شهادت حضرت عمر
در این کتاب به تفصیل نگاشتیم که امپراتوری ایران و روم نتوانستند با آن قدرت نظامی مهمی که داشتند جلو تهاجمات مسلمین را بگیرند. مسلمین بساط هر دو را خیلی زود بر هم زده برچیدند و امپراتوری بزرگ اسلامی را به وجود آوردند و خود به جای آنها نشستند.
آیا میشود این شکست خوردگانی که ملک و مملکت خود را از دست دادند مأیوس شوند و تا ابد دست روی دست بگذارند یا چانه بر روی زانو نهاده برای همیشه در ماتم مملکتشان بنشینند؟
البته خیر، و حالا که نتوانستند و نمیتوانند با جنگ و وسایل نظامی کاری کنند، باید فکری دیگر بکنند. عقل و شعور خود را به کار برند تا راهی غیر از جنگ پیدا کنند که بتوانند مسلمین را ضعیف و اساس حکومتشان را سست نمایند و قصاص خویش را از آنها بگیرند و قلوب خود را از غم و اندوه شکست و محرومیت خالی کنند.
راستی، از چه راهی به هدف میرسیدند؟ آنها فهمیدند که حملات موفق و غلبه مسلمین بر آنها در اثر قدرت طبیعی و مادی نبود، بلکه با قوه معنوی پیش آمدند و به وسیله قدرت معنوی پیروز شدند. عامل اصلی این امر نیز وحدت دینی، اتحاد کلمه و یگانگی مرام بود، یعنی آن چنان اتحاد دینی و سیاسی داشتند که در دنیا بیسابقه و بینظیر بود، پس مادامی که این عامل باقی باشد و مسلمین این چنین باشند، مسلماً هرگونه اقدامی چه جنگ و چه نیرنگ نسبت به آنان ناموفق و نقش بر آب خواهد شد.
لذا هرطور شده باید مسلمین را از این سلاح روحانی محروم کنند، یعنی وحدت دینی، سیاسی و قومی آنها را بر هم زنند و در بین آنها نزاع و دشمنی به وجود آورند، تا نتیجتاً به جان هم بیفتند و جنگهای داخلی در بین خود براه اندازند، زیرا هیچ بلایی مانند تفرقه و کشمکش داخلی مخرب دولت و خانهبرانداز ملت و رعیت نیست و هیچ چیزی برای طرف مقابل بهتر از این نیست که دشمنش با دست خود تیشه بر ریشه موجودیت خود بزند و او دور از معرکه، راحت و آسوده خاطر بنشیند و ناظر اعمال و منتظر حصول نتیجه قطعی به نفع خود باشد. خداوندﻷطبق آیه ۴۶ سوره انفال به این امر تصریح فرموده مسلمین را از این کار نهی نموده است و از سوره عاقبت این کار خطرناک آنان را بر حذر ساخته میفرماید:
﴿وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡ﴾[لاأنفال: ۴۶]. یعنی: «با یکدیگر نزاع و کشمکش نکنید، زیرا ضعیف و زبون میشوید و هیبت و احترامتان ضایع میشود واز میان میرود».
سعدی شاعر شیرازی نیز در این باره میگوید:
برو با دوستان آسوده بنشین
چو بینی در صفوف دشمنان جنگ
صحیح است که آنها میتوانستند از این راه رخنه کنند و مسلمین را به جان هم اندازند تا به مقصود خود برسند، ولی اکنون چگونه در کارشان موفق میشود که حضرت عمر، این مرد بزرگ سیاست در رأس دولت مسلمین نشسته و برای بقای وحدت مسلمین و حفظ اتحاد اعراب بیدار است و در کارش تا آنجا میکوشد که سید میر علی میگوید: «ولو أن عمر عاش أكثر مما عاش لاستطاع بما وهبه الله من قوة الشكيمة والشخصية البارزة أن يقوي من شأن الوحدة العربية ويحول دون قيام هذه الحروب الأهليلة التي هددت كيان الإسلام».
یعنی: «اگر عمر بیش از آنچه عمر کرد، در این جهان زنده میماند، در اثر شدت تسلط، نفوذ کلمه و شخصیت عظیمی که خدا به او عنایت و موهبت فرموده بود، میتوانست وحدت و قومیت عرب را به حدی تقویت نماید که از بروز این جنگهای داخلی خورد کننده که موجودیت اسلام را تهدید و آن را در خطر انداخت جلوگیری کند».
لذا تصمیم گرفتند قبل از هر کاری او را که مشکل کارشان بود از میان بردارند تا اولاً با قتل او راه برای ایجاد فتنه و تفرقه در بین مسلمین بر روی خود باز کنند. ثانیاً در دل خویش را اندکی تسکین دهند، زیرا قسمت اعظم ضربهها و شکستهایی که بر آنها وارد شد، منبع و منشاء اصلی آن حضرت عمر بود که فرمان میداد و رهبری میفرمود.
آنها میدانستند که حضرت عمر نه در خانه محافظ و نگهبانی دارد، نه در مسجد و نه در جایی دیگر، چه بسا که تک و تنها در کوچه و بازار براه میافتد. پس با این حال دست یافتن به قتل او آسان است. لذا توطئه ترور او را که مسلماً نقشه آن در خارج ترسیم شده بود، در مدینه عملی نمودند. دست اندرکاران اجرای نقشه عبارت بودند از:
۱- هرمزان همان سردار ایرانی که نوشتیم در جنگ شوشتر از ابوموسی اشعری فرمانده سپاه مسلمین شکست خورد. ابوموسی او را اسیر نمود و به مدینه نزد حضرت عمر فرستاد و او در مدینه با نیرنگی از قتل نجات یافت و به ظاهر مسلمان گردید.
مسلماً او ننگ و عار شکست فاحش خود را از یاد نمیبرد و زشتی اسارتش را فراموش نمیکرد. او همان روزی که به عنوان اسیر به مدینه وارد شد، و دید حضرت عمر بدون محافظ و نگهبان در گوشهای از مسجد به خواب رفته است، برق امید در دل ناپاکش تابید و مطمئن شد که ترور او مشکل نیست، لذا در لباس اسلام در آمد و در مدینه ماند تا فرصتی به دست آورد که بتواند آن بزرگوار را به قتل رساند و ماجرایی را که بر سرش آمده بود، جبران و قلبش را از فشار بغض و کینه سبک سازد.
۲- مردی به نام جفینه [۱۶۹]از مسیحیان متعصب و عرب شهر حیره که سعد بن ابیوقاص او را به عنوان آموزگار خواندن ونوشتن از آنجا به مدینه آورد. او با هرمزان آشنا شد و گرچه این دو نفر از نظر دین با یکدیگر مختلف بودند، چون هرمزان زردشتی و جفینه مسیحی بود، ولی در مرام سیاسی یعنی ضدیت با دین اسلام و عداوت باطنی با مسلمین و گرفتن قصاص همکیشانشان از مسلمین اتحاد عقیده داشتند، لذا در توطئه قتل خلیفه مسلمین دست در دست هم نهادند.
[۱۶۹] دایرة المعارف دکتر فرید وجدی صفحه ۷۳۴ جزء ششم.