۸۸- الوعظ والأقتصاد فيه
باب موعظه و میانهروی در آن
قَالَ اللهُ تَعَالَی:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾[النحل: ۱۲۵].
«(ای پیامبرص! مردمان را) با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا، به راه پروردگارت فرا خوان».
۴۱۰- وعن شَقِيقِ بنِ سَلَمَةَ قَالَ: كَانَ ابْنُ مسْعُودٍ رضي اللَّه عنه يُذكِّرُنَا في كُلِّ خَمِيسٍ مَرَّةً، فَقَالَ لهُ رَجُلٌ: يَا أَبَا عبْدِ الرَّحْمنِ! لَوَدِدْتُ أَنَّكَ ذَكَّرْتَنَا كُلَّ يَوْمٍ، فَقَالَ: أمَا إِنَّهُ يَمْنَعُنِيْ مِنْ ذلكَ أنِّيْ أكْرَهُ أنْ أمِلَّكُمْ وإِنِّي أتخَوَّلُكُمْ بِالموْعِظَةِ، كَمـَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَتَخَوَّلُنَا بِهَا مَخافَةَ السَّآمَةِ عَلَيْنَا. متفقٌ عليه.
۴۱۰. و از شقیق بن سلمهسروایت شده است که فرمود: ابنمسعودسهر پنجشنبه یک بار ما را موعظه میگفت و پند و اندرز میداد، مردی به او گفت: ای ابوعبدالرحمن! دوست دارم که هر روز ما را پند و اندرز دهی، گفت: چیزی که مرا از این کار منع میکند، این است که من دوست ندارم که شما را خسته و ملول کنم و حال شما را در هنگام موعظه در نظر دارم (طوری موعظه میکنم که بیحوصله و خسته نشوید)، چنان که پیامبرصدر موعظه، همیشه حال ما را رعایت میفرمود، مبادا که ما خسته و ملول شویم [۳۹۹].
۴۱۱- وعن عَمَّار بن ياسر رضي اللَّه عنهما قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «إنَّ طُولَ صَلاَةِ الرَّجُلِ، وَقِصَرَ خُطْبَتِه، مَئِنَّةٌ مِنْ فِقْهِهِ، فَأَطِيْلُوا الصَّلاةَ، وَأَقْصِروا الْخُطْبةَ» رواه مسلم.
۴۱۱. و از عمار بن یاسر مروایت شده است که فرمود: از پیامبرصشنیدم که میفرمودند: «طول نماز شخص و کوتاهی خطبهی او، علامت دانایی و اطلاع او در دین است، پس نماز را طول دهید و خطبه را کوتاه کنید» [۴۰۰].
۴۱۲- وعن مُعاوِيَة بن الحكم السُّلَمي - رضي الله عنه -، قَالَ: بَيْنَا أنَا أُصَلّي مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، إذْ عَطَسَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ، فَقُلْتُ: يَرْحَمُكَ اللهُ، فَرَمَانِي القَوْمُ بِأبْصَارِهِمْ! فَقُلْتُ: وَاثُكْلَ أُمِّيَاهُ، مَا شَأنُكُمْ تَنْظُرُونَ إلَيَّ؟! فَجَعَلُوا يَضْرِبُونَ بِأَيْدِيْهِمْ عَلَى أفْخَاذِهِمْ! فَلَمَّا رَأيْتُهُمْ يُصَمِّتُونَنِي لكِنّي سَكَتُّ، فَلَمَّا صَلّى رسولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَبِأبِي هُوَ وَأُمِّي، مَا رَأيْتُ مُعَلِّماً قَبْلَهُ وَلاَ بَعْدَهُ أحْسَنَ تَعْلِيماً مِنْهُ، فَوَاللهِ مَا كَهَرَني، وَلاَ ضَرَبَنِي، وَلاَ شَتَمَنِي. قَالَ: «إنَّ هذِهِ الصَّلاَةَ لاَ يَصْلُحُ فِيهَا شَيْءٌ مِنْ كَلامِ النَّاسِ، إنَّمَا هِيَ التَّسْبِيحُ وَالتَّكْبِيرُ، وَقِراءةُ القُرْآنِ»، أَوْ كَمَا قَالَ رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. قلتُ: يَا رسول الله، إنِّي حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ، وَقَدْ جَاءَ اللهُ بِالإسْلاَمِ، وَإنَّ مِنّا رِجَالاً يَأتُونَ الْكُهّانَ؟ قَالَ: «فَلاَ تَأتِهِمْ» قُلْتُ: وَمِنّا رِجَالٌ يَتَطَيَّرُونَ؟ قَالَ: «ذَاكَ شَيْء يَجِدُونَهُ في صُدُورِهِمْ، فَلاَ يَصُدَّنَّهُمْ». رواه مسلم .
۴۱۲. و از معاویهبن حکم سلمیسروایت شده است که فرمود: یکبار وقتی که من با پیامبرصنماز میخواندم، ناگهان مردی از جماعت عطسه کرد، گفتم: یرحمکالله (خداوند بر تو رحمت کند)! و ناگاه همهی جماعت، به من چشم دوختند، گفتم: مادرم به مصیبت من نشیند! به چه منظور به من نگاه میکنید؟ آنها دستهای خود را بر روی زانوهای خود زدند، وقتی ایشان را دیدم که مرا به سکوت وامیدارند، (عصبانی شدم)، اما سکوت کردم؛ هنگامی که پیامبرصنماز را تمام کرد ـ پدر و مادرم فدای او باد! ـ که هیچ معلمی را ندیدم نه پیش از او و نه بعد از او که از لحاظ آموزش و تعلیم، از او بهتر باشد، به خدا سوگند، نه به نظر خشم به من نگاه کرد و نه مرا زد و نه به من بد گفت؛ (بلکه) فرمودند: «در این نماز، گفتن چیزی از سخن (عادی) مردم درست نیست، زیرا که نماز، جز تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن چیزی نیست»، یا چنان که پیامبرصفرمودند. گفتم: ای رسول خدا! من، زمانم به جاهلیت نزدیک است و تازه مسلمان شدهام و اینک خداوند اسلام را نازل کرده است؛ در میان ما کسانی هستند که پیش کاهنان میروند (حکمشان چیست؟ پیش آنها بروم یا نه)، فرمودند: «تو نزد آنها نرو»، گفتم: و در میان ما اشخاصی هستند که فال میگیرند؟ فرمودند: «آن چیزی (وسوسهای) است که در سینههای خویش مییابند و آنها را از هیچ شری منع نمیکند (فایدهای برایشان ندارد)» [۴۰۱].
[۳۹۹] متفق علیه است؛ [خ (۷۰)، م (۲۸۲۱)]. [۴۰۰] مسلم روایت کرده است؛ [(۸۶۹)]. [۴۰۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۵۳۷)].