سفر تاریخى حضرت عمرسبه بیتالمقدس
شاید خوانندگان دوست دارند بدانند امیر المؤمنین عمر فاروقسکه امپراتور روم و ایران از نامش مىلرزیدند، با چه شکوه و چه تشریفاتى به بیتالمقدس سفر کرده است؟ موقعیت نیز چنین چیزى را ایجاب مىکرد تا ابهّت خلیفهى مسلمانان در قلوب، تثبیت شود؛ اینک به گوشهاى از شرح این سفر توجه کنید:
«امیر المؤمنین در حالى که بر شتر خاکسترى رنگى سوار بود، وارد شهر جابیه [۳۰۳]شد، پیشانى و جلوى سر او زیر آفتاب مىدرخشید، نه تاجى بر سر داشت نه کلاه و نه عمامهاى. زین سوارىاش چادرى پشمى بود که هرگاه سوار مىشد زین مرکب و هرگاه پیاده مىشد زیرانداز و بستر او بود. چمدان یا ساک دستى او پوستین یا پارچهاى بود که کنارههایش از لیف درخت خرما انباشته شده بود که هم چمدان مسافرتش بود و هم به هنگام استراحت، بالشش به حساب مىآمد. پیراهنى پنبهاى به تن داشت که [بر اثر شتاب در راه] پاره شده بود» [۳۰۴]. امیر المؤمنین ترمیم و شستن پیراهن خود را به کشیش آن محل سپرد و یک پیراهن از جنس کتان به عاریه گرفت و پس از آنکه پیراهنش آماده شد پیراهن عاریه گرفته را پس داد و پیراهن خود را پوشید. کشیش به وى گفت: تو پادشاه عرب هستى، سوارى شتر در این سرزمین پسندیده نیست، اگر بر اسب یا قاطر سوار شوى و لباسى فاخر بپوشى، در چشم رومیان ابهّت بیشترى خواهید یافت. امیر مؤمنان این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «ما ملتى هستیم که خداوند ما را به وسیلهى اسلام عزت بخشیده است؛ (نه به لباس فاخر و زر و زیور،) و ما این افتخار را با هیچ چیزى معاوضه نخواهیم کرد» [۳۰۵]. همچنین دوّمین سفرش به شام در سال هیجدهم هجرى با همین سادگى بود. این بار نیز حضرت علىسرا در مدینه، به طور رسمى جانشین خود کرد و زمام حکومت را به وى سپرد و خود با گروهى از صحابه، راه «ایله» را در پیش گرفت. آنگاه که به ایله [۳۰۶]نزدیک شد، شترش را به غلام خود داد و خود بر مرکب او سوار شد. وقتى مردم در مسیر حرکتش سراغ امیرالمؤمنین را گرفتند گفت: او جلوى شماست (یعنى خود اوست). اما آنان منظور او را نفهمیدند و جلو رفتند بدینگونه حضرت عمرسوارد شهر اَیله شد [۳۰۷].
[۳۰۳] نام شهرى است در شام، جنوب دمشق. [۳۰۴] اقتباس از کتاب سیرت عمر بن الخطاب، اثر ابن جوزى. [۳۰۵] ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۶۰ ـ ۵۹. [۳۰۶] شهرىاست در کنار در،ى احمر در آخرین مرز حجاز و نقطه مرزى شام واقع است (معجمالبلدان، حموى). (مترجم) [۳۰۷] طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج ۴، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۳.