دلیلى روشن بر صمیمیت و خلوص علىسبراى عمرسو مصالح اسلام و مسلمانان
آشکارترین دلیل بر خلوص و پاکدلى حضرت علىسنسبت به حضرت عمرسو خیرخواهى صادقانهى او براى اسلام و مسلمانان، موضع قاطعانه و نظر صادقانهى او به مناسبت جنگ سرنوشتساز نهاوند [۲۹۶]است؛ اینک تفصیل داستان از نظر خوانندگان مىگذرد: در سال هیجدهم و بنابر روایتى نوزدهم هجرى واقعهى نهاوند روى داد. انگیزهى این واقعه آن بود که بعد از سقوط جلولا و فتح اهواز به دستِ مسلمانان، ایرانیان با پادشاه (شکست خوردهى) خود، یزدگرد که آن وقت در مرو بود، مکاتبه کردند و او را تحریک نمودند. یزدگرد به فرماندهان مناطقى که میان خراسان و حلوان و باب و سند بودند در این خصوص نامه نوشت. در نتیجه سپاهى مرکب از یکصد و پنجاه هزار مرد جنگى به سپهسالارى فیروزان در نهاوند گرد آمد. یزدگرد، شور دفاع از وطن ساسانى و حسّ ناسیونالیستى آنها را برانگیخت. پرچم «درفش کاویانى» که از نظر ایرانیان پیام آورِ فتح و پیروزى بود و آتش مقـدس که آن را پرستش مىکردند، به همـراه آنها بود [۲۹۷]. یزدگرد، مردان شاه، پسر هرمز را فرمانده کل این سپاه قرار داد و به نهاوند گسیل داشت [۲۹۸]. سعدبن ابى وقاصس(فرمانده لشکر اسلام) نامهاى به حضرت عمرسنوشت و جریان را به اطّلاع وى رساند و پس از آنکه در محضر ایشان حاضر شد به طور شفاهى هم توضیح داد و گفت: مردم کوفه اجازه مىخواهند که پیش از آنکه ایرانیان، حمله را آغاز کنند با آنان بجنگند، تا بدین وسیله در دل دشمن، بیم وترس بیفکنند.
حضرت عمرساصحاب را گرد آورد و با آنان در این باره مشورت کرد و گفت: سرنوشت آیندهى ما در گرو این جنگ قرار دارد، تصمیم گرفتهام با تمام نیروهایى که در اختیار دارم از مدینه خارج شوم و در مکانى وسط این دو شهر اردو زنم و سپاه اسلام را پشتیبانى کنم، اگر خداوند آنها را پیروز گردانید فرمان دهم تا به قلب شهرهاى دشمن بتازند.
طلحه بن عبیداللّهسگفت: یا امیرالمؤمنین، اختیار به دست شماست، هر آنچه فرمان دهى اطاعت خواهیم کرد و به فرمانت لبیک خواهیم گفت. سپس حضرت عمرسرأى حضرت عثمانسرا جویا شد، وى برخاست و گفت: به عقیدهى من به مردم شام و یمن بنویسید تا به سوى عراق حرکت کنند و خود نیز همراه با مردم حرمین حرکت کنید.
سپس حضرت عمرساز حضرت علىسنظر خواست، وى برخاست و با رأى آن دو مخالفت کرد و گفت: صلاح نیست شما مدینه را ترک کنید؛ زیرا وجود شما سبب یکپارچگى و خروج شما از مدینه موجب آشفتگى و تفرّق خواهد بود. شما در مدینه بمانید و این کار را به اهل بصره و سایر لشکریان اسلام بسپارید. حضرت عمرسنظر صمیمانهى حضرت على مرتضىسرا پذیرفت و سپس دربارهى تعیین فرمانده این جنگ نظر خواست، همگان گفتند: شما در این باره بیش از دیگران صاحبنظر هستید. آنگاه نعمان بن مُقرن مزنى را به فرماندهى کل منصوب کرد [۲۹۹]. متن سخنان حضرت علىسدر کتاب نهج البلاغه (مجموعه سخنان و خطبههاى منسوب به حضرت علىس) به طور مفصل آمده است؛ در آنجا مىخوانیم: عمر در مورد خروج از مدینه براى جنگ با ایرانیان، با علىسمشورت کرد، او فرمود:
«پیروزى و شکست این دین به سبب زیادى یا کم بودن لشکر نیست. این دین خدا است که آن را (برسایر ادیان) پیروز گردانیده و سربازان خدا هستند که آنها را مهیا ساخته و کمک کرده است. تا آنکه اسلام رشد پیدا کرد و در خیلى از سرزمینها نفوذ نمود. خدا به ما وعدهى پیروزى داده و به وعدهاش عمل مىکند و لشکرش را یارى مىنماید. مکان و موضع رهبر، همانند نخ تسبیح است که دانهها را به هم ربط مىدهد و ضمیمهى یکدیگر مىنماید، وقتى نخ پاره شود، دانهها پراکنده مىشوند و هیچ گاه در کنار یکدیگر متمرکز نخواهند شد. عرب در عین این که اکنون از نظر تعداد کم هستند اما بر اثر وجود اسلام، زیاد و بر اثر اتّحاد، غالب و بزرگوارند. پس تو قطب آسیا باش و (آسیاى جنگ) را به وسیلهى عربها بچرخان و آنان را به آتش جنگ در آور و خودت بمان؛ زیرا اگر تو از این سرزمین (مدینه) بیرون روى این خطر وجود دارد که عربهاى اطراف مملکت علیه تو قیام کنند و آنگاه کار به جایى مىرسد که حفظ و حراست درون مرزها از رفتن به کارزار ایرانیان مهمتر مىگردد.
دیگر آنکه اگر ایرانیان فردا تو را در میدان جنگ ببینند، مىگویند: این رهبر عربها است، اگر او را از بین ببرید آسوده خواهید شد، در چنین حالتى احتمال تقویت حملهى آنان و هدف قرار دادن تو بیشتر مىگردد؛ اما آنچه گفتى که ایرانیان به قصد حمله به مسلمانان حرکت کردهاند و از این بابت ناراحتى، باید در پاسخ آن بگویم خداى عزیز از حرکت آنها بیش از تو ناراحت است و چنین خدایى بیش از تو قدرت دارد که آنچه را دوست ندارد تغییر دهد. اما آنچه دربارهى تعداد ایرانیان گفتى باید دربارهى آن یادآور شوم که ما پیش از این نیز با کثرت سرباز جنگ نمىکردیم، بلکه بر اثر یارى و کمک خدا نبرد مىکردیم» [۳۰۰]. همچنین هنگامى که حضرت عمرسبراى رفتن به جنگ رومیان (قبل از جنگ یرموک که بزرگترین معرکههاى شام و تعیین کنندهى سرنوشت فتوحات آن سامان بود) با حضرت علىسمشورت نمود، رأیى حاکى از اخلاص و خیرخواهى ارایه داد، آنگاه که ابوعبیدهسپیکى به سوى حضرت عمرسفرستاد و او را آگاه کرد که نیروهاى رومیان، دریا و خشکى را فرا گرفته و همانند سیلى خروشان در حرکتاند. حضرت عمرسمهاجران و انصار را جمع کرد و نامهى ابوعبیده را براىشان خواند. آنان نتوانستند احساسات خود را کنترل کنند و با گریه و شور و هیجان از حضرت عمرساجازه خواستند و گفتند: شما را به خدا اجازه دهید تا به جبههى شام برویم و با نثار خون خویش به یارى برادران خود بشتابیم. آتش شوق و حماسهى مهاجران و انصار در حال فزونى بود که عبدالرحمن بن عوفسپیشنهاد کرد که شخص امیرالمؤمنین به خاطر حمایت و دلگرمى مجاهدان شام، فرماندهى سپاه را به عهده گیرد.
در این هنگام حضرت علىسبه مخالفت برخاست و گفت:
«خدا عزت مسلمانان و پوشاندن عیبها را تعهّد کرده است؛ خدایى که مسلمانان را در حالى که کم بودند و کسى از آنان حمایت نمىکرد، پیروز گردانید، زنده است و هرگز نمىمیرد. اگر تو خود به جنگ دشمن بروى و با آنان به نبرد بپردازى و شکست بخورى، پناهگاهى براى مسلمانان، در نقاط دور دست باقى نخواهد ماند. بعد از تو مرجعى نخواهد بود که به او مراجعه کنند؛ بنابراین مردى جنگ دیده و دلیر براى نبرد آنان اعزام کن و به همراهى او کسانى را روانه کن که توانایى سختى جنگ را داشته و مخلص باشند. اگر خدا پیروزش گردانید، همان خواستهى توست و اگر شکست خورد، تو پناهگاه مردم و گردانندهى کارهاى آنها خواهى بود! [۳۰۱]پیداست که اگر حضرت علىسنسبت به حضرت عمرسسوء قصدى مىداشت یا قلبا از او ناراضى بود و او را غاصب حقّ خود مىدانست، همواره منتظر فرصتى براى اعادهى حقّ خود مىشد و براى از بین بردن غاصب حقّ خود، از این فرصت طلایى استفاده مىکرد و به او نظر مىداد تا شخصا به میدان نبرد برود و در آنجا کشته شود، یا این که کسى را براى کشتن او مأموریت مىداد تا هیچ گونه مسؤولیتى متوجّه او نگردد و زمینه براى خلافت وى فراهم گردد؛ اما مىبینیم که چگونه با دلسوزى و صمیمیت فوقالعاده در راستاى خیرخواهى عمر و سایر مسلمانان مىکوشد. به راستى مشورت او از عمق جان برخاسته بود و حقا که چنین پیشنهادى جز از قلب پاک و بىغرض و مرد بلند همّت و دوراندیشى همچون على، از کسى دیگر بر نمىآید. خداوند او را از سوى اسلام و مسلمانان شایستهترین پاداش که به دوستان مخلص خود مىدهد، عنایت فرماید! «والشئ من معدنه لايُستغرب»«از کوزه همان برون تراود که در اوست.»
ولى بر عکس، هنگامى که مسیحیان از حضرت عمرسخواستند تا به بیتالمقدس برود و قرارداد صلح را امضا کند و کلیدهاى مسجد اقصى را تحویل بگیرد و ابوعبیدهسبه امیر مؤمنان نوشت که فتحِ قدس به آمدن او وابسته است، ایشان بزرگان اصحاب را فرا خواند و در این باره با آنان مشورت نمود؛ عثمانسگفت: بهتر است امیرالمومنین نزد آنها نرود تا بیشتر تحقیر شوند؛ اما علىسمصلحت دانست تا خلیفهى مسلمانان به قدس برود و چنین گفت:
«این یک شرف و افتخار تاریخى جاودان است که در هر زمان براى همه کس پیش نمىآید و از طرف دیگر باعث سبکدوشى مسلمانان خواهد شد.» حضرت عمرسنظر او را تأیید کرد و خود را براى سفر به بیت المقدس آماده نمود و در غیاب خود، علىسرا به جانشینى خویش برگزید و همهى اختیارات خلافت را به او سپرد و خود در ماه رجب سال شانزدهم هجرى به سوى سرزمین شام حرکت کرد [۳۰۲].
[۲۹۶] شهرستان نهاوند واقع در جنوب همدان. [۲۹۷] عدهاى از مورّخان مانند بلاذرى در فتوح البلدان این موضوع را آوردهاند، اما عدهاى دیگر تصریح مىدارند که درفش کاویانى، پیش از این، در جنگ قادسیه به دست مسلمانان افتاده بود. (مترجم) [۲۹۸] دینورى، اخبار الطوال، ترجمهى فارسى، ص ۱۶۸ و کتابهاى دیگر. (مترجم) [۲۹۹] تلخیص از کتابهاى تاریخ. [۳۰۰] نهج البلاغه شرح فیض الاسلام، خطبهى۱۴۶. [۳۰۱] نهج البلاغه صبحى صالح، خطبهى ۱۳۴. [۳۰۲] براى تفصیل بیشتر رک: تاریخ کامل، ج ۳، ص ۴۰۲ ـ ۳۹۹، تاریخ طبرى، ص ۲۴۰۲، یعقوبى، ص ۱۶۷ و البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۵۵.