ترجمه فارسی المرتضى، پژوهشى تاريخى و فراگير پيرامون زندگانى على رضی الله عنه

فهرست کتاب

شهادت حضرت عمر فاروقس

شهادت حضرت عمر فاروقس

حضرت فاروق اعظمسبه هیچ فرد ذمّى [۳۱۸]بالغ اجازه‏ى ورود به مدینه نمى‏داد، تا آنکه یک‏بار مغیره بن شعبه که استاندار کوفه بود، در مورد نوکرى صنعتگر به نام فیروز که معروف به ابولؤلؤ بود، از وى اجازه‏ى ورود خواست. فیروز برده‏اى مجوسى و ایرانى بود و بعضى گفته‏اند نصرانى بوده و اصلیت او از «نهاوند» بوده است، رومیان او را اسیر کرده و از طریق آنان‏به دست مسلمانان رسیده بود. هنگامى که در سال بیست و یکم هجرى، اسیرانِ نهاوند به مدینه وارد شدند، ابولؤلؤ با هر کودکى که برخورد مى‏کرد، دست بر سر او مى‏کشید و در حال گریه مى‏گفت: «عمر جگرم را آب کرد.»

مغیره، ابولؤلؤ را ـ که هم نجّار و نقّاش و هم آهنگر بود ـ براى کار آزاد گذاشت و هر روز از او دو درهم [۳۱۹]مى‏گرفت؛ زیرا او به صنعت آسیاسازى مشغول بود. روزى نزد حضرت عمر رفت و ضمن شکایت از مغیره گفت: مغیره مالیات سنگینى بر ذمّه‏ام گذاشته است، از او بخواهید تا نسبت به تخفیف آن اقدام کند. حضرت عمرسپرسید به چه حرفه‏اى مهارت دارى؟ جواب داد: نجّارى، نقّاشى و آهنگرى. ایشان فرمود: به نظر من در برابر این سه شغل پر درآمد مالیات تو زیاد نیست، از خدا بترس و با کارفرماى خود به نکویى رفتار کن! حضرت عمرساراده داشت که مغیره را در حقّ او سفارش کند. ابولؤلؤ با قلبى پر از کینه و خشم از آن جا بازگشت و خنجرى دو سره ساخت و با زهر آلوده کرد. سپس آن را نزد «هرمزان»، یکى از سرداران قدیم ایرانى برد و به او گفت: به نظرت این خنجر چطور است؟ هرمزان گفت: هر کس را با آن بزنى خواهد مرد. بدین ترتیب توطئه‏اى ننگین به دست مجوسیان [و یهودیان] در حال شکل‏گیرى بود که بر اساس خشم و کین ملّى و میهنى و انتقام‏جویى شخصى، طرح‏ریزى شده بود.

عبدالرحمن بن ابوبکرسروز شهادت حضرت عمرسگفت: دیشب، هرمزان و ابولؤلؤ و جفینه را دیدم که در گوشه‏اى با هم بسیار محرمانه گفت و گو مى‏کردند، وقتى برخاستند دیدم که همین خنجر که باآن حضرت عمرسبه شهادت رسیده است از دست یکى از آن‌ها به زمین افتاد.

به همین دلیل بسیارى از محقّقان مى‏گویند: قتل عمرسبراساس برنامه‏اى از پیش طرح شده و دسیسه‏اى سازمان یافته صورت گرفته که مجوسیان ایرانى و یهودیان، با هم شریک بودند. این گونه حوادث از ملت‏هاى مغلوب که کشورشان فتح شده و آزادى و سلطه‏ى خود را که در راه اغراض شخصى و نژادى به کار مى‏گرفتند، از دست داده‏اند، تازگى ندارد و جاى شگفتى نیست.

داستان شهادت حضرت عمرساز این قرار بود که چندى بعد از این ماجرا وقتى حضرت عمرسمشغول اقامه‏ى نماز صبح بود، لحظه‏اى پس از آنکه نخستین تکبیر را گفت، ناگاه فریاد برآورد که سگى مرا از پا درآورد، مسلمانان به سوى او شتافتند، دیدند که فیروز شش ضربه‏ى خنجر بر او وارد کرده است و از چپ و راست، مسلمانانى را که در مسیر او هستند با خنجر دو سره [۳۲۰]خود مجروح مى‏کند. بدین وسیله وى توانست سیزده نفر را مجروح کند. عبدالرحمن بن عوفسبا دیدن این حالت «برنُس» [۳۲۱]خود را بر سر آن مجوسى انداخت. وقتى کافر بدجنس یقین کرد که دستگیر شده است بلافاصله خودکشى کرد، حضرت عمرسروى کف مسجد افتاد، در حالى که این آیه‏ى قرآنى بر زبانش جارى بود: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨[الأحزاب: ۳۸]

«کار خدا همواره حساب شده و روى برنامه‏ى دقیقى است» [۳۲۲]. حضرت عمرسپرسید قاتلم چه کسى است؟ جواب دادند: غلام مغیره بن شعبه. فرمود: خدا را سپاس که قاتلم کسى نیست که یک بار براى خدا سجده کرده باشد و بتواند با آن یک سجده، به پیشگاه خدا اقامه‏ى دلیل کند. یقین مى‏دانستم که هیچ فرد عرب به قتل من اقدام نخواهد کرد [۳۲۳]. سپس به پسرش، عبداللّه‏ گفت: سلام مرا به امّ المومنین، عایشهلبرسان و بگو عمر کسب اجازه مى‏کند تا در کنار دو یارش (پیامبر و ابوبکر) دفن گردد. هنگام اجازه خواستن کلمه‏ى امیر المؤمنین را به کار نبر؛ زیرا من از امروز به بعد امیر مؤمنان نیستم. عبداللّه‏سوقتى به حضور عایشهلرسید متوجه شد که ایشان نشسته و گریه مى‏کند، آنگاه عبداللّه‏سسلام و خواسته‏ى عمرسرا ابلاغ کرد و گفت: عمر اجازه مى‏خواهد تا در کنار دو یارش به خاک سپرده شود. عایشهلگفت: من این جایگاه را براى خودم مى‏خواستم، ولى امروز عمر را بر خود ترجیح خواهم داد. وقتى عبداللّه‏سبازگشت، عمرسپرسید: چه خبر آوردى؟ عبداللّه‏ عرض کرد: خبرى که شما دوست دارید. عمرسگفت: الحمدللّه‏، هیچ چیز برایم مهم‏تر از این جایگاه نبود. بعد به عبداللّه‏ توصیه کرد که بعد از وفات، مرا در تابوتم بر دوش کشید و سپس مقابل حجره‏ى ام‏المؤمنین بایست و بار دیگر از او کسب اجازه کن و بگو عمر اجازه مى‏خواهد، اگر اجازه داد مرا در حجره ببر وگرنه به گورستان مسلمانان برگردان؛ زیرا مى‏ترسم اجازه‏ى او به خاطر رعایت مقام و خلافت من بوده باشد. وقتى جنازه‏ى وى را براى دفن به دوش کشیدند مسلمانان چنان دچار اندوه شدند که گویا هرگز قبلاً به مصیبتى گرفتار نشده‏اند. چون به حجره رسیدند و ام‏المؤمنین اجازه‏ى ورود داد، در محل مذکور به خاک سپرده شد و خداوند او را به همجوارى پیامبر جو ابوبکرسمفتخر گردانید [۳۲۴]. نویسنده‏ى محترم شیعه، دکتر امیر على در کتاب معروفش «تاریخ عرب و اسلام» در این مورد مى‏نویسد:

«كانَتْ وَفاةُ عُمَرَ خسارَةً فادِحَةً وَحادِثا كَبيرا لِلإسْلامِ» [۳۲۵]«وفات عمر، صدمه و فاجعه‏ى بزرگى براى اسلام بود.»

[همچنین در کتاب دیگرش «روح اسلام» مى‏نویسد: عمر بعد از اسلام آوردن، یکى از سنگرهاى ایمان شد [۳۲۶]و مرگ این مرد بزرگ، به دست یک قاتل، بدون شک فقدانى براى حکومت (اسلامى) بود [۳۲۷].] دومین جانشین رسول اللّه‏ جدر بیست و ششم ذى الحجّه سال ۲۳ هجرى قمرى در سن شصت و سه سالگى ضربت خورد و سه روز بعد از سوء قصد درگذشت و در روز شنبه، اوّل محرّم پیکر پاکش به خاک سپرده شده. دوره‏ى خلافت پربارش ده سال و شش ماه و چهار روز بود.

[۳۱۸] ذمّى: فرد غیرمسلمان که در سایه‏ى دولت اسلامى زندگى مى‏کند. [۳۱۹] در اغلب روایات دو درهم آمده است. ر.ک: البدایة و النهایة، ج ۷، ص ۱۳۷، ابن‏اثیر، الکامل، ج ۳، ص ۴۹ و طبرى، ج ۵، ص ۲۰۲۶. (مترجم) [۳۲۰] در روایات آمده است که خنجر او دو سر داشت و دستگیره‏اش در وسط بود و هر دو سر آن دو لبه بودند. ر.ک: طبرى، حوادث سال ۲۳، بحث مقتل عمر. در کتاب «الفتوحات الاسلامیه» جلد دوم آمده است: «خنجرا له رأسان محدّد الطرفين نصابه فى وسطه». (مترجم) [۳۲۱] لباس کلاه دار از قبیل جبه و عبا و بارانى و غیره. (مترجم) [۳۲۲] ابن سعد، طبقات، ج ۱، ص ۲۵۳ ـ ۲۵۲ و کتاب‏هاى دیگر تاریخ. [۳۲۳] ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۴، ص ۴۷. [۳۲۴] ابن سعد، الطبقات، ج ۱، ص ۲۴۴. [۳۲۵] A SHORT HISTORY OF THE SARACENS.P.P ۴۳-۴۴ معلم پطرس بستانى، نویسنده‏ى مسیحى مى‏نویسد: علت شهادت عمر آن نیست که عموم مورخان نوشته‏اند، بلکه غیر مسلمانان این غلام را به قتل وى گماشته بودند، به گمان این که بعد از مرگ وى قدرت اسلام تضعیف مى‏شود و حکومت اسلام پایان مى‏یابد. (دائرة المعارف، ج ۲، ص ۲۳۰ در شرح زندگى ابولؤلؤ). [۳۲۶] امیر على، روح اسلام، ص ۴۶، انتشارات آستان قدس، ۱۳۶۶ هـ. ش. [۳۲۷] همان منبع، ص ۲۵۹. عبارت داخل کروشه از سوى مترجم افزوده شده است.