۲۵۱- باب تحريم الکذب
باب تحریم دروغگویی
قَالَ اللهُ تَعَالَی:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾[الإسراء: ۳۶].
«از چیزی دنبالهروی نکن که از آن آگاهی نداری».
وَقَالَ تَعَالَی:
﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ١٨﴾[ق: ۱۸].
«(انسان) هیچ سخنى را به زبان نمىگوید جز اینکه نزد آن [براى نوشتن و حفظش] نگهبانى آماده است».
۸۸۸- وعن ابن عباسٍ رضي اللَّه عنْهُما عن النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَنْ تَحَلَّمَ بِحُلْمٍ لَمْ يَرَهُ، كُلِّفَ أنْ يَعْقِدَ بَيْنَ شَعِيْرَتَيْنِ وَلَنْ يَفْعَلَ، وَمَنِ اسْتَمَعَ إِلَى حَدِيْثِ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ، صُبَّ في أُذُنَيْهِ الآنُكُ يَوْمَ القِيَامَةِ، وَمَنْ صَوَّرَ صُورَةً عُذِّبَ وَكُلِّفَ أنْ يَنْفُخَ فِيْهَا الرُّوحَ وَلَيْسَ بِنَافِخٍ» رواه البخاري.
۸۸۸. از ابن عباسبروایت شده است که پیامبرصفرمودند: «هرکس از روی دروغ ادعا کند که خوابی دیده در حالیکه ندیده است، مکلف میشود که دو جو را با هم گره بزند و هرگز نمیتواند و کسی که به سخن دیگران گوش دهد، در حالی که آنان راضی نیستند، روز قیامت در دو گوش او سرب گداخته شده ریخته میشود و هرکس صورتی (انسان یا حیوان) را نقاشی کند، عذاب داده و مکلف میشود که روح در آن بدمد و هرگز نمیتواند در آن بدمد» [۸۶۷].
۸۸۹- وعن ابنِ عُمرَ رضي اللَّه عنْهُما قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أفْرَى الفِرَى أنْ يُرِيَ الرَّجُلُ عَيْنَيْهِ مَا لَمْ تَرَيَا». رواهُ البخاري.
۸۸۹. از ابن عمربروایت شده است که پیامبرصفرمودند: «بدترین و بزرگترین افترا و دروغ آن است که مرد بگوید: چیزی را دیدهام، در حالی که هنوز دو چشم او آن را ندیده است» [۸۶۸].
۸۹۰- وعن سَمُرَةَ بنِ جُنْدُبٍ رضي اللَّه عَنْهُ قَالَ: كَانَ رسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا يُكْثِرُ أنْ يَقُولَ لأَصْحَابِهِ : «هَلْ رَأَى أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنْ رُؤْيَا؟» فَيَقُصُّ عَلَيْهِ مَنْ شَاءَ اللهُ أنْ يَقُصَّ، وإنَّهُ قَالَ لَنَا ذَاتَ غَدَاةٍ: «إنَّهُ أَتَانِيَ اللَّيْلَةَ آتِيَانِ، وإنَّهُمَا قَالاَ لِي: انْطَلِقْ، وإنِّي انْطَلَقتُ مَعَهُمَا، وإنَّا أَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ مُضْطَجِعٍ، وَإِذَا آخَرُ قائِمٌ عَلَيْهِ بِصَخْرَةٍ، وَإِذَا هُوَ يَهْوِي بِالصَّخْرَةِ لِرَأْسِهِ، فَيَثْلَغُ رَأسَهُ، فَيَتَدَهْدَهُ الْحَجَرُ هَا هُنَا، فَيَتْبَعُ الْحَجَرَ فَيَأخُذُهُ فَلاَ يَرْجِعُ إِلَيْهِ حَتَّى يَصِحَّ رَأسُهُ كَما كَانَ، ثُمَّ يَعُودُ عَلَيْهِ، فَيَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ مَا فَعَلَ الْمَرَّةَ الأوْلَى!». قَالَ: «قُلْتُ لَهُمَا: سُبْحانَ اللهِ! مَا هَذَان؟ قَالاَ لي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ مُسْتَلْقٍ لِقَفَاهُ، وَإِذَا آخَرُ قَائِمٌ عَلَيْهِ بِكَلُّوبٍ مِنْ حَدِيْدٍ، وَإِذَا هُوَ يَأْتِيْ أحَدَ شِقَّيْ وَجْهِهِ فَيُشَرْشِرُ شِدْقَهُ إِلَى قَفَاهُ، ومِنْخَرَهُ إِلَى قَفَاهُ، وعَيْنَهُ إِلَى قَفَاهُ، ثُمَّ يَتَحَوَّلُ إِلَى الْجَانِبِ الآخَرِ، فَيَفْعَلُ بِهِ مِثْلَ مَا فَعَلَ بالْجَانِبِ الأوَّلِ، فَمَا يَفْرَغُ مِنْ ذَلِكَ الْجَانبِ حَتَّى يَصِحَّ ذَلِكَ الْجَانِبُ كَمَا كَانَ، ثُمَّ يَعُودُ عَلَيْهِ فَيَفْعَلُ مِثْلَ مَا فَعَلَ فِي المرَّةِ الأُوْلَى». قَالَ: «قُلْتُ: سُبْحَانَ اللهِ! مَا هذانِ؟ قَالاَ لي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى مِثْلِ التَّنُّورِ» فَأَحْسِبُ أنَّهُ قَالَ: «فإذا فِيهِ لَغَطٌ، وأصْوَاتٌ، فَاطَّلَعْنَا فِيْهِ فَإذَا فِيهِ رِجَالٌ وَنِساءٌ عُرَاةٌ، وَإِذَا هُمْ يَأتِيِهمْ لَهَبٌ مِنْ أسْفَلَ مِنْهُمْ، فإذا أتاهُمْ ذَلِكَ اللَّهَبُ ضَوْضَوْا. قُلْتُ: مَا هَؤُلاَءِ؟ قَالاَ لِي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى نَهْرٍ» حَسِبْتُ أنَّهُ كَانَ يَقُولُ: «أَحْمَرُ مِثْلُ الدَّمِ، وَإِذَا في النَّهْرِ رَجُلٌ سابحٌ يَسْبَحُ، وَإِذَا عَلَى شَطِّ النَّهْرِ رَجُلٌ قَدْ جَمَعَ عِنْدَهُ حِجَارَةً كثيرةً، وَإِذَا ذَلِكَ السَّابحُ يَسْبَحُ، مَا يَسْبَحُ، ثُمَّ يَأتِي ذَلِكَ الَّذِي قَدْ جَمَعَ عِنْدَهُ الحِجَارَةَ، فَيَفْغَرُ لَهُ فَاهُ، فَيُلْقِمُهُ حَجَراً، فَينْطَلِقُ فَيَسْبَحُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِ، كُلَّمَا رَجَعَ إِلَيْهِ، فَغَرَ لَهُ فَاهُ، فَألْقَمَهُ حَجَراً، قُلْتُ لَهُمَا: مَا هَذَانِ؟ قَالاَ لِي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ كَريهِ الْمَرْآةِ، أَوْ كَأكْرَهِ مَا أنتَ رَاءٍ رجُلاً مَرْأىً، فإذا هُوَ عِنْدَهُ نَارٌ يَحُشُّهَا وَيَسْعَى حَوْلَهَا. قُلْتُ لَهُمَا: مَا هَذَا؟ قالاَ لي: انْطَلِقِ انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأتَيْنَا عَلَى رَوْضَةٍ مُعْتَمَّةٍ فِيهَا مِنْ كُلِّ نَوْرِ الرَّبيعِ، وَإِذَا بَيْنَ ظَهْرَي الرَّوْضَةِ رَجُلٌ طَويلٌ لا أَكادُ أَرَى رَأْسَهُ طُولاً في السَّماءِ، وَإِذَا حَوْلَ الرَّجُلِ مِنْ أَكْثَرِ وِلدانٍ رَأيْتُهُمْ قَطُّ، قُلْتُ: مَا هَذَا؟ وَمَا هؤلاءِ؟ قالا لي: انْطَلقِ انْطَلقْ، فَانْطَلَقْنَا، فَأَتَيْنَا إِلَى دَوْحَةٍ عَظيمةٍ لَمْ أَرَ دَوْحَةً قَطُّ أعْظمَ مِنْهَا، وَلاَ أحْسَنَ! قالا لي: ارْقَ فِيهَا، فارْتَقَيْنَا فِيهَا إِلَى مَدينَةٍ مَبْنِيَّةٍ بِلَبِنٍ ذَهَبٍ وَلَبِنٍ فِضَّةٍ، فَأَتَيْنَا بَابَ الْمَدِينَةِ فَاسْتَفْتَحْنَا، فَفُتِحَ لَنَا فَدَخَلْنَاها، فَتَلَقَّانَا رِجالٌ شَطْرٌ مِنْ خَلْقِهِمْ كأَحْسَنِ مَا أَنْتَ رَاءٍ! وَشَطْرٌ مِنْهُمْ كأقْبَحِ مَا أنْتَ راءٍ! قَالاَ لَهُمْ: اذْهَبُوا فَقَعُوا في ذَلِكَ النَّهْرِ، وَإِذَا هُوَ نَهْرٌ مُعْتَرِضٌ يَجْرِي كأنَّ ماءَهُ الْمَحْضُ في البَيَاضِ، فَذَهَبُوا فَوَقَعُوا فِيهِ. ثُمَّ رَجَعُوا إلَيْنَا قَدْ ذَهَبَ ذَلِكَ السُّوءُ عَنْهُمْ، فَصَارُوا في أحْسَنِ صُورَةٍ». قَالَ: «قالا لِي: هذِهِ جَنَّةُ عَدْنٍ، وهذاك مَنْزِلُكَ، فسَمَا بَصَرِيْ صُعُداً، فإذا قَصْرٌ مِثْلُ الرَّبَابَةِ البَيْضَاءِ، قالا لي: هذاكَ مَنْزِلَكَ؟ قلتُ لَهُمَا: باركَ اللهُ فِيْكُمَا، فذَرَانِيْ فَأدْخُلَهُ. قَالاَ لِيْ: أمَّا الآنَ فَلاَ، وَأَنْتَ دَاخِلُهُ، قُلْتُ لَهُمَا: فَإنِّي رَأيتُ مُنْذُ اللَّيْلَةَ عَجَباً؟ فَمَا هَذَا الَّذِي رَأَيْتُ؟ قَالاَ لِيْ: أمَا إنَّا سَنُخْبِرُكَ: أَمَّا الرَّجُلُ الأوَّلُ الَّذِي أَتَيْتَ عَلَيْهِ يُثْلَغُ رَأسُهُ بِالْحَجَرِ، فإنَّهُ الرَّجُلُ يَأخُذُ القُرآنَ فَيَرْفُضُهُ، ويَنَامُ عَنِ الصَّلاةِ الْمَكْتُوبَةِ. وأمَّا الرَّجُلُ الَّذِي أتَيْتَ عَلَيْهِ يُشَرْشَرُ شِدْقُهُ إِلَى قَفَاهُ، ومِنْخَرُهُ إِلَى قَفَاهُ، وَعَيْنُهُ إِلَى قَفَاهُ، فإنَّهُ الرَّجُلُ يَغْدُو مِنْ بَيْتِهِ فَيَكْذِبُ الكِذْبَةَ تَبْلُغُ الآفاقَ. وأمَّا الرِّجَالُ والنِّسَاءُ العُراةُ الَّذِينَ هُمْ في مِثْلِ بناءِ التَّنُّورِ، فَإنَّهُمُ الزُّنَاةُ والزَّوَانِيْ، وَأَمَّا الرَّجُلُ الَّذِيْ أَتَيْتَ عَلَيهِ يَسْبَحُ في النَّهْرِ، وَيَلْقَمُ الْحِجَارَةَ، فإنَّهُ آكِلُ الرِّبَا، وَأمَّا الرَّجُلُ الكَرِيْهُ الْمَرْآةِ الَّذِي عِنْدَ النَّارِ يَحُشُّهَا وَيَسْعَى حَوْلَهَا، فإنَّهُ مَالِكٌ خازِنُ جَهَنَّمَ، وأمَّا الرَّجُلُ الطَّوِيْلُ الَّذِي في الرَّوْضَةِ، فإنَّهُ إبراهيم -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-، وأمَّا الوِلْدَانُ الَّذِيْنَ حَوْلَهُ، فَكُلُّ مَوْلُودٍ مَاتَ عَلَى الفِطْرَةِ».
وفي رواية البَرْقانِيِّ: «وُلِدَ عَلَى الفِطْرَةِ» فَقَالَ بَعضُ الْمُسلِمِينَ: يَا رَسُولَ الله، وَأَوْلاَدُ الْمُشركينَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «وأولادُ الْمُشْرِكِيْنَ، وأما القومُ الذينَ كانُوا شَطْرٌ مِنْهُمْ حَسَنٌ، وشَطْرٌ مِنْهُمْ قَبيحٌ، فإنَّهُمْ قَومٌ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وآخَرَ سَيِّئاً، تَجاوَزَ اللهُ عَنْهُمْ». رواه البخاري.
۸۹۰. از سمره بن جندب ـسـ روایت شده است که فرمود: پیامبرصاز چیزهایی که زیاد تکرار میفرمود، این بود که از اصحابشسؤال میکرد: «آیا یکی از شما خوابی دیده است؟» و هر کسی که خدا اراده میکرد، خوابش را برای پیامبرصتعریف میکرد و یک صبح برای ما فرمودند: «امشب در خواب دو نفر پیش من آمدند و مرا بیدار کردند و به من گفتند: برو، من با آنان رفتم و رفتیم تا به مردی خوابیده رسیدیم که مرد دیگری با سنگی بر سر او ایستاده بود و سنگ را به سوی سرش پرتاب میکرد و سرش را میشکست و میترکاند و سنگ به پایین سرش فرو میغلتید و آن شخص به دنبال سنگ میرفت و آن را برمیداشت ولی هنوز پیش مرد خوابیده بازنگشته بود که سر او خوب میشد و وی دوباره پیشش میرفت و همان کاری را که بار اول کرده بود، بر سرش تکرار میکرد» پیامبرصفرمودند: «به آن دو نفر که مرا با خود بردند، گفتم: سبحان الله! این دو چیستند؟ به من گفتند: برو، برو! رفتیم و از کنار مرد دیگری عبور کردیم که بر پشت و گردن افتاده و مردی دیگر با گیره و قلابی آهنی بر بالای سر او ایستاده بود و آن را در یک طرف صورتش فرو میبرد و کنج دهان و بینی و چشم او را میکند و میبرید و به طرف دیگر صورتش میآمد و مثل طرف اول با آن رفتار میکرد و هنوز از این طرف فارغ نشده بود که طرف اول به حالت قبل برمیگشت و سالم میشد، سپس دوباره به سر او برمیگشت و کار او مثل بار اول تکرار مینمود»؛ پیامبرصفرمودند: «گفتم: سبحان الله! این دو چیستند؟ آن دو نفر به من گفتند: برو، برو! رفتیم و به چیز تنورمانندی رسیدیم» راوی میگوید: چنان به نظرم میرسد که پیامبرصفرمودند: «که در آن سر و صدا و داد و فریادی بود، ما بر سر آن رفتیم و دیدیم که در آن، مردان و زنانی لخت بودند و شرارهی فروزان آتش از پایین آنها به طرفشان شعله میکشید و وقتی که آن شراره شعله میکشید و به آنها میرسید، فریاد میکشیدند؛ گفتم: اینان کیستند؟ آن دو نفر گفتند: برو! برو! رفتیم تا به رودی رسیدیم» گمان میکنم که پیامبرصفرمودند: «که (آب آن) مانند خون، قرمز بود، دیدم که در آن مردی شناگر شنا میکرد و بر ساحلش مردی بود که سنگ زیادی را نزد خود جمع کرده بود و دیدم که آن شناگر مقداری شنا میکرد و سپس پیش آن مرد که سنگ جلو دستش جمع کرده بود، میآمد و (شناگر) دهان خود را برای او میگشود و آن مرد سنگی به دهان او میانداخت و میرفت و دوباره به شنا میپرداخت و سپس به طرف مرد بازمیگشت و هر بار که به طرف او بازمیگشت، دهانش را برای او باز مینمود و این یک سنگ در دهانش میگذاشت؛ به آنها گفتم: این دو نفر کیستند و چه کار میکنند؟ در جواب گفتند: برو، برو! رفتیم و به مردی زشت چهره که چهرهاش در زشتی، مانند زشتترین منظر یک مرد بود که تو مشاهده میکنی و دیدم که پیش او آتشی بود که خود آن را برمیافروخت و به دورش میچرخید؛ به آن دو گفتم: این چیست؟ به من گفتند: برو، برو!
رفتیم تا به بوستانی پوشیده از سبزه و گیاه پرپشت رسیدیم که در آن از هر نوع گل و غنچهی بهاری وجود داشت و در وسط باغ، مردی بلندقد بود که از بلندی قدش نزدیک بود نتوانم سر او را در کمان ببینم و در اطراف او پسران بسیار زیادی بودند که پسرانی به بسیاری آنها هرگز ندیدهام، پرسیدم: این مرد کیست و این پسران کیستند؟ به من گفتند: برو، برو! و رفتیم تا به درختی بسیار بزرگ رسیدیم که بزرگتر و زیباتر از آن درخت ندیده بودم. بمن گفتند: از این درخت بالا برو و از آن به طرف شهری بنا شده از خشتی طلا و خشتی نقره بالا رفته، به سوی دروازهی آن شهر رفتیم و درخواست باز کردن در را نمودیم، در به رویمان باز شد و به آن وارد شدیم، مردانی با ما برخورد کردند که قسمتی از آفرینش آنان در بهترین صورت و قسمتی از آن در بدترین صورتی که دیدهاید، بود، آن دو نفر به ایشان گفتند: بروید و به آن رود داخل شوید و دیدم که رودی پهن در آنجا جریان دارد و آبش در سفیدی، مانند شیر بود، آنها رفتند و در آن رود داخل شدند و سپس نزد ما برگشتند و آن زشتی چهرهی ایشان برطرف شده بود و در بهترین صورت و زیبایی قرار گرفته بودند؛ پیامبرصفرمودند: «آن دو نفر به من گفتند: این شهر، بهشت ابدی و آن، منزل توست؛ چشم من به طرف بالا رفت و نگاه کردم، قصری دیدم مثل ابر سفید؛ آن دو به من گفتند: این منزل توست! به ایشان گفتم: خداوند شما را برکت دهد! بگذارید در آن داخل شوم، گفتند: حالا نه، و تو در آینده داخل آن میشوی.
به ایشان گفتم: من از اول شب تا به حال چیزهای عجیب دیدم، اینها چه بودند که دیدم؟ گفتند: ما حالا تو را آگاه میکنیم:
مرد اولی که از کنار او گذشتی و سرش را با سنگ میشکستند، مردی است که قرآن را فرا میگیرد و حفظ میکند و سپس ترکش میکند و از یاد میبرد و به جای انجام دادن نماز واجب، در زمان آن میخوابد و اما آن مرد که با گیره و قلابی آهنی، گونه و بینی و چشمش را میکندند و میبریدند، مردی است که صبح از منزلش خارج میشود و دروغ میگوید و آن دروغ به اطراف پراکنده میشود؛ و اما مردان و زنان لختی که در جایی مثل تنور بودند، مردان و زنان زناکار بودند؛ و مردی که او را دیدی در رود شنا میکرد و سنگ به او میخوراندند، رباخوار بود؛ و مرد بدشکل و کریه المنظری که نزد آتش بود و آن را میافروخت و دور آن میگشت، او مالک، خازن دوزخ بود و مرد بلند قدی که در باغ بود، ابراهیم÷بود و پسرانی که اطراف او بودند نوزادان و خردسالانی هستند که هنگام کودکی، بر فطرت مردهاند».
و در روایت برقانی آمده است: «آن پسران، بچههایی بودند که بر فطرت پاک متولد شدهاند». بعضی از اصحابشبه پیامبرصگفتند: ای رسول خدا! اولاد مشرکین نیز چنیناند؟ پیامبرصفرمودند: «بله، اولاد مشرکین نیز همانگونه میباشند؛ و جماعتی که قسمتی از بدن آنها زیبا و قسمتی زشت بود، کسانی هستند که عمل صالح و نیکو را با عمل بد مخلوط مینمایند که خداوند از گناه آنان گذشت و صرفنظر فرمود» [۸۶۹].
(به حدیث شماره: ۳۶ و ۴۰۶ مراجعه شود).
[۸۶۷] بخاری روایت کرده است؛ [خ (۷۰۴۲)]. [۸۶۸] بخاری روایت کرده است؛ [خ (۷۰۴۳)]. [۸۶۹] بخاری روایت کرده است؛ [(۷۰۷۴)].