گلچینی از ریاض الصالحین

فهرست کتاب

۹۲- باب استحباب التبشير والتهنئة بالخير
باب استحباب مژده‌دادن و تبریک‌گفتن مسائل خیر و نیک

۹۲- باب استحباب التبشير والتهنئة بالخير
باب استحباب مژده‌دادن و تبریک‌گفتن مسائل خیر و نیک

قَالَ ‌اللهُ تَعَالَی:

﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ[الزمر: ۱۷-۱۸].

«(ای پیامبرص!) مژده بده به بندگانم، آن کسانی که به (همه‌ی) سخنان گوش فرا می‌دهند و از نیکوترین و بهترین آنها پیروی می‌کنند».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ٢١[التوبة: ۲۱].

«پروردگارشان آنها را به رحمتى از ناحیه خود، و رضایت (خویش)، و باغهایى از بهشت بشارت مى‏دهد که در آن، نعمتهاى جاودانه دارند».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠[فصلت: ۳۰].

«شما را بشارت باد به بهشتی که به شما وعده داده می‌شد!».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ١٠١[الصافات: ۱۰۱].

«ما او (ابراهیم) را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِيمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ[هود: ۶۹].

«فرستادگان ما، همراه با مژدگانی، به پیش ابراهیم آمدند».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِكَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ٧١[هود: ۷۱].

«و همسر ابراهیم، ایستاده بود و خندید، ما به او مژده‌ی (تولد) اسحاق و به دنبال وی یعقوب را دادیم».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ يُصَلِّي فِي ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحۡيَىٰ[آل عمران: ۳۹].

«(زکریا) در حالی که در عبادتگاه به نیایش ایستاده بود، فرشتگان او را ندا در دادند که خداوند تو را به یحیی مژده می‌دهد».

وَقَالَ تَعَالَی:

﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرۡيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِيحُ[آل عمران: ۴۵].

«آن‌گاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ای از خود که نامش (عیسی) مسیح است، مژده می‌دهد».

آیات در این مورد فراوان و معلوم است.

۴۱۷- وعن عبدِ اللَّه بن أبي أَوْفي رضي اللَّه عنه أَنَّ رسول اللَّه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَشَّرَ خَدِيجَةَ، رضي اللَّه عنها، بِبيْتٍ في الجنَّةِ مِنْ قَصَبٍ، لاصَخبَ فِيه ولا نَصب. متفقٌ عليه.

۴۱۷. و از عبدالله‌بن ابی اوفیسروایت شده است که فرمود: پیامبرص ام‌المؤمنین خدیجهلرا به خانه‌ای از مروارید مجوف در بهشت مژده داد که هیچ ناله و فریاد و خستگی و رنجی، در آن یافت نمی‌شود [۴۰۶].

۴۱۸- وعن أبي موسى الأشعريِّ رضي اللَّه عنه، أَنَّهُ تَوَضَّأَ في بَيْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فقال: لألْزَمَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ولأكُونَنَّ معَهُ يوْمِي هَذَا، فَجَاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَن النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فقَالُوا: وَجَّهَ ههُنَا، قال: فَخَرَجْتُ عَلى أَثَرِهِ أَسْأَلُ عنْهُ، حتَّى دَخَلَ بئْرَ أريسٍ فجلَسْتُ عِنْدَ الْبابِ حتَّى قَضَى رسولُ اللَّه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حاجتَهُ وتَوَضَّأَ، فقُمْتُ إِلَيْهِ، فإذا هُو قَدْ جلَسَ عَلَى بِئْرِ أَريسٍ، وتَوَسَّطَ قُفَّهَا، وَكَشَفَ عنْ سَاقَيْهِ ودَلاَّهُمَا فِي البِئْرِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ انْصَرَفْتُ. فَجَلَسْتُ عِندَ البابِ فَقُلْتُ: لأكُونَنَّ بَوَّابَ رَسُولِ اللَّه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اليَوْمَ.

فَجاءَ أَبُو بَكْرٍ رضي اللَّهُ عنه فَدَفَعَ البابَ فقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: أَبُوبكرٍ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِكَ، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلتُ: يا رَسُولَ اللَّه! هذَا أَبُو بَكْرٍ يسْتَأْذِنُ، فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» فَأَقْبَلْتُ حَتَّى قُلْتُ لأبي بكرٍ: ادْخُلْ وَرَسُولُ اللَّهِ يُبشِّرُكَ بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى جَلَسَ عَنْ يَمِيْنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَعَهُ في الْقُفِّ، وَدَلَّى رِجْلَيْهِ في البئِرِ كَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وكَشَفَ عَنْ سَاقَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَجَلَسْتُ، وَقَدْ تَرَكْتُ أخِي يَتَوَضَّأ وَيَلْحَقُنِي، فقلتُ: إنْ يُرِدِ الله بِفُلانٍ - يُريدُ أخَاهُ - خَيْراً يَأتِ بِهِ.

فَإذَا إنْسَانٌ يُحَرِّكُ الْبَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُمَرُ بن الخَطّابِ، فقلتُ: عَلَى رِسْلِكَ، ثمَّ جئْتُ إلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَسَلَّمْتُ عليْهِ وقُلْتُ: هذَا عُمرُ يَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وبشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» فَجِئْتُ عُمَرَ، فَقُلْتُ: أَذِنَ أُدخلْ وَيبُشِّرُكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالجَنَّةِ، فَدَخَل فجَلَسَ مَعَ رسُول اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في القُفِّ عَنْ يسارِهِ ودَلَّى رِجْلَيْهِ في البِئْر، ثُمَّ رجعْتُ فَجلَسْتُ فَقُلْت: إن يُرِدِ اللَّه بِفلانٍ خَيْراً يعْني أَخَاهُ يأْت بِهِ.

فجاء إنْسانٌ فحركَ الباب فقُلْتُ: مَنْ هذَا؟ فقَال: عُثْمانُ بنُ عفانَ. فَقلْتُ: عَلى رسْلِكَ، وجئْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأْخْبرْتُه فَقَالَ: «ائْذَن لَهُ وبَشِّرْهُ بِالجَنَّةِ مَعَ بَلْوى تُصيبُهُ» فَجئْتُ فَقُلتُ: ادْخلْ وَيُبشِّرُكَ رسُولُ اللَّه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالجَنَّةِ مَعَ بَلْوَى تُصيبُكَ، فَدَخَل فَوَجَد القُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَس وُجاهَهُمْ مِنَ الشَّقِّ الآخِرِ. قَالَ سَعِيدُ بنُ المُسَيَّبِ: فَأَوَّلْتُها قُبُورهمْ. متفقٌ عليه.

۷۰۹. از ابوموسی اشعریسروایت شده است که او در منزل خود وضوء گرفت و سپس بیرون آمد و گفت: امروز حتماً ملازم پیامبرصو با او خواهم بود، بعد به مسجد آمد و جویای پیامبرصشد، گفتند: از این طرف رفت، ابوموسیسمی‌گوید: به دنبال ایشان (از مسجد) خارج شدم و سراغ ایشان را می‌گرفتم تا (دیدم که) داخل (باغی که) «چاه اریس» (در آن بود) شد آن‌گاه من کنار در نشستم تا این‌که پیامبرصقضاى حاجت نموده و وضو گرفت، آن‌وقت، برخاستم و در خدمت او ایستادم و دیدم که ایشان بر لب چاه و در وسط سکوی کناره‌ی آن نشست و ساق پای مبارک خود را برهنه و در چاه آویزان کرد، (پیش رفتم) و به ایشان سلام کردم و برگشتم و کنار در نشستم و (با خود) گفتم: امروز دربان پیامبرصخواهم شد که حضرت ابوبکرسآمد و در را فشار داد (که وارد شود)، گفتم: کیست؟ گفت: ابوبکر، گفتم: صبر کن! سپس نزد پیامبرصرفتم و گفتم: ای رسول خدا! اینک حضرت ابوبکرساجازه‌ی ورود می‌خواهد، فرمودند: «به او اجازه بده و او را به بهشت، مژده بده»، به طرف حضرت ابوبکرسروی آوردم و گفتم: داخل شو و پیامبرصبه تو مژده‌ی بهشت می‌دهد؛ حضرت ابوبکرسوارد شد و در سمت راست پیامبرصبر روی سکو نشست و همانند پیامبرصدو پایش را داخل چاه آویزان و ساق‌هایش را برهنه کرد و سپس بازگشتم و نشستم؛ من هنگام خروج از خانه، برادرم را جا گذاشته بودم که وضو بگیرد و به من ملحق شود؛ (با خود) گفتم: اگر خداوند، خیر و خوشبختی برادرم را بخواهد، او را به این‌جا می‌آورد که ناگهان متوجه شدم که کسی در را حرکت می‌دهد، گفتم: کیست؟ گفت: عمربن خطاب، گفتم: صبر کن! سپس نزد پیامبرصرفتم و سلام کردم و گفتم: اینک عمر آمده و اجازه‌ی ورود می‌خواهد، فرمودند: «بگو وارد شو و به او مژده‌ی بهشت بده»، پس نزد حضرت عمرسبرگشتم و گفتم: داخل شو و پیامبرصبه تو مژده‌ی بهشت می‌دهد؛ حضرت عمرسوارد شد و در سمت چپ پیامبرصدر سکوی کنار چاه نشست و دو پایش را در چاه آویزان نمود، سپس بازگشتم و نشستم و (با خود) گفتم: اگر خداوند نسبت به فلانی (برادر خودش) خیر بخواهد، او را به این‌جا می‌آورد که کسی آمد و در را حرکت داد، گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان، گفتم: صبر کن! سپس نزد پیامبرصآمدم و به او خبر دادم، فرمودند: «به او اجازه بده و او را به بهشت و بلا و فتنه ای که دامنگیر او می‌شود، مژده و خبر ده»، آمدم و گفتم: داخل شو و پیامبرصتو را مژده‌ی بهشت می‌دهد، با فتنه‌ای که دامنگیر تو می‌شود. وی داخل شد و دید که سکوی اطراف چاه پر شده و جایی برای نشستن ندارد و بدان سبب در مقابل آنان در قسمت دیگر لب چاه نشست؛ «سعید بن مسیب» (که این حدیث را از ابوموسیسروایت می‌کند)، می‌گوید: «من این را به جای قبور آنان تأویل کردم که قبر پیامبرصو ابوبکرسو عمرسدر یک جا و قبر عثمانسدر برابر آنها در «بقیع» جای دارد [۴۰۷].

[۴۰۶] متفق علیه است؛ [خ (۳۸۱۹)، م (۲۴۳۳)]. [۴۰۷] متفق علیه است؛ [خ (۳۶۷۴)، م (۲۴۰۳)].