابل سختی‌های جنگ پایدار نخواهند ماند.

به هرحال مهران به مثنی پیغام داد که شما از نهر عبور می‌کنید و به طرف ما میایید یا ما بیاییم؟ مثنی مصیبتی را که در اثر عبور از نهر در جنگ جسر به مسلمین رسیده بود به یاد داشت. حضرت عمر نیز پس از جنگ جسر به او سفارش داده بود که تا به پیروزی چشم‌گیری نرسیده، از نهر به آن طرف نرود، لذا جواب داد تا او به این سوی نهر بیاید.

مهران با لشکر سنگینش از نهر گذشت و به طرف مثنی آمد. لشکرش را صف‌آرایی نمود و در سه صف کنار هم بیار است. جلوی هر صفی یک فیل قرار داد. مثنی نیر لشکرش را در صفوفی به طرز میمنه، میسره و قلب آرایش داد و درحالیکه لباس جنگ به تن و اسلحه حمل کرده و بر اسبش به نام شموس که مخصوص اوقات جنگش بود، سوار شده بود، صفوف مسلمین را باز دید نمود و به آن‌ها وعده و نوید پیروزی داد و آن‌ها را برای جنگ و فداکاری تشجیع و احساساتشان را برانگیخت و راهنمایی‌های لازم را کرد. در مقابل هر پرچمی از پرچم‌های فرماندهای توقف نمود و گفت: مبادا شکست بخورید. زشتی و زیان شکست برای ما غیر قابل تحمل است، چه برای سپاه شکست خورده نابودی و برای بازماندگان مایه شرمندگی است. مردم از سخنان مثنی به هیجان آمده جواب مثبت دادند. سپس گفت: من سه بار تکبیر می‌گویم. شما خود را در فاصله این سه تکبیر برای حمله آماده سازید. همین که تکبیر چهارم را گفتم فوراً با هم بر دشمن حمله کنید.

همین که مثنی اولین تکبیرش را گفت، لشکر مهران فرصت بیشتری به او نداد و پیشدستی نموده و چنان حمله شدیدی بر لشکرش کرد که قسمتی از صفوف مقدمشان که از بنی بجیل جنگجویان مشهور بودند، در هم ریخت و تلفاتی بر آن‌ها وارد شد، ولی بنی بجیل مجدداً خود را آراسته و با شجاعت و ثباتی که مخصوص قبایل بیابان‌نشین است با همکاری بقیه لشکر بر سپاه پارس حمله کردند. با این حمله مجدداً‌ صفوف خود را منظم ساختند. پس از آن هر دو طرف به هم تاخته در آمیختند و جنگ شدیدی به میان آمد که سرنوشت هیچ کدام از آن‌ها معلوم نبود.

مثنی می‌بیند که هر دو طرف سرسخت و با شدت هر چه زیادتر می‌جنگند. هر کدام می‌کوشد که گوی افتخار پیروزی جنگ را برباید. با این اوضاع طول خواهد کشید تا معلوم شود کدامیک پیروز و کدامیک شکست می‌خورد، لذا در اندیشه کاری شد که پیروزی مسلمین تضمین و جنگ بزودی خاتمه یابد. راهی نیافت جز این که بر مهران فرمانده لشکر پارس حمله کند و او را از میان بردارد، چه با قتل او شکست لشکرش قطعی خواهد شد.

لذا برای این کار دو نفر از فرماندهان ورزیده را به نام انس بن هلال النمری و ابن الفهر التغلبی که هر دو عرب مسیحی و در لشکر اسلام با دشمن می‌جنگیدند نزد خود خواست و گفت: شما اگرچه پیرو دین اسلام نیستید، ولی عربید و این جنگ جنگی است بین عرب و غیر عرب من می‌خواهم شخصاً بر مهران حمله کنم. همین که حمله کردم شما هر دو با هم به کمکم شتافته همکاری کنید تا ان شاءالله به نتیجه برسیم.

سپس مثنی در یک فرصت مناسب به‌سوی مهران تاخت و او را از جایش به عقب راند. چون لشکر پارس از ماجرا آگاه شد، قسمتی از آن‌ها به حراست فرمانده خود پرداختند، فرصت فعالیت نظامی را از دست دادند و بدین ترتیب گرچه مهران از مهلکه نجات یافت، ولی قسمت مؤثری از لشکرش که به محافظتش پرداختند از کار افتادند.

مثنی که وضع آن‌ها را چنین دید دلگرم شد و به لشکرش نوید داد و آن‌ها را تشجیع و تهییج نمود تا بر شدت حملاتشان بیفزایند. در این هنگام هر دو لشکر به حدی سخت به سوی هم تاختند که غبار غلیظی به هوا برخاست بگونه‌ای که معلوم نمی‌شد کدامیک از طرفین غالب یا مغلوب است. همین که کمی از غلظت غبار کاسته شد، معلوم گردید نظم سپاه پارس در اثر شدت حملات مسلمین بهم خورده و به طرف پل فرار می‌کنند تا خود را به آن سوی شط برسانند.

چون مثنی پیش‌دستی کرد و مانع عبورشان از پل گردید، ناچار بطرف ساحل نهر شتافتند تا هرطور شده خود را به آب اندازند و از شمشیر نجات یابند، ولی مسلمین فرصت این کار را هم ازدستشان گرفته آن‌ها را در محاصره گرفتند و به یاد تلفات جنگ جسر آن‌ها را بی‌باکانه از دم شمشیر گذراندند. در همین گیر و دار یک نفر غلام مسیحی بر مهران دست یافت و او را به قتل رسانید وبا صدایی بلند گفت: من غلام تغلبی هستم، من مهران را کشتم. بدین ترتیب جنگ با پیروزی مسلمین خاتمه یافت.

مسلمین در این جنگ برای به دست آوردن پیروزی و شستن زشتی شکست واقعه جسر به حدی فداکاری کردند که گویی اصلاً ‌مرگ را نمی‌شناسند. مسعود بن حارثه برادر مثنی در این جنگ کشته شد، ولی هرگز اندوه و سستی به مثنی راه نیافت، بلکه از فرط کینه بر جلادت و فعالیت خویش افزود. همین که مسعود در اثر اصابت ضربه شدید شمشیر دشمن به زمین افتاد، یارانش غمگین شدند و به دورش حلقه زدند، ولی مسعود که اندوهشان را احساس کرد، در حالی که نفس‌های آخر را می‌کشید به آن‌ها گفت: «ای جماعت بنی بکر بن وائل!‌ پرچم‌ها را بلند نگه دارید. خدا شما را عزت دهد، نباید مرگم شما را دچار اندوه کند واز کارتان باز دارد».

انس بن هلال مسیحی امیر تغلبی تا آنجا فداکاری کرد که کشته شد. مع الوصف افراد تحت فرمانش مردانه تا خاتمه جنگ چنان خوب می‌جنگیدند که گویی امیرشان زنده و در پشت سرشان ایستاده فرمان می‌دهد.

در این نبرد عده‌ای از ناموران مسلمین مجروح و عده‌ای به شهادت رسیدند. پس از این که معرکه خاتمه یافت، امراء با افرادشان طبق فرمان مثنی از نهر فرات گذشتند و بدون هیچ‌گونه برخوردی تا محلی به نام ساباط پیشرفته و از آن جا را تصرف کردند و از نعمت‌های این نواحی چنانکه عمر در مسجد نبوی به آن‌ها نوید داده بود برخوردار گردیدند، پس از این فتح خود مثنی به شهر حیره مرکز ستاد مسلمین بازگشت تا خسارات و تلفاتی را که در این جنگ بر لشکرش وارد شده بود جبران نماید و نیرویش را مجدداً‌ تقویت کند و از خلیفه نیز کمک خواست.

[۹۰] بویب نام محلی بوده است در نزدیکی کوفه امروزی.