شیخین - ابوبکر و عمر

فهرست کتاب

حادثه دوم: نبرد با مرتدان

حادثه دوم: نبرد با مرتدان

در همان اوائل ایامی که ابوبکرسپس از وفات رسول الله به خلافت رسید، با خطر خوفناکی روبرو گردید. این خطر موجودیت مسلمین و کیان دین اسلام و مرکز خلافت را سخت در معرض زوال و نابودی قرار داده بود. بدین سان که جز اهل مدینه و مکه و قبیله عبدالقیس در بحرین بقیه مردم شبه جزیرة العرب همه سر به طغیان و شورش برداشتند و از اطاعت حکومت مرکزی اسلام سرباز زدند. بدین تفصیل که بعضی از قبائل عرب در حیات رسول الله همچنان مشرک بوده بدین اسلام نگرویده مخالف دین اسلام و دشمن مسلمین بودند. حتی بعضی از سرانشان از قبیل مسیلمه کذاب رئیس قبیله بنی حنیفه در یمامه و زنی بنام سجاح از قبیله بنی تمیم و عبهله بن کعب (اسود عنسی) در یمن و طلیحه بن خویلد اسدی در قبیله بنی اسد و غطفان و طییء، به دروغ ادعاء نبوت کرده بودند. کارشان خیلی بالا گرفت. پیروانی جسور و از جان گذشته پیدا کردند. هدف تمام آن‌ها نابود کردن حکومت اسلام و برباد دادن دین اسلام بود.

بعضی دیگر از قبائل عرب و حتی بعضی از اهل مدینه در داخل شهر مدینه گرچه در حیات رسول الله ظاهراً‌ مسلمان و مطیع حکومت اسلامی شده بودند، ولی منافق بودند. یعنی فقط به ظاهر مسلمان و مطیع حکومت اسلام بودند. چنانکه قرآن طبق آیه ۱۰۱ سوره توبه درباره آن‌ها می‌فرماید: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ[التوبة: ۱۰۱]. یعنی: «بعضی از اعراب ساکنین اطراف شما و نیز بعضی از اهل مدینه منافقند. آن‌ها در نفاق خود به حدی کارآزموده‌اند که تو آن‌ها را نمی‌شناسی، ما آن‌ها را می‌شناسیم». و نیز طبق آیه ۹۷-۹۸ سوره توبه درباره آن‌ها می‌فرماید:

﴿ٱلۡأَعۡرَابُ أَشَدُّ كُفۡرٗا وَنِفَاقٗا وَأَجۡدَرُ أَلَّا يَعۡلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٩٧ وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغۡرَمٗا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ ٱلدَّوَآئِرَ[التوبة: ۹۷-۹۸].‌ بعضی از عرب‌های صحراگرد ایل نشین [۱۲]چه از حیث کفر آشکار و چه از حیث کفر پنهانی سخت‌تر از هر قومی دیگرند (چون از معارف و تمدن محرومند) چه خوب می‌سزد که ندانند حدود و ضوابط و منافع آنچه که خدا بر رسولش نازل فرموده است. بعضی از آن‌ها می‌پندارند که آنچه از مال خود در راه خیر و صلاح عمومی صرف می‌کنند زیان و خسارت است. آن‌ها در انتظارند که آسیب‌های زمانه به شما برسد.

بعضی دیگر از قبائل عرب گرچه در حیات رسول الله مسلمان شده بودند ولی چون در اواخر حیات آن حضرت ایمان آورده بودند، هنوز ایمان به درستی در اعماق قلوبشان نفوذ نکرده بود تا به خوبی در وجودشان سرایت نموده آن‌ها را تحت تأثیر ایمان درآورد.

این دو گروه یعنی منافقین و نو مسلمانان پس از وفات رسول الله مرتد شدند. یعنی منافقین کفر نهانی خود را عیان ساختند و نو مسلمانان به کفر خود بازگشتند و هر دو از حیث مرام و دشمنی با مسلمین در جهت گروه اول یعنی کفاری که اصلاً‌ نه ظاهراً و باطناً‌ مسلمان شده بودند، قرار گرفتند.

قبائل دیگری هم بودند که در حیات رسول الله به حقیقت مسلمان شده بودند و ظاهراً‌ و باطناً مؤمن بودند ولی پس از وفات رسول الله با حفظ عقیده و ایمان خود از اطاعت خلیفه و پرداخت زکات اموالشان که رکنی از ارکان دین اسلام و امری از امور اجتماعی مسلمین است خودداری کردند.

پندارشان این بود که اگر قبلاً‌ مطیع اسلام بودند و زکات اموالشان را که جنبه مالیات امروزی داشته به آن دولت می‌پرداختند، علتی داشت که صحیح بود و آن این است که رئیس دولت اسلام رسول خدا بود و طبق آیه:

﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ[الأحزاب: ۶]. آن حضرت برای اداره امور عمومی مسلمین بهتر از خودشان بود.

ولی اکنون رسول خدا از دنیا رفته بود و ابوبکر که به جای آن حضرت در رأس دولت قرار گرفته مانند خود آن‌ها بشری است که به وسیله وحی با خدا ارتباط ندارد تا از این جهت مانند رسول الله برتری داشته از آن‌ها بهتر باشد. پس چرا باز هم مطیع خلیفه باشند و چه لزومی دارد که اکنون هم مانند گذشته زکات خود را به مرکز خلافت بپردازند؟ آیا بهتر نیست که با حفظ مسلمانی خود مانند سابق مستقل باشند؟

بعضی از قبائل دیگر هم بودند که گرچه در حیات رسول الله مسلمان نشدند ولی با آن حضرت پیمان سیاسی بستند و از حیث سیاست تابع حکومت اسلام شده خراج به این حکومت می‌پرداختند. این‌ها نیز پس از وفات رسول الله عهد شکنی کرده سر از اطاعت حکومت اسلامی برتافتند.

این پنج گروه که نام بردیم یعنی:

۱- مشرکین اصلی که اصلاً‌ مسلمان نشده بودند.

۲- منافقین.

۳- نو مسلمانان مرتد.

۴- مسلمانان مانع پرداخت زکات و متمرد.

۵- مشرکین هم پیمان با رسول الله که مجموع عده و قوای جنگی آن‌ها خیلی بیش از عده و قوای مرکز خلافت بود، گرچه از حیث عقیده با هم فرق داشتند و مانعین زکات عقیدتاً مسلمان بودند ولی همه آن‌ها از حیث مخالفت با حکومت خلافت اتفاق نظر داشتند.

بنابراین اگر ابوبکر به آن‌ها مجال می‌داد -چون هدف مشترکی داشتند- لاجرم با هم متحد می‌شدند و به مدینه حمله می‌کردند و آنگاه ابوبکر نمی‌توانست با تجهیزات و قوائی که در اختیار داشت از عهدۀ دفاع برآید و دین در معرض خطر و حکومت اسلام در معرض زوال قرار می‌گرفت.

بدین جهت قبل از اینکه آن‌ها فرصت پیدا کرده دست اتحاد به هم بدهند، حضرت ابوبکر باید پیشدستی کرده در آن واحد، بیکباره به‌سوی هر یک از آن‌ها جداگانه لشکر بکشد تا آن‌ها را غافلگیر نموده در محل قبیله و در دیارشان سرکوب نماید، البته برای این کار باید تجهیزات و نیروهایی را که در اختیار دارد، به کار اندازد تا بتواند از عهده پیکار در چندین جبهه بر آید.

[۱۲] بر خلاف آنچه تصور می‌شود کلمه اعراب جمع کلمه عرب نیست، بلکه مفرد و اسم جنس می‌باشد، یعنی مفردی است که معنی جنس و جمع دارد و این کلمه یعنی «اعراب» بر عرب بادیه‌نشین صحراگرد اطلاق می‌شود نه عرب شهرنشین. پس اعراب یعنی عرب‌های بیابان نشین یا به اصطلاح ما (ایل نشین) و کلمه عرب بر عرب شهرنشین اطلاق می‌شود کلمه عرب هم اسم جنس بوده معنی جمع می‌دهد. یعنی گرچه مفرد است ولی معنی جمع دارد و به یک نفر عرب شهرنشین گفته می‌شود (عربی) به یک نفر عرب صحرانشین گفته می‌شود (اعرابی).